Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۲۶ هینی کشیدم و دستم رو گذاشتم روی دهنم. _کثافت…مهدی غ | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۲۶

هینی کشیدم و دستم رو گذاشتم روی دهنم.
_کثافت…مهدی غلط کرد با تو…انشالله خودت امشب زیر داریوش له بشی.
هینی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت خندیدم و گفتم:
_جواب رو حال کردی؟
با حرص گفت:
_خیلی بیشعوری الین گمشو برو اونور
با خنده دستی روی شکمش کشیدم
_جوش نزن عزیزم برای بچه ات خوب نیست.
چشم غره ای بهم رفت و دستم رو پس زد
_میگم برو کنار اعصابم رو بهم ریختی.
بازم دستم رو روی شکمش گذاشتم و گفتم:
_باشه شکر خوردم خوبه؟حالا قهر نکن
پشت چشمی نارک کرد و سرش رو چرخوند سمت دیگه.
_حالا ناز نکن عزیزم وگرنه داریوش رو صدا میزنم بخورتت.
غضبناک نگاهم کرد که ادامه دادم.
_باشه مهدی رو میگم بیاد منو بخوره خوبه؟
_با من بودی الین؟
با شنیدن صدای مهدی ناباور نگاهی بهش انداختم…یعنی حرفم رو از اون فاصله شنید؟اون که داشت با داریوش صحبت میکرد؟
_چی میگی مهدی؟
_اسمم رو از زبونت شنیدم
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_تو داری حرف های من رو گوش میدی؟
خندید و سری تکون داد…زیر لب فحشی نثارش کردم و ایش گویان روم رو برگردوندم...مردک انگار گوش به زنگه
نگاهی به نگار که حالا نیشش باز بود انداختم زیر لب خدا شفا بده ای گفتم .
بعد از اینکه با کمک بقیه سفره چیده شد زهره خانوم به همه تعارف زد تا بیان و سر سفره بشینن…خواستم برم کنار نگار بشینم که با اشاره هایی که مهدی بهم میومد متوجهش شدم و نگاهش کردم…رفت کنار سفره نشست و با لبخند اشاره زد برم کنارش بشینم...یعنی برم؟پس نگار چی؟چشمم به داریوش افتاد که رفت کنار نگار نشست…خوبه نگار دیگه تنها نیست…پس بهتره برم…نه صبر کن اول یکم اذیتش کنم…چشم غره ای براش رفتم
و لب زدم نمیام…سریع لب و لوچه اش اویزون شد و بادش خوابید…ریز خندیدم و خواستم با ناز و نوز برم طرفش که یکدفعه چشمم به مهرانه افتاد…داشت دنبال جا میگشت که چشمش به مهدی و جای خالی کنارش افتاد…با لبخند پهنی که روی لبش نشست دلم هری ریخت پایین… نکنه این عجوزه ی چشم سفید میخواد بره پیش مهدی بشینه؟چیز خورده قلم پاش رو میشکنم…مگه این که از روی نعش من رد بشی عفریته…قدم اول رو که به سمت مهدی برداشت نزدیک بود قلبم بیاد توی دهنم…کور خوندی عفریته که بذارم بری پیش شوهر فعال شده ی من بشینی…کلا ناز و نوز رو بیخیال شدم و مثل اسبی که رم کرده باشه دویدم سمت مهدی تا اون جای خالی رو بگیرم...سریع تنه ای به مهرانه زدم و مثل جت از کنارش رد شدم…یه لحظه سرم رو به عقب چرخوندم دیدم مهرانه سکندری خورد و نزدیک بود بیفته که سریع تعادلش رو حفظ کرد…خنده ی شیطانی کردم و رفتم بالای سر مهدی ایستادم…