Get Mystery Box with random crypto!

💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛 ر
لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛
آدرس کانال: @azitazard
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1.19K
توضیحات از کانال

لینک دعوت👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFdMq41Yb0XQBcrfgg
💛رامش بادیگارد مخفی(فروشی)
💛دلم رو هوایی کردی(فروشی)
پارتگذاری:روزی یک پارت به جز روز تعطیل
@aziabi
👆آیدی آدمین برای تبادل و خرید رمان
کپی از رمان ممنوع🚫

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 4

2021-10-28 05:42:39 - تو #حامله‌ای نباید #ماهانه بشی.

با شنیدن صداش ترسیده برگشتم و با #لکنت گفتم:
- م..ماهانه؟ من؟ ن... نه من، من #عادت نشدم.

اخمی کرد و گفت:
- پس چرا #پارچه گذاشتی توی لباست؟ این #لکه خون چی میگه؟

ترس بدنم رو در بر گرفته بود.
- چی.. چیزه من، من برای این..

دستم و گرفتم و به سمت خودش کشید. با دیدن #محلول روی میز که برای #سقط بچه بود گفت:

- #سقطش کردی؟

لب گزیدم و با #جرئت گفتم:
- آره، #سقطش کردم اون #لخته‌ی خونم بچه‌ی یک ماهته.

وحشی به #پیرهنم چنگ زد و #سیلی ای مهمونم کرد.

- من تو رو آدم می‌کنم، یجوری به #خونریزی می‌ندازمت این در براربرش هیچ باشه دختره #عوضی. بچه منو میکشی حالا؟

https://t.me/joinchat/CTkE7jrA49UwYWFk

دختری که عاشق #شاهزاده میشه و بعد #رابطه‌جنسی باهاش حامله میشه وقتی بچه رو #سقط می‌کنه شوهرش میفهمه و...
26 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 02:42
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 05:42:08 رمان حق عضویتی آوردم براتون بجنبید تا لینکش باطل نشده

- می‌خرمش!

چشم هایم را روی هم فشردم.

پونه با ادا و اطوار بازویم را فشرد و رو به مردی که هیبت بزرگش هرکسی را می‌لرزاند، چرب زبانی کرد:

- آقا این دخترمون فرق داره! نچرالِ، آرومِ، جذاب... سایزش رو هم که میبینید هموم جور که خودتون میخواین! ارزون نمیدمش...

پوزخندی گوشه ی لبش نمایان شد. نگاهش سرتا پایم را از نظر گذراند و در آخر به چشم هایم رسید. این چشم ها برایم آشنا بودند!

- دو برابر میخرمش!

کیف چرمی را به پونه داد و حالا با اویی که چشم هایش زیادی مرموز بودند توی یک اتاق تنها بودیم!

با مردی که مافیای بزرگ تهران بود!

نزدیکم شد. با لباسی نیمه #برهنه جلویش بودم، نفس های داغش پشت لبم را به بازی گرفته بود. سرش را جلوتر آورد.

آرام پچ زد:

- اسمت؟

لرزان زمزمه کردم:

- آتریسا...

سرش به سمت گردنم پیشروی کرد.

- می‌دونی قوانین با من بودنو؟ یعنی حکم نفس کشیدنت هم دسته منه!

سرش را در گردنم فرو برد.

- جیغ زدن و گلایه نداریم تا وقتی توی تخت منی فقط باید صدای نازک #ناله_هات از بین شیار #لبات خارج بشه!

با پیشروی دستش به سمتـ...

عاشقانه های اینجا مورد داره بچه مچه جوین نشه


https://t.me/joinchat/CTkE7jrA49UwYWFk

اروتیک خونا بجنبید
29 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 02:42
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 05:41:05 دوتا زناش هم‌زمان حامله شدن...

- وقتی شاهزاده رو #تمکین‌جنسی نمی‌کنی اونم میره زن می‌گیره.
در حالی که صدام از فشار #بغض می‌لرزید گفتم:
- ام.. اما من #حامله بودم رابطه‌جنسی برای #غدغن بود.
خندید و جلو اومد، اشاره‌ای به #شکمش که حالا #برآمدگیش معلوم بود گفت:
- منم‌ #حامله‌م ولی وظایف #زنانه‌م سرجاشه، وقتی پسرم بدنیا بیاد تو دیگه #علنا توی این عمارت جایگاهی نداری.
با بغض گفتم:
- اما... اما من #همسر رسمی شاهزاده‌م. تو مثل یک #هرزه بدنت و در اختیارش قرار دادی.
با این حرف خشمگین به سمتم #هجوم آورد و سیلی‌ای به صورتم زد و گفت:
- خفه شو #هرزه، چطور میتونی به مادر #شاه آینده سرزمین توهین کنی؟
به عقب هلم دادم که شکمم با #تیزی کمد برخورد کرد و لحظه‌ای بعد #خون از بین پام راه گرفت..

https://t.me/joinchat/CTkE7jrA49UwYWFk

دعوای دو تا #هوو برسر جانشینی پسراشون
دختره
#مظلوم بچه‌ش و از دست میده و شاهزاده برخلاف فکرشون #زن‌دومش رو مجازات می‌کنه و...

https://t.me/joinchat/CTkE7jrA49UwYWFk
32 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 02:41
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 01:11:49 #پارت_۲۸۷

من و مهدی بهت زده و خیره خیره همدیگه رو نگاه میکنیم…این زهره خانوم همینجور به چیزی داره میگه ها؟یعنی مهدی هم منو میخواد؟چشمام رو ریز میکنم و دقیق و موشکافانه نگاهش میکنم…عمراً بابا به این قیافه اش نمیاد.
آنقدر به هم زل میزنیم که صدای خنده زهره خانوم بلند میشه و ما رو از عمق نگاه هم میکشه بیرون…واقعاً عجب عمقی هم بود من که دیگه داشتم غرق میشدم...لامصب اون چشماش آدم رو میکشونه طرف خودش و میگه الین بیاد منو ماچ کن…جوون دارم میام…صبر کن ببینم؟اصلا کجا چشماش این رو میگه؟دست از منحرف بازیت بردار دختر.
_نگفتم همدیگه رو دوست دارین؟ببین چطوری عاشقانه دارین همدیگه رو نگاه میکنین؟یاد جوونی های خودم و حاجی افتادم یادش بخیر.
لبخندی روی لبام نشست…یعنی داریم عاشقانه هم رو نگاه میکنیم؟…نه بابا فقط زل زدیم به چش و چال هم…ولی زهره خانوم چیز دیگه ای میگه…حالا که اینطوربه پس بذار سوز و گدازش رو بیشتر کنم…یه نمه چشمام رو تنگ کردم و با سوز بیشتری نگاهش کردم…مثلا از دوری یار داریم زجر میکشیم ولی به هم نمیرسیم…آه انشالله ما هم به پای هم پیر بشیم مهدی جان.
مهدی قیافه عجیب غریبم رو که میبینه سریع نگاه خیره اش رو ازم میگیره و لبخند محوی روی لبش میشینه…ولی سریع خودش رو کنترل میکنه و کم کم اخماش توی هم میره…نگاهی به زهره خانوم میندازه و رو به زهره خانوم میگه:
_نه اینطور نیست مادر…من فقط...
زهره خانوم میپره وسط حرفش و سریع میگه:
_تو فقط چی مادر؟
مهدی زیر چشمی نگاهی بهم میندازه… وقتی میبینه همینطور دارم با سوز نگاهش میکنم سریع نگاهش رو ازم میدزده و میگه:
_من باید برم کار دارم.
این رو میگه و از جلوی چشمای بهت زده ام سریع از اتاق میزنه بیرون…وا چی شد یکدفعه ای؟چرا رفت؟خب اول اون دهن وامونده ات رو باز میکردی میگفتی دوستم داری بعد میرفتی دیگه؟آه اینم شانس من…این همه با سوز نگاهش کردم فایده ای نداشت…یعنی یه کم دیگه زهره خانوم انگولکش میکرد همچی رو به روز میداد…نیشم تا بنا گوش باز شد…یعنی واقعاً دوستم داره؟
با صدای زهره نگاهش کردم
_خوشحال شدی؟
نیشای تابلو ام رو سریع جمع کردم و سریع خودم رو زدم به اون راه
_چی؟برای چی؟
نگاه مرمورانه و شیطنت آمیزی بهم انداخت و گفت:
_فکر کنم ازت خوشش میاد…تا حالا هیچ وقت اینجوری جلوی حاجی نیستاده بود.
لبخند روی لبم داشت کش میومد که با ادامه حرفش دوباره برگشت سر جاش…
79 viewsAzi, 22:11
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 01:03:40 -وقتی تو بغل این حروم‌زاده‌ها لاس می‌زدی‌ حواست نبود تو ماله منی؟! ترسیده آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم: -من بخت خیانت نکردم! خنده‌ی عصبی کرد و با عصبانیت غرید: -مثل من بهت حال دادن زیر چند نفرشون ناله کردی هرزه؟! عصبی جیغ زدم: -این عکس‌های فوتوشاپِ من…
82 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 22:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 00:28:38 -وقتی تو بغل این حروم‌زاده‌ها لاس می‌زدی‌ حواست نبود تو ماله منی؟!
ترسیده آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم:
-من بخت خیانت نکردم!
خنده‌ی عصبی کرد و با عصبانیت غرید:
-مثل من بهت حال دادن زیر چند نفرشون ناله کردی هرزه؟!
عصبی جیغ زدم:
-این عکس‌های فوتوشاپِ من بی‌گناهم عرفان!
توجهی بهم نکردُ کمربندش رو بیرون کشید و میونِ‌ فک‌قفل‌ شده‌ش غرید:
-امشب جوری دهنت و سرویس میکنم تا فکر لاس زدن با بقیه به سرت نزنه تارا‌!
https://t.me/joinchat/E8zJyyVnUR03NWE0
#مردی‌که‌عشقشو‌تا‌حد‌مرگ....
#ادمین‌اجازه‌جوین‌شدن‌به‌ده‌نفررو‌داده‌حملههه!
https://t.me/joinchat/E8zJyyVnUR03NWE0
دختری که به گناه نکرده بهش تجاوز میشه!
97 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 21:28
باز کردن / نظر دهید
2021-10-27 16:33:59 چه جور رمانی میخونی؟!
156 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 13:33
باز کردن / نظر دهید
2021-10-27 16:33:28 _چه جور زنی هستی که باکره ای!؟


هیچی نگفتم و #دستش و که رو #صورتم بود و #پس زدم و گفتم
_قرار بود لقاح مصنوعیــــ...


پرید وسط حرفم و با صدای دو رگش که شبیه فیلم #گادفادر بود گفت
_وقتی بکارت داری چطوری؟!
مریم مقدس طوری می‌خوای رحمت و اجاره بدی به من!؟



#بغض کردم و دستام #مشت شد که نگاهی به ساعت مچیش #انداخت و #کمربندش و باز کرد و ادامه داد
_وقت واس من طلاس... بخواب رو تخت تایمم داره میره!


#بدنم لرز گرفت
ازش #می‌ترسیدم و قرار بود کنارشم #بخوابم
خودم دیدم یه #آدم و جلو چشمام #کشت و کَکشم نگزید گفتم
_مَ...من... منــــ...


#نافذ نگاهم می‌کرد که بالاخره گفتم
_نمی‌تونم... این‌طوری من نمی‌تونم


ابرو هاش و داد بالا و با اون هیکل #مردونش تک #خنده ای کرد و گفت
_نصف پول و گرفتی حالا میگی نمی‌تونم؟!
نکنه فکر کردی بچه آدم با گرد‌ افشانی درست میشه!؟
شایدم من و خر گیر آوردی و با این قد و قوارت می‌خوای منو دور بزنی #هــــــــان؟


#پریدم عقب و #قطره اشکی رو #صورتم ریخت که ادامه داد
_برو بخواب رو تخت من اعصاب درست ندارم سیمام قاطی شه یه رویی از من می‌بینی که از هیچ بنی بشری ندیدی!


ناخواسته با #اشک گفتم
_من زن خرابی نیستم... من برای نجات یه نفر تن به اجاره رحم دادم!
قبلشم به هر دری زدم نشد و الان دارم این کار و میکنم!
من دخترم می‌ترسم آمادگی ندارم... ترو هر کی می‌پرستی بزار برم من الان نمی‌تونم


#لبش و تر کرد و با مکث #ملایم تر‌ گفت
_من خودم و می‌پرستم!
شرایطتم و می‌دونم برای همین قرار بچه من و به دنیا بیاری!
درباره ی ترستم! باره اولت سخت نمی‌گیرم بهت فقط سعی کن باهام راه بیای تا افسار گسیخته نشم و نتازم رو تن و بدنت تا فردا نئشت و از اتاقم جنع نکنن


هیچی نگفتم که سمتم اومد و #خیره تو #صورتم گفت
_قرار مادر بچم شی!
من برای هر کی مافیا باشم یا عوضی باشم واس زن و بچه ی خودم فقط یه #مردم
یه مرد که الان تورو رو تختش می‌خواد


هیچ نگفتم که #لبش و رو لبم گذاشت و #هدایتم‌کرد سمت #تخت که....

رحم اجاره ای....

https://t.me/joinchat/KLWf2NkKxwc1MjFk

_بچمه ترو خدا بزار ببینمش دیموند!

#سیگار گوشه #لبش و پرت کرد تو جا سیگاریش و #لب زد
_اِلا... چقدر دلم برای این اسم کوفتیت تنگ شده بود!
گفتی بچت!؟ نه بچم! بچه ی **من**!
وَ اگه می‌خوای بچه من و ببینی اول باید کل بدن باباش و ببینی، لمس کنی و بچشی و آرومش کنی!
132 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 13:33
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 20:48:23 #پارت_۲۸۶

مهدی با دیدن زهره خانوم کمی از اون حالت اژدها بودش پایین میاد و آروم تر میشه
_به حرفم گوش نمیده مادر همش حرف خودش رو میزنه.
با حرص نگاهش میکنم…پسره ی روانی کم مونده بود سکته کنم…یکدفعه انگار برق میگیرتش...به خدا که تعادل نداره…آره… آره همینه برای همین حاجی از همون اول انداختش بهم...نیست که خودت همچی تمامی الین؟برای همین مهدی رو انداختن بهت.
زهره خانوم_چون به حرفت گوش نمیده باید سرش داد بکشی؟من اینجوری تربیتت کردم محمد مهدی؟
آفرین زهره خانوم حرفت حقه دمت گرم...با این حرف زهره خانوم از موش تبدیل به شیر میشم و بدون ترس میگم:
_ببینین زهره خانوم چطوری باهام حرف میزنه؟همش با هام بد رفتاری میکنه.
تیز نگاهش رو دوباره نشونه میگیره طرفم که سریع نگاهم رو ازش میگیرم‌ و میدم به در و دیوار…تو که مثل سگ ازش ترسیدی گوه میخوری شیر میشی الین همون موش لایقته و بس.
زهره خانوم با دیدن این حرکت مهدی تشر میزنه:
_محمد مهدی!!!!
مهدی یه یه لحظه چشماش رو میبنه و نفس عمیق میکشه دوباره اروم میشه و رو به زهره خانوم میگه:
_معذرت میخوام مادر یه لحظه نفهمیدم چی شد که…
زهره خانوم میپره وسط حرفش و میگه:
_چرا از من عذر میخوای از اونی که باید معذرت بخواه که اینجوری ترسوندیش
رویش رو برمیگردونه سمتم و نگاهم میکنه که با قهر روم رو برمیگردونم…ایش!!!
زهره خانوم_حالا علت این داد و فریاد چی بود محمد مهدی؟
مهدی_مادر ببین حاجی چه به روزمون آورد؟
_آهان پس قضیه سر اون حرفه حاجیه؟خب مشکل کجاست؟هر چی حاجی میخواد انجامش بدین دیگه؟
ناباور نگاهش میکنم پس زهره خانوم هم از این جدایی راضیه؟
مهدی اخماش توی هم میره و میگه:
_مادر من که قبلا با شما حرف زده بودم؟
زهره خانوم نگاهی بهم میندازه
_خب آره تو گفتی ولی نظر دخترم الین چیه؟
نظر من خب معلومه که نه هست؟ولی برای این که حال مهدی رو بگیرم با خباثت نگاهش کردم و رو به زهره خانوم گفتم:
_من نظرم رو به مهدی گفتم.
زهره خانوم موشکافانه نگاهم میکنه
_گفتی؟چی گفتی؟
دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم که قبل من مهدی سریع گفت:
_مادر الین گفته راضی نیست جدا بشیم.
کیش و مات شده نگاهش کردم…بابا این دیگه کیه؟عجب مارموزی از آب دراومده ها؟با دیدنم قیافه ام لبخند محوی روی لبش نشست…نه واقعاً یه چیزیش میشه این پسر…اصلا چرا میگه صیغه رو باطل نمیکنم؟ نکنه چیزی خورده و توی ملاجش و عاشق دلخسته ام شده؟
زهره خانوم در حالی که لبخند مرموزی روی لبش بود گفت:
_چرا دوتاتون میگین نه؟نکنه…
محمد مهدی سریع پرید وسط حرفش و میگه:
_حاج خانوم؟
_چیه؟میخوای به روتون نیارم که همدیگه رو دوست دارین؟…..
383 viewsAzi, 17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 00:57:49 + دخترم چند وقته با پسرم دوستی؟

خجالت زده سرم رو پایین میندازم، فکر نمی‌کردم اینقدر با مامانش راحت باشه و اون از جز به جز رابطمون خبر داشته باشه.

امیر که سرخ شدنم رو میبینه به مامانش میگه:
- مامان!
منو تو با هم حرف نزده بودیم؟


مامانش شونه‌ای بالا میندازه و دستامو میگیره.
- ولش کن اینو خجالت نکش، جدی جدی میگم میخوام بدونم اونقدری دوست بودید که همه خاطره‌هاشو بهت گفته باشه؟

نمیخواستم جواب بدم اما یه جوری ازم سوال پرسید که کنجکاو شدنم بدونم چی میخواد بگه.
به چشماش نگاه کردم و مانتوم رو مرتب کردم.

- راستش دوماه داره میشه.

با هیجان چشماش برق میزنه و میگه.
- پس خیلی چیزارو بهت نگفته بزار خودم بگم.

امیر باز اشاره میاد که چیزی نگه اما مامانش گوش نداد.
- جونم برات بگه امیر تا ده سالگیش تو رخت خواب دستشویی میکرد
- تا پونزده سالگیش رو دختر خالش کراش بود، حالا دختر خالش ده سال از خودش بزرگ‌تر بود والا خواست بره بهش بگه بزور جلوشو گرفتم

با حرص برگشتم و نگاه امیر کردم و گفتم:
+ امیر خان یه بار حرف زده بودیما، گفتی از کسی #خوشت نمیومده چی #شد پس؟

ریششو میخارونه و با من من میگه:
- ام نمیدونم اونا مال دوران جاهلیت بود، الانو بچسب که عاشق تو شدم.

یک لحظه نگاه هم کردیم و بعد برگشتم سمت مامانش.
- خب دیگه چیا ازش میدونید که من نمیدونم.

مامانش چشم ابرویی به امیر رفت و با خنده گفت:
- اینو دیگه مطمعنم بهت نگفته بود، ما رسم داریم بار اولی که عروس و دوماد تنها میشن و از همون کارا انجام میدن، ما تو حیاط خونه بکوب برقص داریم.

بدتر از قبل سرخ شدم که امیر معترض اسم مامانشو صدا کرد.
خندید و با زرنگی گفت:
- حالا کی قراره عروسی رو بگیریم من که به شخصه منتظرم عروس جان

https://t.me/joinchat/dd3nepoqXs1mOTQ0
https://t.me/joinchat/dd3nepoqXs1mOTQ0
24 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 21:57
باز کردن / نظر دهید