Get Mystery Box with random crypto!

💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛 ر
لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛
آدرس کانال: @azitazard
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1.19K
توضیحات از کانال

لینک دعوت👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFdMq41Yb0XQBcrfgg
💛رامش بادیگارد مخفی(فروشی)
💛دلم رو هوایی کردی(فروشی)
پارتگذاری:روزی یک پارت به جز روز تعطیل
@aziabi
👆آیدی آدمین برای تبادل و خرید رمان
کپی از رمان ممنوع🚫

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2021-10-29 05:33:14 #پسره_با_طول_دادن_رابطه_دختره_رو_اذیت_می‌کنه_و_اشکش_رو_درمیاره

همونطور که با چشمای سرخ شده نگاهم می‌کرد دستش رو پایین برد و بین پاهام گذاشتش‌..
نگاهش روی لبام بود و کم کم داشت دستش رو بین پاهام میبرد:
‐پاهاتو به هم فشار نده..بازشون کن..

وقتی که دید خودم رو شل کردم از پشت بیشتر خودش رو بهم فشرد و لباش رو به سمت لبام اورد:
‐خوبه..

حالا که پایین تنه اش بدون هیچ پوششی از پشت بهم چسبیده بود می‌تونستم داغی برجستگیش رو که میون پاهام که کمی از هم فاصله اشون داده بودم احساس کنم..

دستش رو که بالاتر اورد بلافاصله یکی از سینه هام رو توی مشتش گرفت و محکم فشردش..

باسنم رو از پشت به پایین تنه اش کشیدم که خشن تر شد و به سینه ام چنگی انداخت و خودش رو محکم تر بهم فشرد..

ناله ی بلندی که می‌کنم بین لباش خفه میشه..
از فرط شهوت گونه هام به سرخی میزدن و دیگه داشتم تحملم رو از دست میدادم..

دستم رو روی دستش که کنار چونه ام بود گذاشتم لبام رو فاصله دادم..
انقدر حالم خراب بود که به سختی می‌تونستم حرف بزنم:
‐آیهان..

آب دهنم رو به سختی قورت میدم:
‐اگه یکم دیگه منو توی این وضعیت نگه داری اشکم درمیاد..

صداش درست کناره گوشم بود..انقدر نزدیک که وقتی حرف میزد لباش به لاله ی گوشم برخورد می‌کرد:
‐#اینکه_توی_این_وضع_نگهت_دارم_لذتمو_بیشتر_می‌کنه

و پشت بند حرفش گاز محکمی از لاله ی گوشم میگیره..
دستم رو عقب بردم و یه طرف گردنش گذاشتم..
اینکه خودم رو از پشت بیشتر بهش می‌فشردم و داغی تنش رو بیشتر احساس می‌کردم رو دوست داشتم:
‐اذیتم نکن آیهان..حالم خیلی بده..

نوک سینه ام رو بین دوتا انگشتش‌گرفت پیچوندش..
از درد و لذتی که همزمان بهم منتقل میشه آه غلیظی میکشم..

‐چقدر بده؟‌..

انقدر بد بود که دوست داشتم بلند جیغ بکشم:
‐خیلی بده..خیلی خیلی..

لیسی به زیره گوشم زد که به خودم لرزیدم:
‐می‌دونستی وقتی توی این حال میبینمت دوست دارم بیشتر به کارم ادامه بدم؟..

دیگه کم کم داشتم جوشش اشک رو زیر پلک های داغم احساس می‌کردم..
‐خواهش می‌کنم آیهان..

از لرزش صدام تازه متوجه اشکام که از گوشه ی پلکام سر خوردن شد..
دوباره سرش رو روی صورتم خم کرد و مک عمیقی به لبام زد:
‐هیش..#اگه_گریه کنی_بیشتر_طول_می‌کشه

پلکام رو میبندم و محکم روی هم فشار میدمشون:
‐باشه..گریه نمی‌کنم..توام منو اذیت نکن..

دوتا از انگشتاش رو به آرومی بین پای خیسم کشید:
‐پس چی‌کارت کنم؟..

‐آرومم کن..

دوباره بوسه ی خیسی روی لبم میزنه:
‐دقیق تر بگو که چی می‌خوای..

انگار از این اعتراف گرفتن لذت میبرد:
‐تورو..تورو می‌خوام آیهان..

‐خوبه..همینو می‌خواستم بشنوم..

پشت بند حرفش بیشتر روم خم شد و مجبورم کرد از روی پهلو به شکم بخوابم..

#رمانی_با_صحنه_های_باز_و_مثبت_18
#همخونه_ای
#پلیسی
#جنایی
#صیغه

(محدوده سنی هم نداره راحت باشید )

https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
3 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 02:33
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 05:31:12 #پارت45

سرچ کن نبود لف بده

موهام نم داشت و تیشرت #خیسم به شدت بهم #چسبیده بود و همه ی چاله چوله های #تنم رو جلوی نگاه خیره اش به نمایش گذاشته بود.

لرزم تنها از سرما نبود از شدت معذب بودنم در برابر نگاه #بی‌پرواش هم بود.

- چ...چرا آوردیم این...اینجا؟

-- لکنت زبون داری؟ دیشب که پاره کردی گلوت رو انقدر جیغ و داد کردی!

- من اینجا چه گهی میخورم؟

یک قدم دیگه به سمتم برداشت. به در پشت
سرم #چسبیدم و زل زدم به چشم های سرد و مشکیش، نفس #گرمش که توی صورتم پخش شد به خودم #لرزیدم.

- چـ.... چرا جواب و عین آدم نمیدی؟

سرش رو اونقدر نزدیک آورد که گرمی نفس‌هاش پوست لبم رو به آتیش کشید. عطرش! این عطر لعنتی آشناست...

-- من به جات بودم واسه ی دونستن حقیقت عجله نمیکردم!

زمزمه ی #آرومش کنار گوشم، به خودم #لرزیدم. نگاهمون لحظه ای از هم جدا نمیشد. بوی #عطرش گیج کننده بود.

#نفس‌هاش اونقدری تند و بی وقفه صورتم رو به بازی گرفته بودند که به گمونم باید هر #نفسم بوی این #مردی رو بده که هنوز سر از کارهاش در نیاوردم!

-- دیشب از زیرِ یک نره غولی که می‌خواست بهت تجاوز کنه نجاتت دادم! حقمو ادا کن‌‌... بیب!

با پیشروی دستش به سمت...

اینجا عاشقانه هاش بمب هیجانه

https://t.me/joinchat/r1peZ1kS8w02MmE0

بجنبید تا لینکش باطل نشده
2 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 02:31
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 05:29:58
- روی سینه‌هام تتوی صلیب وارونه زدم!

پر از خشم #چنگ محکمی به#باسنم زد که صدام توی گلو خفه شد. کنار #لاله‌ی گوشم #حرص زد:


-- می‌خوای دقم بدی بی‌مروت؟

با بغض زمزمه کردم:

- مجبور بودم.

فشاری به #کمرم وارد کرد و #بناگوشم رو با حرص #مکید و لب زد:


-- مجبوری که چی؟ جلوی چشم هزارتا شیخ هرزه ی عرب تو دیسکو هاشون سکسی برقصی؟

لرزیدم! دستم رو دور گردنش حلقه کردم.

- مـ... مجبورم هیرداد!

-- گوه خورده اون نسناسی که بخواد زنِ منو مجبور کنه!

با کشیدن دستش روی تتوی #سینه‌ام...

رمانی عاشقانه و هیجانی با تم #شیطان‌پرستی

https://t.me/joinchat/r1peZ1kS8w02MmE0

با پارت‌هاش ضربان قلبت رو ببر رو هزار


اروتیک، عاشقانه، هیجانی
3 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 02:29
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 02:16:41 -پرستارم #شو پول خوبی بهت میدم!
دهنم از این #بی‌حیایی باز موند. باتشر رو به #صورت بی‌خیالش توپیدم:
-من #اونی که فکر می‌کنین نیستم،خجالت بکشید.
- #صیغه_محرمیت می‌خونم!
اخمم #غلیظ‌تر شد که به خودش چنین اجازه‌ای می‌داد این حرف رو بزنه!
-منو احمق فرض کردی؟! چرا باید صیغه تویی بشم که منو........
لبخند #کوتاهی زد و به در بسته‌ی اتاق خیره شد. یه تای ابروش رو بالا داد و گفت:
-نمی‌دونستم اون #شب رو با جزییات تو ذهنت داری، هرروز مرور می‌کنی که چجوری تو #دستام مثل یه موش می‌لرزیدی؟!
https://t.me/joinchat/fpV4K4bVBHs2MDY8
#روایتی_جذاب_از_عاشقانه_ای_متفاوت
28 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 23:16
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 01:42:49 چی میشه اگه پسر عاشق کسی بشه که پدرش ازش بچه میخواد

- آی #ولم کن تو رو خدا، ولم کن!
- چقدر #سرکشی!

خسته نگاهش کردم ولی کوتاه نمی‌آمد.
#تحفی تو صورتش انداختم‌.
- خیلی #آشغالی شایان!

#دستش رو بلند کرد که #قبل از فرود اومدنش روی صورتم یکی دستش رو روی هوا #نگه داشت.
سر بلند کردم و با دیدن آرتا سریع پشتش #پناه گرفتم.

آرتا پرتش کرد، با حالت چندشی بلند شد و پرسید.
- اینجا چه #غلطی میکنی؟
#وجود آرتا با اینکه #وحشی بود بهم #حس‌خوبی می‌داد!

شایان #دستم رو کشید و #پرتم کرد رو #زمین که آرتا با صورت #کبود و #رگ متورم از لا به لای دندون های کلید شده‌اش #غرید.
- چه غلطی کردی مرتیکه بی ناموس؟

شایان نزدیکش شد تا خواست #دهن باز کنه مشت آرتا روی صورتش #کوبیده شد و....
https://t.me/joinchat/fpV4K4bVBHs2MDY8
6 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 22:42
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 23:49:28 ⁠ _ لبای لامصبت‌ رو سرخ کردی واس کی بوس بفرستی؟

موهامو پشت گوشم زدم و از گاز فاصله گرفتم. لبام‌و غنچه کردم و گفتم:
_ واسه یه اقایی که سراغمو نمیگیره.

اومد داخل آشپزخونه و مقابلم ایستاد. و چشمای برزخیش رو‌ بهم دوخت.
_اون اقا میوه فروش محله‌س؟ راه به راه یکی لباس سرختو میکوبه تو سرم که چی؟

جلو اومد و تن لرزونمو بین بازوهاش و کابینت قفل کرد.
_ همه دارن می‌گن زن یاشار با لبای اناری و چادر نازک تو محله قر میده.

کمرمو کج کردم برای تماشاش... ابروهای پهنش با کلهٔ سه‌تیغ.... با اون رگای خواستنی دستاش، ترکیب مناسبی برای دیوونه کردن هر دختری بود.

امان از محله‌ای که سر همه گرم فوضولی تو کار همدیگه بود. پوزخند زدم.

_ یقهٔ باز لباسم چی، اینو بهت نگفتن؟

چشم‌هاش قرمز شد و جوری با خشم خم شد تو صورتم که خودم رو جمع و جور کردم، دستش به سمت یقه ی باز تاپم اومد و دوطرفشو گرفت و به هم نزدیک کرد.

_از شورتک کوتاه و پاهای پاچه‌بزی سفیدت زیر چادر هم بهم گفتن... تازه ازم خواستن بهت پول بدم بری اپلاسیون.

دستاش دور تنم محکم پیچید، سرش رو به صورتم نزدیک کرد و گفت:

_ زن یاشار که شما باشی، برای یاشاری که من باشم... کسی حق دیدنت... بوییدنت و بوسیدنت و حتی شنیدن صداتم نداره.

خیره به لبام ادامه داد.
_ چه برسه بخوان از رنگ رژت و غنچه بودنت لبات بگن.

خندیدم و هلش دادم.
_مگه این که بقیه از من بهت بگن تا تو حواست بهم جمع شه، عادت کرده بودم به بی‌محلی.

فکمو گرفت و فشار داد و گفت:
_ نخند ناری! همه من‌و می‌شناسن، من رگم رو واس ناموسم می‌دم... کاری کنم زیرچشی هم جرأت نداشته باشن دیدت بزنن...

حق نداشت رگایی که جون می‌دادم واسه‌شون رو این‌طور به‌خاطر چهار تا حرف مفت برجسته کنه...
دست دور یقش پیچیدم.
_ منو ببوس، الان.


https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY
https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY

من عاشقش شدم، عاشق یاشار #خوش‌قیافه‌ای که غروبا تو حیاط مشترکمون #ماشین‌قراضه تعمیر می‌کرد.
ولی اون برای من ممنوعه بود. به من احمق گفت ازش دور بمونم و باور نکردم...
وقتی راز ترسناکش رو فهمیدم که دیگه تو خاکی چشماش از دست رفته بودم.
https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY

یاشار دانشجوی ممتاز بعد از فلج شدن پدرش، مجبور میشه تو خونه ی استیجاری زندگی کنه...
خونه ی دختری مهربون و عاشق حیوانات که عاشق یاشار هم هست.
ناری #دیوونه‌ست، آزاده با کلی دوستی های جنس مخالف و یاشار، پسری با یه جیپ و موهای از ته‌زدهٔ متعصب...
https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY
لینک #vip ایش لو رفت
65 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 20:49
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 23:48:09
– چهارپاره استخوون خوشگل من...
این را که شنید خندید و با کف دست به پشت شانه‌ام ضربه زد.
– با این تعریف کردنت...
هنوز زل زده و منتظر بود که... پرسیدم:
– الان وایسادی که ازت تعریف کنم؟
سرش را جدی و تخس، محکم بالاپایین کرد، اما گوشهٔ لب‌هایش از فشار برای نخندیدن چین خورد.
– بذار بینم...
محکم لبش را بوسیدم.
– البت یه‌کمم این لبای لعنتیت هواییم کرد.
بعد چاله‌های عمیق و دلبر را...
– این چاله‌چوله‌ها رو که نگم...
لبم را به تیله‌های درخشان رساندم، چشمه‌های جادو بسته شدند.
– این برق‌برقیا که دین و ایمون نذاشته واسه‌م...
نرم‌نرم خندید و در آغوشم وا رفت...
– بی‌شرف... چه خوشش اومد...

https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY
با یه رمان #هم‌خونه‌ای که پسرش یه #آتش‌نشان خوش‌قیافه، دخترش مهربون و #شیطون باشه چطورید؟
پسرش از اوناست که الهی آتش بگیرم تا آتشنشانم تو باشی
این رمان بهترین رمانِ مجازی تو این ژانر هست و تنها برای یک بار لینکش رو می‌ذاریم
لطفاً عضو چنل بشید که دفعهٔ بعد باز نگید لینکش رو بذار
https://t.me/joinchat/UStTCb05_9xa1qCY
#لینکش_بعد_از_نیم_ساعت_باطل_میشه
27 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 20:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 23:45:27 پوزخند تمسخر آمیزی زد و گفت:
- میدونی شب تا صبح تو تخت من چه غوغایی می‌کردی؟!

با ساعدم کنارش زدم اما حریص به سمتم اومد و بین دیوار و سینه‌ش اسیر شدم.
نکن ایهان، میدونی‌اگه بفهمه خون به پا میکنه؟
رابطه با زن اونم تو این حالت حکمش اعدامه

مشتش رو روی دیوار کوبید که دردش رو با تمام وجودم حس کردم. اسمم رو با تشر صدا کرد:
- خفه شو
اون عوضی بی غیرت به مال من به ناموس من دست زده...‌می‌فهمی؟!
-ما طلاق گرفتیم، الان من زن یکی دیگه‌م.. یکی که دوستش دارم.

جوری داد زد که وحشت کردم.
-بهم دست نزن!
لبش رو روی گردنم ثابت کرد و از ترس لرزیدم. -چیکار می‌کنی؟!

-به تنت یادآوری می‌کنم که این بار باید جلوی کی و چجوری پیچ و تاب بخوره

https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
اکیدا زیر بیست سال جویین ندین مسعولیت قبول نمیکنیم
لعنتی رمانش پنج بار فیلتر شده
لینک رمانش به دلایل امینیتی زود باطل میشه پس‌زود تر جووین بده
34 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 20:45
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 23:44:54 #دختره_اشتباهی_آدامس_محرک_جنسی_خورده
#حالا_حسابی_گرمش_شده_و_از_پسره_می‌خواد_که

سعی کروم آروم باشم..اما هرکاری میکردم نمیتونستم حرارت بدنمو نادیده بگیرم..لعنتی..چطور یه تیکه ادامس میتونه این بلاهارو سر آدم بیاره؟ واقعا بی دلیل نیست که اسمشو گذاشتن ادامس محرک جنسی!

پشت صندلی ایستادم و دستام رو روی شونه هاش گذاشتم و لمث کردم..واقعا نمیتونستم روی حرکاتم کنترل داشته باشم! :
- آیهان؟
صدای جدیش به گوشم رسید :
- هوم؟

تر تر کنان خندیدم..به سختی! از اون خنده‌های مصلحتی..اما بازم نتونستم جلوی حرکت دستامو بگیرم..ناخواسته بود!!!! و دستام روی سینه های عضلانیش نشست :
- هوا چقد گرمه..

با ابروهای بالا رفته گفت:
- هوا؟ نه!
با درد چشمامو بستم..واقعا چرا ؟ چرا نمیفهمید؟ من هاتم واقعا چرا حس نمیکنه خدای من؟
اما واقعا من دست بردار نبودم! یا بهتره بگم این ادامسه محرک جنسی دست بردار نبود و من مطیع حس شهوتم شده بودم و نمیتونستم بیخیالش بشم!
دوباره از اون خنده‌های مضحک کردم و گفتم :
- پس داغی..یا داغم؟

ایهان بازم خونسرد و جدی بود و منو خیلی خیلی عصبی کرد :
- من که چیزی حس نمیکنم..

مثل یه بمب ترکیدم..کنترلم اینبار واقعا از دستم خارج شد و در حالی که از شدت عصبانیت ، هیجان و شهوت نفس نفس میزدم مبل رو دور زدم و خودم رو روی پای آیهان انداختم..دو دستی یقه‌ش رو چسبیدم و کامل بهش چسبیدم..صاف به چشماش نگاه کردم و با صدای بلندی گفتم :
-ببین من نمی‌دونم اون آدامس محرک جنسی چطوری اومده توی این خونه..فقط می‌دونم که با آدامس توت فرنگی اشتباهش گرفتم و خوردمش..الان حالا خیلی خرابه..دلم نمیخواد مقدمه چینی کنم ایهان..همین الان اینجا بیا انجامش بدیم همینجا رو همین صندلی انجامش بده وکرنه مجبور میشم خودم دست به کار بشم و همینجا.....

بزن روی لینک تا ادامه اش رو بخونی



https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
33 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 20:44
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 23:44:12 #دختره_با_پسره_داخل_ماشین_با_هم_رابطه_دارن
#دارای_صحنه_های_باز_و_مثبت_هیجده

با حس #برجستگی سفتی بین #پاهام پی بردم که آیهان هم مثل من #حالش خوب نیست..
هنوز هم شدیدا در حال #بوسیدن هم بودیم و واقعا شانس اورده بودیم که کسی داخل #پارکینگ نیومده بود..

در همون حال اون یکی دست آیهان از 'کمرم پایین تر میره..
چند لحظه بعد دستش روی #باسنم میشینه و در کسری از ثانیه دستش رو #مشت میکنه و از روی #شلوار و مانتو #چنگی بهش میزنه..
آیهان #زبونش رو از روی #لبام تا روی #گونه هام و در آخر روی #گوشم میکشه و بلافاصله کناره گوشم #زمزمه وار گفت:بریم تو #ماشین؟..
بلافاصله سری به معنی آره #تکون میدم و با نفس نفس میگم:
‐#بریم..
آیهان یه #دستش رو دوره #کمرم میندازه و از ماشین فاصله م میده..
انقدری حالم #بد بود به #زور روی پاهام ایستاده بودم و #سنگینیم روی آیهان بود..
#دستگیره ی دره عقب رو میگیره و #بازش میکنه..
بدون اینکه #کمرم رو #ول کنه سوار میشه و با اون یکی دستش زیره جفت #زانو هام میندازه و منو با خودش داخل #ماشین میکشه..
آیهان درست #وسط صندلی #عقب نشسته بود و منم رو #پاهاش بودم..
کمی خودم رو روی #پاهاش جا به جا میکنم..
حالا جفت #زانوهام رو دو طرف #پاهام روی صندلی گذاشته بودم..
دستش رو پشت #گردنم میزاره و #همونطور که به سرم رو به سمت #صورتش خم میکرد گفت:بیا اینجا ببینم..
و دوباره #لب هاش رو روی #لب هام میزاره و بدون فوت وقت شروع به #بوسیدنشون میکنه..
در همون حال که مشغول #بوسیدنم بود به همراه جفت #دستاش لبه های کت #چرمم رو میگیره و از روی #شونه هام #پایینشون میده و بعد از چند لحظه از #تنم درش اورده و انداختش #کف ماشین..
قفسه #سینه ام از شدت #هیجان تند تند بالا و پایین میشد..
طولی نمیکشه که آیهان شروع به #باز کردن دکمه های #مانتوم میکنه..
#لباش رو واسه ی چند لحظه ازم #جدا میکنه..
دکمه های #مانتوم رو کامل #باز کرده و با یکم کشیدنش به پایین اون رو هم از #تنم درمیاره..
ایندفعه #نگاهش پایین تر میره و روی #قفسه سینه ی #لختم که #تاپ بندی #مشکی ای قابش کرده بود #ثابت میمونه..
و بلافاصله دو #بند #تاپم رو می گیره و پایین می کشه.
حالا #تاپم کامل #پایین رفته بود و تا روی #پهلوهام رسیده بود..
آیهان دستاش رو پشت #کمر #برهنه ام میزاره و در همون حال گفت:
‐دیگه #نمیتونم #خوددار باشم آیسل..
همون لحظه یه دستش روی #بند س.وتینم میشینه و #بلافاصله بازش میکنه..
سرمو رو دوباره به سمت آیهان خم میکنم و در حالی که #نگاهم #میخ لباش بود #زمزمه کردم:
‐منم #دوست ندارم هیج #وقت در برابرم #خوددار باشی..
و بدون مکث #لبام رو روی #لباش میزارم و شروع به #بوسیدنش میکنم..
حالا با $بالاتنه ی #برهنه روی #پاهاش نشسته بود و فقط یه #شلوار پام بود..
در حالی که مشغول #بوسیدن همدیگه بودیم یه دستم رو به سمت #پایین میبرم..
دستم که روی #کمربندش میشینه #شروع به باز کردنش میکنم..
آیهان ایندفعه #لباش رو به سمت #گردنم سر میده و با #شدت شروع به #مک زدن میکنه..
چشمام رو میبندم و با #فشردن #لبام روی همدیگه سعی میکنم #صدام رو توی #گلوم خفه کنم..
#کمربندش رو کامل باز میکنم و وقتی که آیهان فشاره #لباش رو روی #گردنم بیشتر میکنه باعث میشه که من کمی به سمت #عقب #متمایل بشم..
یکی از دستام رو از روی #صندلی برمیدارم و #لای موهاش فرو میبرم و در همون حال با #ناله اسمشو صدا میزنم..
بعد از چند لحظه آیهان #لباش رو ازم جدا میکنه و با کشیدن #کمرم منو به خودش نزدیک تر میکنه..
با همون لبخنده #کجش توی چشمام خیره شد و با صدای #بمی گفت:
‐دوست دارم فقط صدای #ناله هات توی گوشم #بپیچه..
بلافاصله دکمه ی #شلوارم رو که #باز میکنه با دستش #کمی کمرم رو به سمت #خودش میکشه و باعث میشه که #پایین تنه ام کمی از پاهاش فاصله بگیره و #آیهان بدون #فوت وقت لبه ی #شلوارم رو تا #زانو پایین میکشه....
سرش رو توی #گردنم فرو #میبره و در همون حال #لبه ی #شلواره خودش رو هم کمی #کنار میزنه..
#لیس کوچیکی به #گردنم زد و در همون حال #زمزمه وار کناره #گوشم گفت:
‐#شروع #کنیم؟..
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
79 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 20:44
باز کردن / نظر دهید