Get Mystery Box with random crypto!

💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛

لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛 ر
لوگوی کانال تلگرام azitazard — 💛رمانهای آزیتا زرد (دلم رو هوایی کردی)💛
آدرس کانال: @azitazard
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1.19K
توضیحات از کانال

لینک دعوت👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFdMq41Yb0XQBcrfgg
💛رامش بادیگارد مخفی(فروشی)
💛دلم رو هوایی کردی(فروشی)
پارتگذاری:روزی یک پارت به جز روز تعطیل
@aziabi
👆آیدی آدمین برای تبادل و خرید رمان
کپی از رمان ممنوع🚫

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 6

2021-10-23 21:55:06 #پارت_۲۸۳

ایندفعه دیگه مطمئن شدم حتماً یه چیزی شده…ولی یعنی چی شده که حاجی و مهدی با هم میخوان باهام صحبت کنن.‌‌..ناگهان فکری به ذهنم رسید.‌..نکنه حاجی میخواد بگه تو و محمد مهدی عقد کنین؟لبخندی روی لبم نشست…اگه واقعاً اینجوری باشه که خیلی خوبه؟بدون اینکه خودم کاری بکنم پوزه اون مهرانه رو به خاک میمالونم و تمام…اونم دمش رو میذاره روی کولش و گورش رو گم میکنه….ولی شاید اینجوری نباشه؟
کلافه از گیج و سردرگم بودنم پوفی میکشم و پتو رو از روم پرت میکنم گوشه تخت…آه پختم از گرما…دوباره دستم رو دراز میکنم سمت پیش دستی و یه قاچ سیب ازش برمیدارم…دهنم رو تا ته باز میکنم تا سیب رو بخورم که همون لحظه دوباره در اتاق باز میشه و مهدی ایندفعه تنهایی وارد اتاق میشه…متعجب نگاش میکنم و دهنم رو که وا مونده بود میبندم…ای بابا حالا مگه گذاشتن این سیب رو تا ته بخوریم؟…حالا چرا اخماش رو برام توی هم برده؟
جلو میاد…اول نگاهی به تنم میندازه و بعد با لحن طلبکاری میگه:
_این چه طرز لباس پوشیدنه؟خجالت نمیکشی؟
پشت چشمی نازک میکنم و میگم:
_نه چرا باید خجالت بکشم؟اینجا اتاق خودمه…یعنی توی اتاق خودمم نمیتونم راحت باشم؟
دوباره نگاهی به پاهای لختم میکنه و تشر میزنه:
_ پاتو بپوشون دختر…در ضمن بیجا میکنی وقتی سر و وضع مناسبی نداری میگی بفرمایید داخل.
_ایش… من فکر کردم زهره خانومه…تقصیر خودتون بود… یه آهانی اوهونی نمیتونستی بکنی؟
_آخه دختر مگه من خواب دیدم که میخوای لخت توی اتاقت بشینی؟…
_حالا چرا شلوغش میکنی؟
چشم غره ای میره و میگه:
_مگه با تو نیستم پاتو بپوشون؟
نیشم رو باز میکنم و با شیطنت میگم:
_بابا بیخیالی طی کن مهدی جون تو که همه رو دیدی؟دیگه پوشوندن که فایده نداره؟تازه اگه خیلی سختته فقط چشمام رو نگاه کن.
با حرص نگام میکه که ادامه میدم
_راستی تو و حاجی برای چی با هم اومدین توی اتاقم؟ چی میخواستین بهم بگین؟
_چرا فکر کردی چیزی میخواستیم بهت بگیم؟
_چون خودم شنیدم حاجی داشت بهت میگفت بعداً بهش میگیم…حالا قضیه چیه؟
کلافه دستی روی موهاش میکشه و خیره به چشمام میگه:
_ببین الین؟حاجی هر چیزی بهت گفت تو باید بگی نه قبول نمیکنم.
متعجب ابرویی بالا انداختم:
_چرا؟ مگه چی میخواد بهم بگه؟
_بعداً میفهمی تو فقط باید بگی نه.
با اخم میگم:
_نخیر نه نمیگم...شاید حرف حاجی درست باشه و منم خواستم قبول کنم؟
با خشم نگاهم میکنه و یکدفعه داد میزنه:
_وقتی میگم نه یعنی باید بگی نه فهمیدی؟
جا خورده نگاهش میکنم…چرا همچین میکنه؟مگه چی گفتم؟مثل اینکه زده به سرش…
457 viewsAzi, 18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 00:28:42 دختره رفته تو بدن پسره ، پسره رفته تو بدن دختره حالا ببین چیکار میکنن این دوتا...

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

به طرف ایلیا رفتم و گفتم:

-سینمو‌ بده!

با خنده کنارم زد و گفت:

-نچ من‌ تازه دارم با اینا وفق میگیرم:)

با حرص پریدم روش که جیغی زد

-آخ!

سریع از روش پاشدم من نباید به بدن خودم آسیب بزنم اینجوری بعدا که بیام تو بدنم چیز میشه!

-داس کو؟

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-داس؟ داس برای چی؟

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

با لبخند شیطانی نگاهش کردم و گفتم:

-میخوام چیزتو قطع کنم!

-غلط کردی یکی دو روزه رفتی داخل بدنم بلایی نمونده که سرش نیاری عفریته):

-عفریته خودتی ملعون با اون بابای خنگت!

زدم زیر خنده که از پشت یه پس گردنی خوردم

-ایلیا جان از مایا جان خوشت میاد دیگه؟!

ها ها من پوزه اینو به خاک میمیالم

-آره هم خوشگله هم هیکلش خوبه هم بیبی خودم مامی!

با لحن لوسی اینارو بیان میکردم اونم داشت از حرص سوتین منو این ور اون ور میکرد!

که یهو خوابم گرفت و.....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
جررررررر
یه رمان طنز کلکلی براتون اوردم

خلاصه:
مایا از یه خونواده ی مذهبیه‌ که سنتی فکر میکنن و پسردوست‌ هستن
مایا یه هفته که دچار سردرد های عجیب میشه
و بالاخره بعد یه هفته از هوش میره
و وقتی بیدار میشه به طور حیرت آوری خودش نیست
وارد بدن ایلیای‌ ۲۶ساله‌ای شده که تو پاریس زندگی میکنه و...
21 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:28
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 00:27:48 وااااااای امان از این دوتا
دختر پسره جاشون‌ باهم عوض شده
یه پسر شیطونِ دورگه با دخترِ مذهبی
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

-ایلیااااااااا!!!!!

لحن سرخوشش‌ باعث میشه دود از کله‌م بلند شه:

-جووووونننننننم!!!

پر خشم تشر میزنم:

-زهرماااار!...این چیه برا من خریدی دراز؟

-مگه‌ چشه؟

پر از غضب به لباسِ روی تختم خیره میشم:

-چشه؟...چشهههههه؟...مرتیکه ی منحرف!
برا چی همچین لباسی برای من خریدی؟
من این و جلوی کدوم خری میتونم بپوشم آخه؟


منفجر شدنش از خنده مساوی میشه با منفجر شدن من از خشم

-چون....چون روش حقیقت و نوشته؟

به نوشته ی رو لباس خیره میشم که درست رو قسمت سینه‌ش نوشته big boobs(سینه های بزرگ)
بلند جیغ میکشم:

-خفه‌ شو!!...به توچه که سینه های من گنده‌ست؟

-خب‌ توهم بگو مال من گنده‌ست!

جیغم ناگهان خونه رو روی هوا میبره:

-ایلیااااااااا
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
وای من جررررر

این ایلیا خیلی باحال شیطونه
یه دخترِ زودجوشِ ممه گنده داریم
با یه شازده‌ی دورگه ی بوبوری

چه شووووووووود

نخونی نصف عمرت به فناست
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
44 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:27
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 00:26:56 -مایا !!! خونریزی دارم درحد المپیک !
آبروت پیش داداشات‌ رفت !

شوکه و عصبی با اون صدای #مردونه که حالا دورگه شده، داد میزنم:
-داری چی میگی ایلیاااا ؟!!!
چه خونریزی‌ای؟

صدای اون که اتفاقا مال #خودمه هم عصبی میشه:
-سر‌ من داد نزنا‌ !! مگه من دلم خواست که بیام تو تُ و پریود بشم ؟!

با خشم داد میزنم:
-درست‌ حرف بزن ! بعدشم‌ این خواست منم نبوده ها ! منم از اینکه تُ تو بدنمی‌ حالم بهم میخوره !!!

صداش...#صدام...کلافه و عصبیه:
-الان من چه گوهی بخورم مایا؟
وسط حموم نشستم و سرتاپام خونیه‌ !
مسعود هم همه چی و فهمید !

مات برده روی تخت میشینم‌. یا ابلفضل !
-اوه‌...مایا !

-چه‌ مرگته؟

-سگ‌ تو روحت بیاد با این بدنت‌ ! دارم از درد میمیرم‌ لعنتی !

با خشم غرش میکنم ! نه ! فریاد میزنم:
-ببند‌ دهنتو ایلیا !! حق نداری به من و بدنم توهین کنی !
اتفاقا با تمام وحشتناک بودنش الان دلم خنک شده ! چراکه گل پسرِ خانواده ی کلر الان پریوده‌ و داره مثل خرس به خودش میپیچه !

-هه!...بالاخره به هم میرسیم‌‌ اونموقع خفه‌ت میکنم

چیزی نمیگم
دقایقی تو سکوت میگذره اما با صدایی که میاد...
مسعود ؟!!!

-مایا؟...این صدای چیه؟...کی کیو لخت کرده ؟!

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
دختر و پسره جاشون عوض شده

یه رمان باحال و پر از هیجان
چی میشه اگه یه دختر تو بدن یه پسر گیر کنه و پسره هم جاش پریود شه

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

خلاصه
ایلیا برای تحصیل به #پاریس رفته و مایا یه دختر دبیرستانیه‌ که خونواده‌ای #مذهبی با عقایدی عجیب داره
اما یه روز هردو دچار سردرد میشن و وقتی بیدار میشن.....


https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
از همون پارت اولش که جای هم قرار میگیرن....

توصیه ویژه
43 views ربــاتــ (اخلاقی) فــــــــروزان , 21:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-23 00:15:46 _ازت متنفرم امیر ملکی! دستام رو گرفت تا از مشت زدنم به خودش جلوگیر کنه. _این حرفا رو از کجا درآوردی داری میگی...خودت اصلا میفهمی چی میگی؟! تو صورتم غرید و انگار نه انگار من طلبکار بودم تا اون. با دست محکم به سینه‌ش کوبیدم که قدمی عقب رفت _حرفام رو از…
56 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 21:15
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 23:54:05 دخترش کاندوم پیدا کرده

صدای #جیغ پر #هیاهو جانان #کوچولو بلند شد و بد و سمت #پدرش اومد و گفت
_بابایی بابایی بادکنک پیدا کردم بیا برام باد کن!

نگاهم و به جانان دادم و با چیزی که تو دستش دیدم شروع به سرفه کردن کرد و رنگ از رخم پرید!... کاندومی که دستش بود و هی نزدیک لب باباش می‌کرد و میگفت بادش کن زود باش بادش کن بادکنمو!
پدرش اخمی کرد و سرش و کشید #عقب و با #اخم به من خیره شد و گفت
_این دَم دست #بچه چه #غلطی میکنه!

لپام گل انداخت که #کاندوم و از دست جانان گرفت و ملایم رو به #دختر بچه شیرینش گفت
_این بادکنک نیست جانان

#جانان کودکانه #لب ورچید و گفت
_هست!... توش فوت کن باد می‌کنه بو توت فرنگیم میده!
توت فرنگی که آوا جون طعمش و دوست داره


لبم و به دندون گرفتم و با یاد این که این طعم رو یه چیز دیگم مزه کردم سرخ شدم و چشماش و با حرص باز و بسته کردم که پدر افرا ادامه داد
_نه بابا جان این وسیله ی کار من!... به درد تو نمی‌خوره! برو بازیت و کن من برات بعدا بادکنک میخرم!

افرا با لجبازی کاندوم و از دست پدرش قاپید و ازش فاصله گرفت و بچه گانه گفت
_نمی‌خوام من ازین بادکنک درازا میخوام!
اصلا حالا که بادش نمیکنی میبرم میدم عمو آیدین باد کنه!

حرفش و زد و بدو سمت خروجی رفت که همزمان با پدرش از جامون بلند شدیم و دنبالش دویدیم و صداش زدیم اما...

خانواده فان
زن و شوهری خلافکاری صکسی اصلا همه جوره...

https://t.me/joinchat/MfCDumW2eSdlMzY8
73 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 20:54
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 23:53:21 پسر پول عمل مادر دختررو داده و حالا ازش یه چیزایی می‌خواد

‌‌‌‌_خب دیگه.. من برم..

همین که برگشتم دستم و گرفت و کشیدم به عقب، تنم به بالا تنه ی برهنه اش چسبید و مور مورم شد.

سرش را نزدیک آورد و در گوشم نجوا کرد:
_یه چیزی رو یادت نرفته خانم خانما؟

#ضربان قلبم بالا رفت.
#_چی؟

دستانش را دو طرف #بدنم گذاشت و با بالا دادن #لباسم انگشتان #داغش را روی پهلویم کشید.

#_سکس..

تن به وضوح از بیان خواسته اش لرزید
_قرارمون این نبود..

زبانش را پشت لاله ی گوشم کشید

_من با تو قراری نزاشتم دختر جون..

برگشتم و با چشمانی که #میسوخت نگاهش کردم.

_کی میزاری برم؟ کی دست از سرم برمیداری؟

بینی اش چین افتاد و غرید:

_حالا حالا ها باهم کار داریم..

دستش و بند یقه ام کرد و آن را در یک حرکت تو تنم پاره کرد.دکمه های لباسم که به این طرف و آن طرف پرتاب شد جیغ کشیدم و اشکم روون شد.

لباس را پر خشونت از تنم بیرون کشید و فکم را اسیر پنجه هایش کرد.

_یک قطره اشک دیگه بریزی مثل دفعه ی قبل جوری میزنمت که خون بالا بیاری..

دستش که به سمت زیپ شلوارم رفت به التماس افتادم
_جاوید.. تورو خدا.. این کارو نکن..بزار برم..

_من و تو کلی راه دیگه رو باید باهم طی کنیم خانم خانما.. عجله نکن.. هر وقت که بدهیتو بهم پرداخت کردی میتونی بری
قول میدم اذیتت نکنم


گفت و بی توجه به گریه و زاری ام شلوارم را پایین کشید و..

https://t.me/joinchat/MfCDumW2eSdlMzY8
88 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 20:53
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 23:31:38 _ازت متنفرم امیر ملکی!

دستام رو گرفت تا از مشت زدنم به خودش جلوگیر کنه.

_این حرفا رو از کجا درآوردی داری میگی...خودت اصلا میفهمی چی میگی؟!

تو صورتم غرید و انگار نه انگار من طلبکار بودم تا اون. با دست محکم به سینه‌ش کوبیدم که قدمی عقب رفت

_حرفام رو از کجا میارم؟! لعنتی من خودم صداتو شنیدم که پشت گوشی داشتی میگفتی دختره رو بازیچه دادم باورم کرده

و بعد با گریه روی زمین نشستم. هق هقم بلند شد.

_بخاطر پیدا کردن سامان من رو بازیچه خودت کردی!
چرا؟! چطور تونستی تو چشام نگا کنی و عاشقتم عاشقتم بارم کنی؟! ها؟!


روی زمین نشست و دستاش صورتم رو قاب گرفت.

_چون واقعا عاشقتم!

جیغم به هوا رفت

_دروغ میگی...مثل تموم این مدت...چی بهتر از گول زدن دوست دختری که رئیس یه شرکت بزرگه مگه نه؟!

سیلی که به صورتم خورد باعث شد با با چشمای از حدقه بیرون زده نگاهش کنم.
https://t.me/joinchat/dd3nepoqXs1mOTQ0

_بفهم داری چی زر میزنی!

_نمیفهمم حالا میخوای چیکار کنی؟

و قبل از انجام هر کاری لبش رو به لبم کوبید و من وحشت زده به حرکت دستاش که رو دکمه...
https://t.me/joinchat/dd3nepoqXs1mOTQ0
دختره نامزدش سر سفره عقد ولش میکنه و باعث داغون شدنش میشه...حالا قوی شده و شرکت بزرگی زده اما ورود امیر ملکی به شرکتش اوضاع رو بهم زده و بعدا میفهمه که نامزد قبلیش به ایران برگشته و امیر ملکی به همین دلیل نزدیکش شده اما متاسفانه زمانی فهمید که این نزدیکی زیادی شده بود تا جایی که...
https://t.me/joinchat/dd3nepoqXs1mOTQ0
119 viewsربات اد تب گسترده رز قرمز , 20:31
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 07:54:27 باید طبیعی زایمان کنی.
با حرفی که دکتر زد گفتم:من نمیخوام طبیعی زایمان کنم.

دکتر شونه ای بالا انداخت و گفت:چون بچها تو یه کیسه هستن و تو هم می ترسی و استرس داری زیر تیغ ممکنه بمیری و مجبوری طبیعی زایمان کنی
خواستم اعتراضی کنم که با دردی که زیر دلم پیچید جیغ زدم و خم شدم
دکتر سراسیمه به طرفم اومد و گفت: وقتشه!
چون نمی تونستم بلند شم دکتر کف اتاق خوابوندم و شلوارمو با لباس زیرم در آورد و جلو پام نشست و گفت: زور بزن دهانه رحم باز شد
با صدای در و صدای جان که داد میزد:زنیکه پول تو حلقوم تو این بیمارستان نکردم که بچه من و کف زمین بزایی

https://t.me/joinchat/jxdsGraOxB84OTdk
64 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:54
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 07:53:45 - با من #هم‌خواب میشی یا اینکه بابام و انتخاب می‌کنی؟

لحنش هیچ بوی سوال نمی‌داد و بیشتر دستوری بود،
با نگاهی پر از #غم براندازش گردم،

بدن #برهنه‌ش به نفس نفس انداخته بودتم و چشمای خمارش به #عطشم بیشتر دامن میزد،
با سری #پایین افتاده لب زدم.

- هم‌خوابت میشم، اما.. به شرطی که نذاری کسی بهم آسیب بزنه.

پوزخندی زد و به سمتم اومد، در حالی که لباسم و از تنم خارج می‌کرد لب زد.
- تا وقتی با #بوسه‌هام بدنت و مهر میزنم احد و ناسی حق دست زدن بهت رو هم نداره...

دست پشت #کمرم گذاشت، در حالی که لبام و خشن و بی #ملایمت می‌بوسید گفت:

- اولین مهر #مالکیتم و تو شکمت می‌کارم که دیگه جای شکی برای #هرزه‌های دور و برت نمونه ...


این پارت یک صحنه‌ی کاملا بازه و ادمین ادامه‌ش و پاک‌کرد
برای خوندنش روی لینک زیر بزنید
#فقط_افراد_هجده‌سال_به‌بالا


https://t.me/joinchat/jxdsGraOxB84OTdk
50 views ربـات (اخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:53
باز کردن / نظر دهید