Get Mystery Box with random crypto!

💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛 ر
لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛
آدرس کانال: @azitazard
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1.19K
توضیحات از کانال

لینک دعوت👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFdMq41Yb0XQBcrfgg
💛رامش بادیگارد مخفی(فروشی)
💛دلم رو هوایی کردی(فروشی)
پارتگذاری:روزی یک پارت به جز روز تعطیل
@aziabi
👆آیدی آدمین برای تبادل و خرید رمان
کپی از رمان ممنوع🚫

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2021-10-28 22:37:13 #پارت_۲۸۸

_ولی حاجی کوتاه بیا نیست میگه باید صیغه رو باطل کنین…تو هم فکر هات رو بکن که حاجی بعداً میخواد با هر دوتون صحبت کنه...باشه دخترم؟
سری تکون دادم که زهره خانوم از اتاق رفت بیرون…به محض رفتنش نفسم رو با حرص بیرون دادم…از دست تو حاجی که رفتی روی اعصاب نداشته ام…آخه آبت کم بود نونت کم بود؟ دیگه صیغه باطل کردنت برای چی بود؟ آی خدا داشتیم زندگیمون رو میکردیما؟…پوف….اصلا میرم دروغکی بهش میگم حاجی دارم براتون نوه میارم اینجوری بیخیال میشه…صورتم توی هم مچاله ش… نه نمیشه زیادی بی شرم و حیاییه…آخه تو روت میشه بری این ها رو به حاجی بگی؟خداییش نه والا…تازه از کی اونم مهدی که ماست تشریف داره؟...به خدا که کم کم دارم به نر بودنش شک میکنم..آهی میکشم که گوشیم شروع میکنه به زنگ خوردن…نگاهی بهش میندازم نگار بود...دکمه رو لمس میکنم و گوشی رو میذارم دم گوشم..
_الو نگار
_سلام الین خوبی؟
دمغ گفتم:
_سلام…هی بد نیستم.
_باز چی شده؟چرا صدات گرفته ست؟نکنه دوباره اون مهرانه زده شل و پلت کرده؟
_نه بابا از اونم بدتر….ایندفعه کار حاجیه یه داستان جدید راه انداخته نمیدونم چیکار کنم.
_مگه چی شد؟
_میگه تو و مهدی باید جدا بشین.
_وا؟آخه چرا؟
_نمیدونم والا منم در عجبم آخه خودش اصرار داشت و به زور منو زن پسرش کرد ولی حالا نمیدونم چرا اینکار رو میکنه.
_آخی؟عزیرم حتماً مهدی هم قبول کرده نه؟ولش کن زیاد بهش فکر نکن فوقش میای پیش خودمون دیگه؟
با حرص میگم:
_چی چی رو فوقش میای خونه خودمون؟من عمراً از مهدی جدا نمیشم‌…تازه خود مهدی هم ناراضیه… به حاجی گفته نه.
بهت زده میگه:
_واقعاً؟خب پس نگران چی هستی؟اونم میخوادت پس حرف حاجی رو گوش نمیده.
_والا اون مهدی معلوم نیست با خودش چند چنده…میگه صیغه رو باطل نمیکنم ولی نمیگه دوستم داره…امروزم که زهره خانوم حرفش رو پیش کشید سریع در رفت.
_خب شاید خجالت میکشه؟یا میخواد از حسش مطمئن بشه؟
_ایش!!! چه مطمئن شدنی؟یعنی از من بهتر میخواد گیرش بیاد؟
تک خنده ای میکنه و میگه:
_برو بابا؟ همچین مالی هم نیستی که هی برای خودت نوشابه باز میکنی؟
_کوفت حداقل از تو مال ترم.
خنده ای میکنه
_باشه بابا…میگم الین… سر دردت بهتر شد؟
دستی روی سرم میکشم و میگم:
_آره بد نیست…ولی بعضی از موقع ها تیر میکشه.
_اونم کم کم خوب میشه…خب دیگه کاری نداری؟
_از اولم نداشتم…برو شرت کم.
بی تربیتی میگه و گوشی رو قطع میکنه…..
160 viewsAzi, edited  19:37
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 14:12:03 #دختره_با_پسره_داخل_ماشین_با_هم_رابطه_دارن
#دارای_صحنه_های_باز_و_مثبت_هیجده

با حس #برجستگی سفتی بین #پاهام پی بردم که آیهان هم مثل من #حالش خوب نیست..
هنوز هم شدیدا در حال #بوسیدن هم بودیم و واقعا شانس اورده بودیم که کسی داخل #پارکینگ نیومده بود..

در همون حال اون یکی دست آیهان از 'کمرم پایین تر میره..
چند لحظه بعد دستش روی #باسنم میشینه و در کسری از ثانیه دستش رو #مشت میکنه و از روی #شلوار و مانتو #چنگی بهش میزنه..
آیهان #زبونش رو از روی #لبام تا روی #گونه هام و در آخر روی #گوشم میکشه و بلافاصله کناره گوشم #زمزمه وار گفت:بریم تو #ماشین؟..
بلافاصله سری به معنی آره #تکون میدم و با نفس نفس میگم:
‐#بریم..
آیهان یه #دستش رو دوره #کمرم میندازه و از ماشین فاصله م میده..
انقدری حالم #بد بود به #زور روی پاهام ایستاده بودم و #سنگینیم روی آیهان بود..
#دستگیره ی دره عقب رو میگیره و #بازش میکنه..
بدون اینکه #کمرم رو #ول کنه سوار میشه و با اون یکی دستش زیره جفت #زانو هام میندازه و منو با خودش داخل #ماشین میکشه..
آیهان درست #وسط صندلی #عقب نشسته بود و منم رو #پاهاش بودم..
کمی خودم رو روی #پاهاش جا به جا میکنم..
حالا جفت #زانوهام رو دو طرف #پاهام روی صندلی گذاشته بودم..
دستش رو پشت #گردنم میزاره و #همونطور که به سرم رو به سمت #صورتش خم میکرد گفت:بیا اینجا ببینم..
و دوباره #لب هاش رو روی #لب هام میزاره و بدون فوت وقت شروع به #بوسیدنشون میکنه..
در همون حال که مشغول #بوسیدنم بود به همراه جفت #دستاش لبه های کت #چرمم رو میگیره و از روی #شونه هام #پایینشون میده و بعد از چند لحظه از #تنم درش اورده و انداختش #کف ماشین..
قفسه #سینه ام از شدت #هیجان تند تند بالا و پایین میشد..
طولی نمیکشه که آیهان شروع به #باز کردن دکمه های #مانتوم میکنه..
#لباش رو واسه ی چند لحظه ازم #جدا میکنه..
دکمه های #مانتوم رو کامل #باز کرده و با یکم کشیدنش به پایین اون رو هم از #تنم درمیاره..
ایندفعه #نگاهش پایین تر میره و روی #قفسه سینه ی #لختم که #تاپ بندی #مشکی ای قابش کرده بود #ثابت میمونه..
و بلافاصله دو #بند #تاپم رو می گیره و پایین می کشه.
حالا #تاپم کامل #پایین رفته بود و تا روی #پهلوهام رسیده بود..
آیهان دستاش رو پشت #کمر #برهنه ام میزاره و در همون حال گفت:
‐دیگه #نمیتونم #خوددار باشم آیسل..
همون لحظه یه دستش روی #بند س.وتینم میشینه و #بلافاصله بازش میکنه..
سرمو رو دوباره به سمت آیهان خم میکنم و در حالی که #نگاهم #میخ لباش بود #زمزمه کردم:
‐منم #دوست ندارم هیج #وقت در برابرم #خوددار باشی..
و بدون مکث #لبام رو روی #لباش میزارم و شروع به #بوسیدنش میکنم..
حالا با $بالاتنه ی #برهنه روی #پاهاش نشسته بود و فقط یه #شلوار پام بود..
در حالی که مشغول #بوسیدن همدیگه بودیم یه دستم رو به سمت #پایین میبرم..
دستم که روی #کمربندش میشینه #شروع به باز کردنش میکنم..
آیهان ایندفعه #لباش رو به سمت #گردنم سر میده و با #شدت شروع به #مک زدن میکنه..
چشمام رو میبندم و با #فشردن #لبام روی همدیگه سعی میکنم #صدام رو توی #گلوم خفه کنم..
#کمربندش رو کامل باز میکنم و وقتی که آیهان فشاره #لباش رو روی #گردنم بیشتر میکنه باعث میشه که من کمی به سمت #عقب #متمایل بشم..
یکی از دستام رو از روی #صندلی برمیدارم و #لای موهاش فرو میبرم و در همون حال با #ناله اسمشو صدا میزنم..
بعد از چند لحظه آیهان #لباش رو ازم جدا میکنه و با کشیدن #کمرم منو به خودش نزدیک تر میکنه..
با همون لبخنده #کجش توی چشمام خیره شد و با صدای #بمی گفت:
‐دوست دارم فقط صدای #ناله هات توی گوشم #بپیچه..
بلافاصله دکمه ی #شلوارم رو که #باز میکنه با دستش #کمی کمرم رو به سمت #خودش میکشه و باعث میشه که #پایین تنه ام کمی از پاهاش فاصله بگیره و #آیهان بدون #فوت وقت لبه ی #شلوارم رو تا #زانو پایین میکشه....
سرش رو توی #گردنم فرو #میبره و در همون حال #لبه ی #شلواره خودش رو هم کمی #کنار میزنه..
#لیس کوچیکی به #گردنم زد و در همون حال #زمزمه وار کناره #گوشم گفت:
‐#شروع #کنیم؟..
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
73 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 11:12
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 14:11:18 پوزخند تمسخر آمیزی زد و گفت:
- میدونی شب تا صبح تو تخت من چه غوغایی می‌کردی؟!

با ساعدم کنارش زدم اما حریص به سمتم اومد و بین دیوار و سینه‌ش اسیر شدم.
نکن ایهان، میدونی‌اگه بفهمه خون به پا میکنه؟
رابطه با زن اونم تو این حالت حکمش اعدامه

مشتش رو روی دیوار کوبید که دردش رو با تمام وجودم حس کردم. اسمم رو با تشر صدا کرد:
- خفه شو
اون عوضی بی غیرت به مال من به ناموس من دست زده...‌می‌فهمی؟!
-ما طلاق گرفتیم، الان من زن یکی دیگه‌م.. یکی که دوستش دارم.

جوری داد زد که وحشت کردم.
-بهم دست نزن!
لبش رو روی گردنم ثابت کرد و از ترس لرزیدم. -چیکار می‌کنی؟!

-به تنت یادآوری می‌کنم که این بار باید جلوی کی و چجوری پیچ و تاب بخوره

https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
اکیدا زیر بیست سال جویین ندین مسعولیت قبول نمیکنیم
لعنتی رمانش پنج بار فیلتر شده
لینک رمانش به دلایل امینیتی زود باطل میشه پس‌زود تر جووین بده
63 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 11:11
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 14:09:30 #دختره_اشتباهی_آدامس_محرک_جنسی_خورده
#حالا_حسابی_گرمش_شده_و_از_پسره_می‌خواد_که

سعی کروم آروم باشم..اما هرکاری میکردم نمیتونستم حرارت بدنمو نادیده بگیرم..لعنتی..چطور یه تیکه ادامس میتونه این بلاهارو سر آدم بیاره؟ واقعا بی دلیل نیست که اسمشو گذاشتن ادامس محرک جنسی!

پشت صندلی ایستادم و دستام رو روی شونه هاش گذاشتم و لمث کردم..واقعا نمیتونستم روی حرکاتم کنترل داشته باشم! :
- آیهان؟
صدای جدیش به گوشم رسید :
- هوم؟

تر تر کنان خندیدم..به سختی! از اون خنده‌های مصلحتی..اما بازم نتونستم جلوی حرکت دستامو بگیرم..ناخواسته بود!!!! و دستام روی سینه های عضلانیش نشست :
- هوا چقد گرمه..

با ابروهای بالا رفته گفت:
- هوا؟ نه!
با درد چشمامو بستم..واقعا چرا ؟ چرا نمیفهمید؟ من هاتم واقعا چرا حس نمیکنه خدای من؟
اما واقعا من دست بردار نبودم! یا بهتره بگم این ادامسه محرک جنسی دست بردار نبود و من مطیع حس شهوتم شده بودم و نمیتونستم بیخیالش بشم!
دوباره از اون خنده‌های مضحک کردم و گفتم :
- پس داغی..یا داغم؟

ایهان بازم خونسرد و جدی بود و منو خیلی خیلی عصبی کرد :
- من که چیزی حس نمیکنم..

مثل یه بمب ترکیدم..کنترلم اینبار واقعا از دستم خارج شد و در حالی که از شدت عصبانیت ، هیجان و شهوت نفس نفس میزدم مبل رو دور زدم و خودم رو روی پای آیهان انداختم..دو دستی یقه‌ش رو چسبیدم و کامل بهش چسبیدم..صاف به چشماش نگاه کردم و با صدای بلندی گفتم :
-ببین من نمی‌دونم اون آدامس محرک جنسی چطوری اومده توی این خونه..فقط می‌دونم که با آدامس توت فرنگی اشتباهش گرفتم و خوردمش..الان حالا خیلی خرابه..دلم نمیخواد مقدمه چینی کنم ایهان..همین الان اینجا بیا انجامش بدیم همینجا رو همین صندلی انجامش بده وکرنه مجبور میشم خودم دست به کار بشم و همینجا.....

بزن روی لینک تا ادامه اش رو بخونی



https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
https://t.me/joinchat/qfPAu9Df_RBhZmM0
66 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 11:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 10:35:17 #وقتی‌اذیتش‌میکنن‌و‌پسره‌غیرتی‌میشه

به گوشه تخت چسبیدم و صورتمو با انزجار عقب بردم .
-: ارژنگ میدونی جای سوسولای زندون کجاست؟

صدای خنده کل مردایی که توی سلول بودن بلند شد و صداشون تو گوشم پیچید ...
ارژنگ سرخوش از روی تختش بلند شد و کنار دوست چندبار از خودش ایستاد .

-: جاش زیر شوماس اوسا !
حرفش لرزه به تنم انداخت و قطره اشکی از چشمم افتاد پایین .

دستش بازومو گرفت و جلو کشیدم که ناخودآگاه با چشمای گرد خیره شدم به لبخند چندش و دندونای کثیفش.

توی دلم فاتحه خودمو خونده بودم که صدای خشداری گفت :
-: دستتو بکش عقب غلام تا گردنتو خرد نکردم

غلام ترسیده عقب رفت و ....


#بخاطر‌دختره‌با‌همشون‌دعوا‌میکنه
https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8
https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

این رمان قرارداد چاپ داره و قراره بزودی چاپ شه پیشنهاد میکنم نسخه +18 و بدون سانسورش از دست ندید
#حاوی_صحنه_های_خشن_و_باز
#پارت_واقعی
56 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 10:34:30 محکم به در آهنی دستشویی زد و گفت : چه غلطی میکنی اون تو ؟

خدایا ، آخه نوکرتم الان وقتش بود؟ اینجوری قراره رسوام کنی‌؟

با درد دلمو گرفتم و به خونی که نشون از پریودیم بود خیره شدم

توی فکر اینکه چطوری این مصبیتو رد کنم بودم که مهرداد دوباره به کوبید و گفت : مهدی؟ مردی اون تو ؟

نمیدونم چرا با این حرفش اشکام روون شد و آروم و از روی ناچاری گفتم : مهرداد ، پریود شدم .

در دستشویی رو نیم باز کرد و با چشمای گرد شده گفت : چی شده؟

-: پریود شدم مهرداد ، حالا چیکار کنیم ؟

چشماشو بست و با عصبانیت غرید : حالا من پد از کجا بیارم ؟ از سر قبر بابام؟

https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

تو زندانی که حتی یه مگس ماده ام پر نمیزنه پریود شده و حالا ...
حرص خوردن پسره عالیههه

https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

فقط ده نفر دیگه ظرفیت داره بجوین تا پاک نکردمممم


• #متفاوت_ترین_رمان_تلگرام
اگه از رمانای آبکی خسته شدی بجوین
156 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 10:33:49 کادوی تولد بهش کاندوم میده

جعبه کوچیکی که با ربان قرمز بسته بود رو توی دستم گرفتم و زیر و روشو نگاه کردم .

با نیشخند به چارچوب در تکیه داده بود و گفت : بازش کن دیگه ...

لبخندی بهش زدم : چرا نذاشتی جلو مهمونا بازش کنم ؟

جلو اومد و با چشمای خمارش نگام‌ کرد : چون این کادو فقط مخصوص خودته ! حتی دوست ندارم یکی دیگه اونو ببینه...

ریز خندیدم و ربان قرمزش رو باز کردم . در جعبه رو برداشتم و چشام گرد شد ...

بین اون همه کاغذ رنگی دوتا بسته کاندوم گذاشته بود .


زانوشو روی تخت گذاشت و تقریبا روم خیمه زد : چطوره عزیزم خوشت اومد ؟

با چشمای گردم نگاهش کردم : این چیه دیگه مهرداد ...

هولم داد و روم خوابید . توی گوشم با صدای خشدارش لب زد : مقدمه ی کادو تولدته دلبر ...

https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

رمانی هاااات و پر از پارتای صحنه دار


دیگه تو ناشناس درخواستش نکنید آخرین باریه که میزارمش
66 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:33
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 07:29:30 کادوی تولد بهش کاندوم میده

جعبه کوچیکی که با ربان قرمز بسته بود رو توی دستم گرفتم و زیر و روشو نگاه کردم .

با نیشخند به چارچوب در تکیه داده بود و گفت : بازش کن دیگه ...

لبخندی بهش زدم : چرا نذاشتی جلو مهمونا بازش کنم ؟

جلو اومد و با چشمای خمارش نگام‌ کرد : چون این کادو فقط مخصوص خودته ! حتی دوست ندارم یکی دیگه اونو ببینه...

ریز خندیدم و ربان قرمزش رو باز کردم . در جعبه رو برداشتم و چشام گرد شد ...

بین اون همه کاغذ رنگی دوتا بسته کاندوم گذاشته بود .


زانوشو روی تخت گذاشت و تقریبا روم خیمه زد : چطوره عزیزم خوشت اومد ؟

با چشمای گردم نگاهش کردم : این چیه دیگه مهرداد ...

هولم داد و روم خوابید . توی گوشم با صدای خشدارش لب زد : مقدمه ی کادو تولدته دلبر ...

https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

رمانی هاااات و پر از پارتای صحنه دار


دیگه تو ناشناس درخواستش نکنید آخرین باریه که میزارمش
1 view ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:29
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 07:28:54 #وقتی‌اذیتش‌میکنن‌و‌پسره‌غیرتی‌میشه

به گوشه تخت چسبیدم و صورتمو با انزجار عقب بردم .
-: ارژنگ میدونی جای سوسولای زندون کجاست؟

صدای خنده کل مردایی که توی سلول بودن بلند شد و صداشون تو گوشم پیچید ...
ارژنگ سرخوش از روی تختش بلند شد و کنار دوست چندبار از خودش ایستاد .

-: جاش زیر شوماس اوسا !
حرفش لرزه به تنم انداخت و قطره اشکی از چشمم افتاد پایین .

دستش بازومو گرفت و جلو کشیدم که ناخودآگاه با چشمای گرد خیره شدم به لبخند چندش و دندونای کثیفش.

توی دلم فاتحه خودمو خونده بودم که صدای خشداری گفت :
-: دستتو بکش عقب غلام تا گردنتو خرد نکردم

غلام ترسیده عقب رفت و ....


#بخاطر‌دختره‌با‌همشون‌دعوا‌میکنه
https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8
https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

این رمان قرارداد چاپ داره و قراره بزودی چاپ شه پیشنهاد میکنم نسخه +18 و بدون سانسورش از دست ندید
#حاوی_صحنه_های_خشن_و_باز
#پارت_واقعی
1 view ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:28
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 07:28:06
نیشخندی زدم و دستمو با ناز روی سینه لختش کشیدم : تو شرط بستی مهرداد ...

خودمو روی پاش تکون دادم و توی گوشش نالیدم : و چیزی که من اینجا حس میکنم ، میگه که تو شرطو باختی !

دستشو روی قفسه سینم گذاشت : به نفع خودته بس کنی سلدا !

کرواتشو گرفتم و جلوش کشیدم تا به خودم بچسبه : تو باختی مهرداد ، وقتشه چیزی که میخوام رو بهم بدی ...

چشماشو بست و زیر لب گفت : استغفرالله ...

بوسه ای روی گوشش زدم و بیشتر خودمو بهش چسبوندم که پرتم کرد رو تخت و خودش روم خوابید .

چیزی زیر لب زمزمه کرد و گفت : بگو قبلت !

از هیجان نفس نفس زدم و گفتم قبلت که مهرداد ...

ادامش تو این چنله
https://t.me/joinchat/XHfOAyjANBs0OWE8

پسره مذهبیه و دختره عاشقش شده و حالا ازش رابطه میخواد که پسره ...
3 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:28
باز کردن / نظر دهید