Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۵۷ با درد و سوزشی که روی گوشم احساس کردم هوشیار شدم و | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۵۷

با درد و سوزشی که روی گوشم احساس کردم هوشیار شدم و چشمام رو باز کردم…خواستم تکونی توی جام بخورم که نتونستم…به خودم که اومدم دیدم مهدی کنارم خوابیده و من و سفت چسبیده...با صدای خواب آلودی زمزمه کردم.
_مهدی؟!!!
سرش رو لای موهام برد و نفس عمیقی کشید.
_جانم عزیزم
با حرص گفتم:
_ایش چرا گوشم رو گاز گرفتی؟
_چون خوشمزه ای
_مهدی!!!!!!
خندید و گفت:
_گازت گرفتم چون‌حقته…ببینم حالا دیگه پای حاجی رو میکشی وسط تا به خواسته ات برسی؟
_آره چون تو هم حقته...حالا چقدر دیر کردی؟
پوفی کشید و گفت:
_کل شهر رو گشتم تا یه قصابی پیدا کردم که تا این ساعت باز باشه.
ریز خندیدم و گفتم:
_این حاجی هم مسته ها؟ نصف شبی گوشت و جیگر میخواست چیکار؟
_چه میدونم لابد میخواد فردا برای صبحانه کباب درست کنه تا بخوری.
با شنیدن حرفش آب دهنم رو با صدا قورت دادم…آخ جون کباب فقط خدا کنه بازم حالت تهوع نگیرم...یکدفعه یاد پفکم افتادم و سریع گفتم:
_ببینم مهدی پفک خریدی؟
صورتم رو بوسید و گفت:
_نه
اخمام توی هم رفت…سریع با آرنج کوبیدم به پهلوش و هلش دادم عقب که از جاش تکون نخورد… با حرص گفتم:
_پس از اتاقم برو بیرون باهات قهرم.
خندید و بازم صورتم رو بوسید.
_حالا قهر نکن عزیزم خریدم ولی الان نمیتونی بخوری بذار برای فردا.
با ذوق گفتم:
_باشه…کجا گذاشتیش؟
_گذاشتنش توی کمدت.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
_یکی هم نمیتونم بخورم؟
_نه الان مگه موقع خودن این چیزهاست؟باشه فردا بخور
_ایش!!!!!!!
دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت:
_چرا توی اتاق من نخوابیدی؟
_دلم خواست
دستش رو زیر تاپم برد وگفت:
_بهتر اینجوری تا صبح بهت چسبیده ام.
دستش داشت بالا تر میرفت که سریع گفتم:
_مهدی بهم دست نمیزنی ها؟میخوام بخوابم
سرش رو توی گردنم فرو کرد و گفت:
_من که کاریت ندارم؟تو بگیر بخواب
_وقتی داری کل تنم رو دست مالیم میکنی مگه خوابم میبره؟
خندید و گفت:
_کار دیگه ای که نمیذاری بکنم؟یه دست مالی خشک و خالی رو هم نکنم؟
_ایش دست از سرم بردار مهدی.
دستش رو دور کمرم حلقه کردم و منو کشید توی بغلش
_باشه عزیزم دیگه دست مالیت نمیکنم بگیر بخواب…
_ایش!!!!!