2021-10-11 04:46:33
چند روز پیش، برای تشییع جنازهی مادر دوست خوبم، جناب آقای دکتر آهویی، از اساتید دانشگاه تهران به بهشت زهرا رفته بودم. علیرغم تزریق هر دو دوز واکسن کرونا، متاسفانه این مادر عزیز به کرونا مبتلا شده بودند و به رحمت خدا رفتند.
خاکسپاری که تمام شد، فاتحهای خواندم و به سمت ماشینم حرکت کردم. در ماشین رو که باز میکردم، جوانی رشید اومد و سلام کرد. جواب دادم. گفت که مشکلی دارم. گفتم در خدمتم.
گفت من جهادی و داوطلبانه از ابتدای کرونا اومدم اینجا و در کار کفن و دفن بیمارهای کرونایی مشغولم. بعد از مدتی گفته شد که ما رو بیمه میکنند، اما کاری انجام نشده؛ میشه پیگیری کنید؟ گفتم چشم و خوش و بشی کردیم و خداحافظی کردم. سوار ماشین شدم و تلاش کردم یکی دو تا از مسوولین شورای شهر یا شهرداری رو پیدا کنم و خواسته این جوان رو منتقل کنم. در هر حال ارتباط میسر نشد و من هم به دلیل مشغله فراموش کردم که ماموریتی که قبول کردم رو به پایان برسونم.
امروز صبح نزدیکیهای اذان، همون جوان رو در خواب دیدم، با همون چهرهی خاصی که داشت منتظر ایستاده بود.
به ذهنم رسید اینجا بنویسم، شاید سریعتر به دست مسوولش در شهرداری تهران برسد تا مشکل این عزیز و شاید امثال او حل شود.
@azarijahromi
9.5K views01:46