2021-05-02 22:30:47
#پارت_هشتاد_نه
خواستم از کنارش رد بشم و به طرف پله ها برم که سریع مچ دستم رو گرفت و کشید طرف خودش.
_کجا؟ اول لباست رو عوض می کنی بعد میریم.
حرصی دستمو از دستش کشیدم بیرون
_آه...خیلی خب باشه دیوونه ام کردی مهدی...ولی یادت باشه ها؟ خیلی داری بهم گیر میدی... یه جا تلافیش رو روی سرت در میارم.
ایشی گفتم و از کنارش رد شدم... خواستم برم داخل که یک دفعه توی جام ایستادم و با بهت برگشتم طرفش.
چشمام رو ریز کردم و با دقت نگاه بلوزش انداختم...کم کم نیشم تا ته باز شد و با صدای بلند زدم زیر خنده...
گیج شده و مات به قهقهه زدنم نگاه کرد و کم کم صورتش جمع شد و توی هم رفت ...با دیدن قیافه مچاله شده اش بیشتر زدم زیر خنده... لابد فکر کرده جنی شدم که دارم اینجوری میخندم.
در همون حین خندیدن گفتم:
_میگم مهدی...فکر کنم تو هم لباس جدید لازم شدی.
گیج تر از قبل نگام کرد...اشاره ای به پیراهنش کردم و ادامه دادم:
_یه نگاه بنداز متوجه میشی.
سرش رو خم کرد و نگاهی به پیراهنش انداخت... با دیدن جای رژ لبم روی پیراهنش اونم درست روی قلبش درجا قرمز شد و اخماش به شدت رفت توی هم.
کلافه و حرصی سریع دست بکار شد تا جای رژم رو پاک کنه...ولی هرچی روش دست میکشید فایده ای نداشت...
با لبخند دستم رو گذاشتم روی دستش
_زحمت نکش مهدی پاک بشو نیست.
خصمانه نگام کرد و دستم رو پس زد.
لبخند شطنت آمیزی زدم و ادامه دادم:
_ببین چطوری خوشگل روت نشونه گذاری کردم؟...انگاری با عشق تمام روی قلبت رو بوسیدم.
با فکی منقبض شده غرید:
_بس کن الین...ببین پیراهنم رو چیکار کردی؟
_ایش!!!!...مگه از قصدی قلبت رو بوسیدم؟وقتی یکدفعه جلوی آدم سبز میشی نتیجه اش میشه این.
کفری گفت:
_آه آنقدر این جمله رو تکرار نکن.
_چرا؟نکنه حالی به حولی میشی؟
نگاه تندی بهم انداختکه لبخندی روی لبام نشست... دوباره دستم رو جلو بردم نوازش وار روی جای رژم کشیدم...با برخورد دستم روی تنش یه لحظه تموم عضلاتش بدنش منقبض شد...کلافه و عصبی پوفی کشید و سریع دستم رو پس زد... از کنارم رد شد و رفت داخل خونه.
به محض رفتنش با صدای بلند زدم زیر خنده...آخی بچه ریشوم رژی شده... اونم چه رژی از اون آتیشی هاش...طفلک حالا چه جوری میخواد جواب زهره خانوم رو که لباسش رو میشوره بده؟...
450 views19:30