Get Mystery Box with random crypto!

‍ هر دو تا برادر این دختر رو می‌خوان، ولی مدل خواستنشون فرق می | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

هر دو تا برادر این دختر رو می‌خوان، ولی مدل خواستنشون فرق می‌کنه.

-بهار دیروز با من حرف زد. گفت که می‌خواد بره سر کار.

آدم جرات نمی‌کنه راز دلش رو تو این خونه به کسی بگه، نه گذاشت و نه برداشت همه چیز رو گفت، پسره دهن لق. حسام کفری گفت:

-بهار خیلی غلط کرده!

از دست حامد کفری بودم. همه عصبانیتم رو توی زبونم ریختم. اخم کردم و جواب دادم:

-به تو چه! تا چند ثانیه پیش من جزو اعضای خانواده‌ات نبودم چی شد یهو...

نیم‌خیز شد.

-مثل اینکه تو دندون‌هات تو دهنت اضافه کرده.

زن‌عمو سریع دست حسام رو گرفت و با تشر اسمش رو صدا زد.

-حسام!

حسام با صدای بلند گفت:

-آخه ببین این چی‌می‌گه! آبروی ما رو نشونه گرفته، تا حالا کدوم یکی از دخترهای خانواده اعتمادی سرکار رفتند که این دومیش باشه!

هنوز حرصم نخوابیده بود. رو به حسام گفتم:

-مگه خانواده اعتمادی به غیر از من دختر دیگه‌ای هم داره؟ بعد هم سرکار رفتن من چه ربطی به آبروی تو داره؟

حسام دست مادرش رو پس زد و بلند شد. به سمت من خیز برداشت.

به سرعت برق پشت حامد پناه گرفتم.

حامد ایستاد. جلوی برادرش رو گرفت. زن عمو نشسته بود و با خونسردی نگاهمون می‌کرد. حسام می‌خواست حامد رو رد کنه.

-من امروز دندونهای تو رو تو دهنت خورد نکنم حسام نیستم!

حامد برادرش رو گرفت.

-داداش، آروم باش، داریم حرف می‌زنیم. هرکی نظرش رو می‌ده، بعد تصمیم می‌گیریم.

حالا حسام و حامد رو‌به‌روی هم بودند.

-همین دیگه، تو ازش دفاع می‌کنی که این اینقدر پرو شده.

از روی شونه حامد انگشت اشارش رو به سمت من گرفت.

-من امروز اون زبون درازت رو ...

با هشدار زن‌عمو حرف حسام نصفه موند.

-بشینید. با همتونم! حداقل حرمت سفره رو نگه دارید. دخترعموتون اختیارش دست شما نیست که هر کدومتون یه جور نظر می‌دید.


این دو تا برادر هر دوشون خاطرخواه بهار هستند
کل کل‌های بهار با حسام دیدنیه.


https://t.me/+UhTuflQtKSU6f9gf