Get Mystery Box with random crypto!

#دختره_با_پسره_داخل_ماشین_با_هم_رابطه_دارن #دارای_صحنه_های_با | 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

#دختره_با_پسره_داخل_ماشین_با_هم_رابطه_دارن
#دارای_صحنه_های_باز_و_مثبت_هیجده

با حس #برجستگی سفتی بین #پاهام پی بردم که آیهان هم مثل من #حالش خوب نیست..
هنوز هم شدیدا در حال #بوسیدن هم بودیم و واقعا شانس اورده بودیم که کسی داخل #پارکینگ نیومده بود..

در همون حال اون یکی دست آیهان از 'کمرم پایین تر میره..
چند لحظه بعد دستش روی #باسنم میشینه و در کسری از ثانیه دستش رو #مشت میکنه و از روی #شلوار و مانتو #چنگی بهش میزنه..
آیهان #زبونش رو از روی #لبام تا روی #گونه هام و در آخر روی #گوشم میکشه و بلافاصله کناره گوشم #زمزمه وار گفت:بریم تو #ماشین؟..
بلافاصله سری به معنی آره #تکون میدم و با نفس نفس میگم:
‐#بریم..
آیهان یه #دستش رو دوره #کمرم میندازه و از ماشین فاصله م میده..
انقدری حالم #بد بود به #زور روی پاهام ایستاده بودم و #سنگینیم روی آیهان بود..
#دستگیره ی دره عقب رو میگیره و #بازش میکنه..
بدون اینکه #کمرم رو #ول کنه سوار میشه و با اون یکی دستش زیره جفت #زانو هام میندازه و منو با خودش داخل #ماشین میکشه..
آیهان درست #وسط صندلی #عقب نشسته بود و منم رو #پاهاش بودم..
کمی خودم رو روی #پاهاش جا به جا میکنم..
حالا جفت #زانوهام رو دو طرف #پاهام روی صندلی گذاشته بودم..
دستش رو پشت #گردنم میزاره و #همونطور که به سرم رو به سمت #صورتش خم میکرد گفت:بیا اینجا ببینم..
و دوباره #لب هاش رو روی #لب هام میزاره و بدون فوت وقت شروع به #بوسیدنشون میکنه..
در همون حال که مشغول #بوسیدنم بود به همراه جفت #دستاش لبه های کت #چرمم رو میگیره و از روی #شونه هام #پایینشون میده و بعد از چند لحظه از #تنم درش اورده و انداختش #کف ماشین..
قفسه #سینه ام از شدت #هیجان تند تند بالا و پایین میشد..
طولی نمیکشه که آیهان شروع به #باز کردن دکمه های #مانتوم میکنه..
#لباش رو واسه ی چند لحظه ازم #جدا میکنه..
دکمه های #مانتوم رو کامل #باز کرده و با یکم کشیدنش به پایین اون رو هم از #تنم درمیاره..
ایندفعه #نگاهش پایین تر میره و روی #قفسه سینه ی #لختم که #تاپ بندی #مشکی ای قابش کرده بود #ثابت میمونه..
و بلافاصله دو #بند #تاپم رو می گیره و پایین می کشه.
حالا #تاپم کامل #پایین رفته بود و تا روی #پهلوهام رسیده بود..
آیهان دستاش رو پشت #کمر #برهنه ام میزاره و در همون حال گفت:
‐دیگه #نمیتونم #خوددار باشم آیسل..
همون لحظه یه دستش روی #بند س.وتینم میشینه و #بلافاصله بازش میکنه..
سرمو رو دوباره به سمت آیهان خم میکنم و در حالی که #نگاهم #میخ لباش بود #زمزمه کردم:
‐منم #دوست ندارم هیج #وقت در برابرم #خوددار باشی..
و بدون مکث #لبام رو روی #لباش میزارم و شروع به #بوسیدنش میکنم..
حالا با $بالاتنه ی #برهنه روی #پاهاش نشسته بود و فقط یه #شلوار پام بود..
در حالی که مشغول #بوسیدن همدیگه بودیم یه دستم رو به سمت #پایین میبرم..
دستم که روی #کمربندش میشینه #شروع به باز کردنش میکنم..
آیهان ایندفعه #لباش رو به سمت #گردنم سر میده و با #شدت شروع به #مک زدن میکنه..
چشمام رو میبندم و با #فشردن #لبام روی همدیگه سعی میکنم #صدام رو توی #گلوم خفه کنم..
#کمربندش رو کامل باز میکنم و وقتی که آیهان فشاره #لباش رو روی #گردنم بیشتر میکنه باعث میشه که من کمی به سمت #عقب #متمایل بشم..
یکی از دستام رو از روی #صندلی برمیدارم و #لای موهاش فرو میبرم و در همون حال با #ناله اسمشو صدا میزنم..
بعد از چند لحظه آیهان #لباش رو ازم جدا میکنه و با کشیدن #کمرم منو به خودش نزدیک تر میکنه..
با همون لبخنده #کجش توی چشمام خیره شد و با صدای #بمی گفت:
‐دوست دارم فقط صدای #ناله هات توی گوشم #بپیچه..
بلافاصله دکمه ی #شلوارم رو که #باز میکنه با دستش #کمی کمرم رو به سمت #خودش میکشه و باعث میشه که #پایین تنه ام کمی از پاهاش فاصله بگیره و #آیهان بدون #فوت وقت لبه ی #شلوارم رو تا #زانو پایین میکشه....
سرش رو توی #گردنم فرو #میبره و در همون حال #لبه ی #شلواره خودش رو هم کمی #کنار میزنه..
#لیس کوچیکی به #گردنم زد و در همون حال #زمزمه وار کناره #گوشم گفت:
‐#شروع #کنیم؟..
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0