Get Mystery Box with random crypto!

💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛 ر
لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛
آدرس کانال: @azitazard
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1.19K
توضیحات از کانال

لینک دعوت👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFdMq41Yb0XQBcrfgg
💛رامش بادیگارد مخفی(فروشی)
💛دلم رو هوایی کردی(فروشی)
پارتگذاری:روزی یک پارت به جز روز تعطیل
@aziabi
👆آیدی آدمین برای تبادل و خرید رمان
کپی از رمان ممنوع🚫

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 5

2021-10-26 00:27:13 از این رمانا که دختره و پسره روحشون باهم جا به جا میشن میخونین؟
48 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 21:27
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:23:26 دختره و پسره روحشون جا به جا شده و حالا پسره #پریود شده نمیدونه چه غلطی بکنه
38 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:23
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:22:53 دختره تو جلد پسرس،ببین چه بلاهایی که سر خونواده پسره در نمیاره...
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

روی تخت دراز کشیده بودم با لباسای پوشیده که اون مردِ اومد تو یهو

-جیغغغغغغغغغ

خودشو چسبوند به در و با صدای بلند گفت:

-یا عیسی مسیح

-پدر سگ اینجا دختر خوابیده عنتر منکراتی خارجکی!

با بهت نگاهم کرد و با لحن شیطونی گفت:

-ایلیا نکنه دخملی چیقی میقی اوقلده باسی؟!

توف کردم رو زمین گفتم:

-ایران! فدای اشک و خنده ی تو!

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-ایقان؟

رفتم جلوش با دستم کوبیدم به چیزش که هوار کشید

-ایلیاااااااااااااااااااااا

مردک آفریقایی با این زبون حیوانانیش منو مصقره کرده به ایران میگه ایقان، ایقان بخورت تو چیزت

داشتم از طرف آشپز خونه رد میشدم که یه خانم خوشگل دیدم

-ننه! ننه های ننه بیا بزار رخسار بیریختت را ببنیم! شاید تو را هم مسدوم کردم عین شوهر افلیجت!

با صدای بلندی زدم زیر خنده که زنه با تعجب نزدیکم شد و گفت:

-وای ایلیا تو زبان مادری رو یاد گرفتی؟!

با خنده گفتم:

-آره به بابا هم تو اتاق یاد دادم

اون مرده با حرص اومد طرفم و جوری زدم جوری زدم که فک کنم عقیم شدم

-ننههههههههههههههههههه!

زنه سریع خوابوندم زمین دستش نزدیکم شلوارم اورد.....

-یا حسین!

کمر بندمو باز کرد....

-یا علی!

شلوارمو کشید پایین که جیغ بلندی کشیدم

-یا فاطمه ی زهرا بی عفت شدم!

زنه آروم گفت:

-انقدر وحشی بازی در نیار بزار ببینم چی شدی؟

مرده نشست زمین و گفت:

-منم مقدوم شدم شلوار منم در بیقار نگاه کن!

با بهت نگاهش کردم که زنه....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
عرررررررر
از این رمانا مگه داریم
یعنی از خنده جر نخوری صلوات
36 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:22
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:22:10 پسره و دختره روح‌هاشون با هم عوض شدن حالا بدن پسره تحریک شده دختره نمیدونه چه غلطی بکنه
از این رمان سم‌ها میخوای؟
40 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:22
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:21:38 دختره رفته تو بدن پسره ، پسره رفته تو بدن دختره حالا ببین چیکار میکنن این دوتا...

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

به طرف ایلیا رفتم و گفتم:

-سینمو‌ بده!

با خنده کنارم زد و گفت:

-نچ من‌ تازه دارم با اینا وفق میگیرم:)

با حرص پریدم روش که جیغی زد

-آخ!

سریع از روش پاشدم من نباید به بدن خودم آسیب بزنم اینجوری بعدا که بیام تو بدنم چیز میشه!

-داس کو؟

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-داس؟ داس برای چی؟

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

با لبخند شیطانی نگاهش کردم و گفتم:

-میخوام چیزتو قطع کنم!

-غلط کردی یکی دو روزه رفتی داخل بدنم بلایی نمونده که سرش نیاری عفریته):

-عفریته خودتی ملعون با اون بابای خنگت!

زدم زیر خنده که از پشت یه پس گردنی خوردم

-ایلیا جان از مایا جان خوشت میاد دیگه؟!

ها ها من پوزه اینو به خاک میمیالم

-آره هم خوشگله هم هیکلش خوبه هم بیبی خودم مامی!

با لحن لوسی اینارو بیان میکردم اونم داشت از حرص سوتین منو این ور اون ور میکرد!

که یهو خوابم گرفت و.....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
جررررررر
یه رمان طنز کلکلی براتون اوردم

خلاصه:
مایا از یه خونواده ی مذهبیه‌ که سنتی فکر میکنن و پسردوست‌ هستن
مایا یه هفته که دچار سردرد های عجیب میشه
و بالاخره بعد یه هفته از هوش میره
و وقتی بیدار میشه به طور حیرت آوری خودش نیست
وارد بدن ایلیای‌ ۲۶ساله‌ای شده که تو پاریس زندگی میکنه و...
38 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:21
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:19:43 دخترش کاندوم پیدا کرده

صدای #جیغ پر #هیاهو جانان #کوچولو بلند شد و بد و سمت #پدرش اومد و گفت
_بابایی بابایی بادکنک پیدا کردم بیا برام باد کن!

نگاهم و به جانان دادم و با چیزی که تو دستش دیدم شروع به سرفه کردن کرد و رنگ از رخم پرید!... کاندومی که دستش بود و هی نزدیک لب باباش می‌کرد و میگفت بادش کن زود باش بادش کن بادکنمو!
پدرش اخمی کرد و سرش و کشید #عقب و با #اخم به من خیره شد و گفت
_این دَم دست #بچه چه #غلطی میکنه!

لپام گل انداخت که #کاندوم و از دست جانان گرفت و ملایم رو به #دختر بچه شیرینش گفت
_این بادکنک نیست جانان

#جانان کودکانه #لب ورچید و گفت
_هست!... توش فوت کن باد می‌کنه بو توت فرنگیم میده!
توت فرنگی که آوا جون طعمش و دوست داره


لبم و به دندون گرفتم و با یاد این که این طعم رو یه چیز دیگم مزه کردم سرخ شدم و چشماش و با حرص باز و بسته کردم که پدر افرا ادامه داد
_نه بابا جان این وسیله ی کار من!... به درد تو نمی‌خوره! برو بازیت و کن من برات بعدا بادکنک میخرم!

افرا با لجبازی کاندوم و از دست پدرش قاپید و ازش فاصله گرفت و بچه گانه گفت
_نمی‌خوام من ازین بادکنک درازا میخوام!
اصلا حالا که بادش نمیکنی میبرم میدم عمو آیدین باد کنه!

حرفش و زد و بدو سمت خروجی رفت که همزمان با پدرش از جامون بلند شدیم و دنبالش دویدیم و صداش زدیم اما...

خانواده فان
زن و شوهری خلافکاری صکسی اصلا همه جوره...

https://t.me/joinchat/MfCDumW2eSdlMzY8
51 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 21:19
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:17:15 _من لخت لخت دوست دارم!
سرتا پا لخت! اما حیف

اخم کردم کم نیاوردم پرو پرو گفتم
_منم بزرگ بزرگ دوست دارم اما حیف!

چینی به ابروش انداخت و صورتم و هول داد عقب
_اونیم که دیشب میگفت بسه دیگه نمی‌تونم درد دارم زود باش تروخدام عمه من بود!؟
صدبار گفتم با سالار من شوخی نکن که شب بدون شوخی میزنه گریت و در میار

_من اون طوری گفتم کمرت خالی شه خوشحال نشو

این بار ابروش پرید بالا و گفت
_تو از کی تاحالا این قدر بی حیا شدی!

#لبام و ورچیدم و گفتم
_آخه یادم یه آقایی گفت زنش باید بی‌حیا باشه بی‌حیا دوست داره!

_بد داری دلبری می‌کنیا دلبر! دلبریت کار دستت نده!

_بد این همه داستان دلبریم نکنم!؟
آخه من میخوام دلبریان کار دستم بده مثل دیشب اشکم در بیاد چون من که حاضرم!( )

https://t.me/joinchat/MfCDumW2eSdlMzY8
61 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 21:17
باز کردن / نظر دهید
2021-10-25 11:51:28 #پارت_۲۸۴ با اخم میگم: _چرا داد میزنی؟مگه چی گفتم؟تعادل ندادی ها؟ _از دستت دیوونه شدم الین...چرا حرفم رو گوش نمیدی؟ _چه ربطی به من داره؟لابد خودت دیوونه بودی. اینو میگم و با قهر روم رو برمیگردونم یه چند دقیقه ای به در رو دیوار نگاه میکنم و توجهی بهش نمیکنم…
325 viewsAzi, 08:51
باز کردن / نظر دهید
2021-10-25 11:49:21 #پارت_۲۸۵

با عصبانیت نگاهم میکنه
_چی داری برای خودت میگی این؟چه ربطی به مهرانه داره؟نشنیدی چی گفتم؟حاجی اینو میخواد‌.
_حاجی چرا باید این رو بخواد؟مگه خودش نخواسته بود محرم هم بشیم؟پس این داستان یکهویی از کجا در اومد؟
کلافه نگاهم میکنه و میگه:
_نمیدونم
پوزخندی میزنم و میگم:
_حتماً تو هم از خداته نه؟میخوای از دست من خلاص بشی بری دو دستی اون قاتل رو بچسبی؟
متعجب نگاهم میکنه
_زده به سرت الین؟قاتل دیگه کیه؟
با حرص میگم:
_همون دختر دایی گرامیتون رو میگم…فکر کردی پس کی من رو هل داد وسط خیابون تا اینجوری نفله بشم؟
ناباور نگاهم میکنه
_الین تو واقعاً زده سرت…میفهمی چی داری میگی؟
با تندی میگم:
_معلومه که میفهمم چی دارم میگم؟این تویی که حرفم رو نمیفهمی مهدی.
_آخه چطوری بفهممت الین؟ تو داری یکی رو متهم به قتل میکنی.
_من دارم واقعیت رو بهت میگم ولی تو حرفم رو باور نمیکنی...آخه مگه دیوونه ام که بیخود از خودم حرف در بیارم؟اون تو رو میخواد مهدی برای همین حاظر حتی من بفرسته اون دنیا تا بهت برسه.
_بس کن الین این حرف ها…اگه حتی این حرف هایی که تو میگی درست هم باشه و اون منو بخواد که اینطور نیست من هیچ علاقه ای بهش ندارم...پس این فکر های بیخود رو از ذهنت دور کن.
_هه…داری دروغ میگی.
با خشم نگاهم میکنه…چشم غره ای بهش میرم و میگم:
_چیه؟مگه تو حرفم رو باور میکنی که من باورت کنم؟اصلا میدونی چیه؟… به درک که حرفام رو باور نمیکنی… حاجی راست میگه بیا جدا شدیم هرکی بره دنبال زندگی خودش…توام با اون قاتل خوش باش و حرف اون رو باور کن.
چشمای عصبانی و خونبارش رو نشونه میگیره طرفم و یکدفعه مثل اژدها که از دهنش آتیش بیرون میاد چنان دادی میزنه که شوک زده و ترسیده فقط نگاهش میکنم.
_اولم گفتم الانم بهت میگم الین یه کلام میری به حاجی میگی قبول نمیکنی تموم میشه میره فهمیدی؟
همینطور با چشمای وق زده و ترسیده داشتم نگاهش میکردم… وای خدا چرا اینجوری میکنه؟تا حالا هیچ وقت اینجوری و تا این حد عصبانی ندیده بودمش..‌.آب دهنم رو با صدا قورت دادم که ناگهان در اتاق به شدت باز میشه و زهره خانوم با نگرانی وارد اتاق میشه…نگاهی به مهدی که وسط اتاق ایستاده بود و از خشم زیاد به نفس نفس افتاده بود میندازه و میگه:
_چه خبره مهدی؟این داد و فریاد ها برای چیه؟خجالت نمیکشی اینجوری سرش داد میزنی؟…
325 viewsAzi, edited  08:49
باز کردن / نظر دهید
2021-10-25 11:47:49 #پارت_۲۸۴

با اخم میگم:
_چرا داد میزنی؟مگه چی گفتم؟تعادل ندادی ها؟
_از دستت دیوونه شدم الین...چرا حرفم رو گوش نمیدی؟
_چه ربطی به من داره؟لابد خودت دیوونه بودی.
اینو میگم و با قهر روم رو برمیگردونم
یه چند دقیقه ای به در رو دیوار نگاه میکنم و توجهی بهش نمیکنم ولی متوجه هستم که هنوزم اینجا ایستاده و نگاهش به منه…پس چرا نمیره؟
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم…پسره ی هیز زل زده تن و بدنم…سرم رو میچرخونم سمتش و میگم:
_کجا رو داری نگاه میکنی؟
سریع نگاهش رو از روی تنم برمیداره و میگه:
_مگه کجا رو نگاه میکنم؟دارم فکر میکنم.
_آره… منم باور کردم پس لابد عمه ام بود که داشت من درسته قورت میداد.
_ اصلا آره نگاهت کردم که چی؟محرمتم گناه که نکردم؟
با چشمای گرد شده نگاهش کردم.
_تو که تا همین چند دقیقه پیش داشتی میگفتی خودم رو بپوشونم که یه موقع چشمت بهم نیفته؟پس چی شد؟نتونستی تحمل کنی نه؟
نیشخندی میزنه و میگه:
_خب وقتی خودت رو نپوشوندی یعنی مشکلی نداری دیگه؟
_خب معلومه مشکلی ندارم؟تو دیدت رو بزن و مشغول باش…میگم اصلا میخوای تاپ و شلوارکم رو هم در بیارم قشنگ فیض ببری؟
حالا اون بود که با چشمای گرد شده داشت نگاهم میکرد‌‌.
هه میخوای با من کل بندازی؟بیا اینم جوابت بچه ریشوی هیز.
خندیدم و گفتم:
_حالا چرا با چشمای وق زده نگاهم میکنی؟
_به والله دختری مثل تو تا حالا ندیدم.
_چرا خیلی خوشگلم؟
_نه
_خیلی خوش هیکلم؟
_نه
_خیلی جیگرم؟
_نه… خیلی پررو و بی حیا هستی.
چشمکی زدم و گفتم:
_همینجوریشم دوستم داری نه؟
خیره خیره نگاهم کرد و گفت:
_آره
دهنم تا ته باز شد…گفت آره؟فکر کنم خودشم از حرفی که زد شوکه شد…با ذوق خندیدم و گفتم:
_آره؟دوستم داری؟از کی دوستم داری؟
سریع سرخ میشه و میگه:
_نه…تو هولم کردی...همچین چیزی نیست.
_باشه حالا خجالت نکش…اگه سختم بود گفتی رفت…خیالتم راحت شد.
اخماش توی هم میره و بدون مقدمه میگه:
_حاجی میخواد صیغه رو باطل کنیم.
یکهو رنگ و روم میپره…شوک زده نگاهش میکنم و میگم:

_چی؟؟…چرا؟
چیزی نمیگه و فقط نگاهم میکنه..‌کمی فکر میکنم و ادامه میدم:
_زیر سر مهرانه ست آره؟میخوای منو ول کنی بری اون آب زیرکای ایکبری رو بگیری؟….
324 viewsAzi, 08:47
باز کردن / نظر دهید