Get Mystery Box with random crypto!

رمان #رنج_و_عشق نویسنده #آی_تک_احمدی پارت 17 توی راه هم بر | رمان

رمان #رنج_و_عشق
نویسنده #آی_تک_احمدی

پارت 17

توی راه هم برزو فقط با موهایش ور می رفت. موهای برزو زرد و کمی بلند بود یه ته ریش هم داشت قسمتی از موهایش را به صورت دلبرانه روی صورتش ریخت :
ببین اینطوری خوبه؟!؟
بدون توجه رانندگی می کردم.
- کاش یه کم بیشتر به موهام می رسیدم. ببین چه قد به موهاش ژل زده...
- ...
- هوی با توام ها...
من خیلی جدی :
هوی باباته...
- بابای منم عموته...
نتوانستم جلوی خندم رو بگیرم با خنده گفتم :
دیگه حرف نزن حواسم پرت میشه ها...
انگار خودشم فهمید واسه چی این حرفو زدم و خواستم از سرم بازش کنم واسه همین با عشوه و با افاده گفت :
واه واه ... انگار داره سفینه میرونه... باشه فقط بهت گفته باشم اونجا هم بری مثل برج زهرمار بشینی نمیشه ها...
- نگفتم حرف نزن؟!؟
برزو عصبی شد :
باشه بیا من لال لااقل یه چیزی باز کن عزا هم اگه می خواستیم بریم لااقل نوحه گوش می دادیم...
برای اینکه برزو رو از سر خودم وا کنم بدون هیچ حرفی پخش ماشین رو روشن کردم :
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه ی پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
شروع کردم با آهنگ خوندن :
عشق من... عشق من... عشق من... عشق من...
وقتی به این قسمت آهنگ می رسیدم یه احساس عجیبی توی دلم حس می کردم انگار نگین پیشم بود وقتی با آهنگ می گفتم عشق من زل می زد تو صورتم
بگو از پاکی چشمه منو لبریز خواستن کن
با دستات حلقه ای از گل بساز و گردن من کن...

@AytakRoman