Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۲۷ نگاه پیروزمندانه ای به مهرانه که از خشم زیاد سرخ شد | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۲۷

نگاه پیروزمندانه ای به مهرانه که از خشم زیاد سرخ شده بود انداختم و نیشخندی تحویلش دادم اونم با حرص نگاهم کرد و رفت تا یه جای دیگه برای خودش پیدا کنه تا بشینه…اینه مهرانه جون با من در نیفت که ور میفتی…سرم رو خم کردم و نگاهی به اندک جایی که بین مهدی فریده خانوم بود انداختم…با این یه ذره جا که یه ور منم جا نمیشه؟مهدی هنوز متوجه اومدنم نشده بود و داشت برای حاجی غذا میکشید…فریده خانوم سرش رو بلند کرد و نگاهی بهم انداخت فکر کردم الان خودش رو جمع و جور میکنه و تا منم جا بشم ولی با خباثت تمام اون ماتحت عریضش رو بیشتر پهن کرد تا جا نشم...ایشی زیر لب زمزمه کردم و توی همین اندک جا به زور خودم رو جا دادم…تقریباً یه طرف رونم افتاد روی مهدی…مهدی سریع چرخید سمتم و با دیدنم چشماش برق زد.
_اومدی؟
_آره مگه نمیبینی؟ برو اونورتر جام تنگه.
نگاهی بهم انداخت و کمی خودش جمع و جور کرد‌
_دیگه بیشتر از این نمیشه.
_خیلی خب خوبه.
_تو که گفتی نمیام؟پس چی شد؟
زیر چشمی نگاهی به مهرانه انداختم…دختره ی عوضی درست اومد رو به روی من و مهدی نشست و زیر چشمی ما رو میپاد…بهتره جلوش هی مهدی رو تحویل بگیرم تا چشمش در بیاد…سرم رو نزدیک صورت مهدی بردم و با عشوه گفتم:
_وای مهدی جون خب دلم خواست بیام پیش عشقم بشینم مگه عیبی داره؟
چشماش گرد شد و سریع گفت:
_نه فدات بشم چه عیبی؟بیا برات غذا بکشم…چی میخوری؟
نگاهی به غذا ها انداختم و با ناز گفتم:
_مهدی؟!!!برام برنج و قرمه سبزی بکش
خندید و گفت:
_باشه گوشتش رو هم زیاد برات میریزم تا بخوری و جون بگیری.
مهدی که مشغول کشیدن غذام شد زیر چشمی نگاهی به مهرانه انداختم با صورتی قرمز شده سرش رو اتداخته بود پایین و داشت با حرص که خیلی هم تابلو بود غذاش رو میخورد…خوبه ببین و از حرص منفجر شو عفرینه… نگاهی به دور و برم انداختم که چشمم به فریده خانوم افتاد…دیدن همانا چشمام تا ته گرد شدن همانا…بشقابش رو تا جا داشت پر کرده بود همینطور تند تند داشت میخورد…وای خدای من این دیگه چیه؟حتی یه لحظه هم صبر نمیکنه یه نفس بگیره یه بند داشت میداد بالا… مگه قعطی زده ست که اینجوری میکنه؟مگه توی کار رژیم نبود؟با دیدن حرکاتش ریز خندیدم…خداییش نمیدونم چرا احساس میکنم هر چی فریده خانوم بیشتر میخوره جای منم تنگ تر میشه فکر کنم همینطور از اونور میخورد و از اونور دیگه چاق تر میشد…