Get Mystery Box with random crypto!

رمان #رنج_و_عشق نویسنده #آی_تک_احمدی پارت 16 از اون ماجرا | رمان

رمان #رنج_و_عشق
نویسنده #آی_تک_احمدی

پارت 16

از اون ماجرا حدودا یک هفته گذشته بود و شماره نگین رو از سیما گرفته بودم و بهش زنگ زدم بعد از معرفی خودم و کلی مقدمه چینی بهش پیشنهاد دوستی دادم و نگین بدون هیچ اصراری خودش حاضر شد باهام دوست شه و من یه جورایی حس می کردم رو ابرا راه میرم.

***

- باشه عزیزم...
- چه قد طول میکشه؟ دلم برات یه ذره میشه ها...
خنده ای کردم :
وا ؟!؟ به این زودی؟ شب خودم باهات تماس میگیرم...
- باشه پس من منتظرتم... فعلا ...
وقتی داشتم باهاش حرف میزدم انگار داشتم با آب جوش حموم میکردم عرق از سر و روم می ریخت با اینکه خجالت می کشیدم ولی با تومانینه گفتم :
راستی نگین...
- جانم ؟!؟
- مواظب خودت باش...
- مرسی توهم همین طور ... تولد دوستت تموم شد حتما بهم زنگ بزن... یادت نره منتظرتما ...
- باشه دیگه چه قدر تکرار میکنی نمیخوام که فرار کنم.
از پشت گوشی صدای خنده اومد ... یه لحظه دلم ضعف رفت واسه خنده ش...
خنده ش رو خورد :
باشه پس خدافظ ...
- خدافظ
از اینکه به نگین دروغ گفته بودم عذاب وجدان داشتم و شرمنده بودم.
برزو شاکی شد :
چه فک میزنی الان دیرمون میشه ها... دیگه زود باش...
در حالیکه به گردنم ادکلن میزدم گفتم :
یه جورایی راضی نیستم به این پارتی برم.
برزو چشماش گرد شد :
چی؟ چرا؟!؟
- راستش یه حس بدی دارم همش حس میکنم دارم به نگین خیانت میکنم خیلی بد شد بهش دروغم گفتم.
- خر نشو یه بار تو عمرت میخوای بیای پارتی ها... دیگه شاید قسمتت نشد ... بیا حالا که مجردی خوش باش بعد ها که افتادی تو دام ازدواج اون وقت حسرت می خوریا...
ژل رو توی دستام ریختم و لای موهای کوتاه مشکیم کشیدم و چند بار خودم رو تو آینه برانداز کردم. تیپ مردانه ی مشکی زده بودم که بیشتر بهم می اومد برزو هم کت آبی با شلوار جین پوشیده بود با حالت ناراحتی به من نگاه کرد :
لامصب کم به خودت می رسیدی دیگه کدوم دختری تو رو ببینه به من افتخار رقص میده هان؟!؟
- دیگه یه بارم از این حرفا بزنی کلا کنسل می شه رفتنما...
- وا مگه می ریم عزاداری؟ تازه با این تیپی هم که زدی! حداقلش یه قری باید بدیم دیگه...
با حرص به چشمان رنگی برزو نگاه کردم و از اتاق خارج شدم برزو هم غرغر کنان مثل جوجه اردک دنبالم راه افتاد.

@AytakRoman