Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۵۶ مهدی نگاهی به من انداخت و چشمکی زد که با اخم روم رو | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#پارت_۴۵۶

مهدی نگاهی به من انداخت و چشمکی زد که با اخم روم رو برگردوندم که چشمم به حاجی افتاد…بازم اخماش رو کشید توی هم رو به مهدی گفت:
_محمد مهدی سریع میری قصابی جگر و گوشتگوسفندی میخری میاری… عروسم باید تقویت بشه.
بهت زده نگاه حاجی کردم...نزدیک بود بزنم زیر خنده…وای خدا یعنی تا این حد خوشحال شد؟لبخند شیطانی روی لبم نشست…نقطه ضعف حاجی اومد توی دستم‌…بدجور نوه اش رو دوست داره….دیگه هر چی بخوام نه نمیاره...مهدی متعجب گفت:
_ولی حاجی ساعت یازده شبه آخه کدوم قصابی الان بازه؟
حاجی با اخم نگاهش کرد
_من نمیدونم محمد مهدی شده میری کل شهر رو میگردی تا یه جا باز باشه فهمیدی؟
مهدی سریع چشمی گفت و به سمت در حرکت کرد…منم که دیدم مهدی داره میره سریع از فرصت استفاده کردم و با لبخند خبیثی گفتم:
_صبر کن مهدی
ایستاد و سرش رو چرخوند طرفم.
_میگم حالا که داری میری یه پفکم برام بخر
اخماش رو کشید توی هم و گفت:
_چند بار بهت بگم الین؟نمیشه برات…
حاجی سریع میپره وسط حرفش و میگه:
_این چه طرز حرف زدنه محمد مهدی؟هر چی الین میخواد باید براش بخری.
_آخه حاجی.
_همین که گفتم
_چشم حاجی پفکم میخرم.
مهدی با اخم نگاهم کرد که نیشم رو تا ته براش باز کردم و به سمت اتاقم رفتم...هاهاها به حرف من گوش نمیدی ولی به حرف حاجی دیگه مجبوری گوش بدی.
در رو باز کردم و وارد اتاقم شدم…بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم به سمت تختم رفتم روش دراز کشیدم…بازم احساس خستگی و خواب آلودگی میکردم…دستم ناخودآگاه روی شکمم نشست…یعنی واقعاً حامله ام؟شدم دو نفر؟یعنی دارم مثل نگار مادر میشم؟لبخند عمیقی روی لبم نشست…اصلا باورم نمیشه…یعنی میتونم؟از پسش بر میام؟…آره چرا نتونم؟مگه چیم از بقیه کمتره؟خیلیم مامان خوبی میشم…مامان…الین داری مامان میشی…واقعاً چطور به اینجا رسیدم؟یاد زمانی که برای اولین بار اومدم خونه حاجی افتادم… خداییش چقدر زمان زود گذشت…اون الین دزد که جیب این و اون رو میزد کجا و این الینی ازدواج کرده و داره مادر میشه کجا؟به پهلو شدم و زل زدم به رو به روم که یکدفعه یاد چیزی افتادم…نگار…باید بهش خبر بدم با ذوق فراوان توی جام نشستم و خواستم گوشیم رو بردارم که چشمم به ساعت افتاد و درجا بادم خوابید.‌..ولش کن این موقع شب زنگ بزنم زا به راهش کنم؟تازه حامله ست ممکنه نگران بشه…پوفی کشیدم و دوباره توی جام دراز کشیدم…مهدی چقدر دیر کرد؟یعنی برام پفک میخره؟همینطور که با خودم حرف میزدم چشمام کم کم روی هم افتاد و به خواب رفتم...