Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۰۶ بازم خندید و گفت: _خاک برسرت تاره میگه پیشگیری برای | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۰۶

بازم خندید و گفت:
_خاک برسرت تاره میگه پیشگیری برای چی…هیچی الین کارت تمومه…زده حامله ات کرده
_چرت و پرت بابا نگو چه حامله ای؟مگه به همین راحتیه؟
_بله دقیقاً به همین راحتیه…اینجور که تو میگی اون شوهر فعال شده ات کلا دیشب روت مشغول بود…پیشگیری هم که نکردی نتیجه اش میشه همین حاملگی دیگه؟
_ایش برو بابا؟اصلانم اینجوری نیست حالا هم قطع کن… خوابم میاد میخوام بخوابم.
_باشه برو بخواب یکم خودت رو تقویت کن که این آقای موتور روشن شده دوباره امشب میاد سر وقتت.
با حرص گفت:
_غلط کرده.
_باشه حرص نخور…خداحافظ امشب میبینمیت.
_چی امشب؟
_آره دیگه امشب دعوتیم یادت رفته؟
_پوف راست میگی ها پاک یادم رفت…
***
با برخورد چیزی روی صورتم چشمام رو باز کردم که با صورت مهدی که درست توی دو ثانتی صورتم بود رو به رو شدم… هینی کشیدم و خواستم خودم رو عقب کشم که نتونستم…چون توی بغل مهدی بودم و دو دستی منو سفت چسبیده بود.
_مهدی؟
با همون چشمای بسته لبخندی زد و گفت:
_جانم بیدار شدی؟
با مشت کوبیدم توی سینه اش
_تو اینجا چیکار میکنی؟
خمیازه ای کشید و گفت:
_کجا هستم مگه؟روی تختم خوابیدم و تو هم توی بغلمی.
نگاهی به پاش که انداخته بود روی پام انداختم
_اون لنگ درازت از روم بردار.
_نمیخواد اینجوری راحتم
_پررو من ناراحتم.
_تو هم راحتی عزیزم همچین توی بغلم خوابیده بودی که نگو.
دستی روی موهام کشیدم و پوفی کشیدم
_ساعت چنده؟
_چهار بعداز ظهر
_چی؟اینهمه خوابیدم؟چرا بیدارم نکردی.
_گفتم بخوابی که برای شب سرحال باشی.
_اه کی حوصله داره؟این فامیلای شما هم تا یه شام نخورن ول بکن نیستن.
خندید و در حینی که دستش رو لای موهام میبرد گفت:
_پس بذار بیان شامشون رو بخورن و برن.
سرش رو جلوتر اورد و لپم رو صدا دار بوسید..اخمام توی هم رفت
_آه چیکار میکنی؟صورتم رو تفی کردی.
خواستم بلند بشم که دستش رو دور کمرم محکم تر کرد.
_کجا؟
_ولم کن میخوام برم توی اتاقم کار دارم.
_یکم دیگه کنارم بخواب بعد برو

_نمیخوام ولم کن همین الان میخوام برم.
_پس منم نمیذارم.
با حرص گفتم:
_مهدی ولم میکنی یا حاجی رو صدا بزنم تا خدمتت برسه؟
توی یه حرکت چرخید و روم خیمه زد…هینی کشیدم و دستم رو گذاشتم روی سینه اش
_چیکار میکنی مهدی؟
اخماش رو توی هم کشید و سرش رو خم کرد توی صورتم
_چیه هی حاجی حاجی میکنی؟اصلا چه ربطی به حاجی داره که من با زنم چیکار میکنم؟مگه من کاری دارم که حاجی با زنش چیکار میکنه؟
با چشمای گرد شده نگاهش کردم
_دیوونه شدی؟زده به سرت؟
سریع سرش رو خم کرد سمتم… لبش رو روی لبم گذاشت و با حرص شروع کرد به بوسیدنم…