پر ندادند به مرغان، که حصاری باشند به قفس دل بسپارند و قناری باشند بال ها را چه هراس، از خطر بسته شدن تا، سر شانه ی بازان شکاری باشند از خروسان نتوان خواست، همائی بکنند کاش می شد که، پرستوی بهاری باشند عرصه ی خفاشان، وسعت سیمرغان نیست دوست دارند که از نور، فراری باشند فوج شب باور و ظلمت پر و خفاش سرشت کی سزد، لایق خورشید سواری باشند مرگ، بر لانگیانی که پی دانه و آب بسته پر، منضبط تخم گذاری باشند ماکیانان، به مثل آدمکانی هستند که اسیر نفس و لحظه شماری باشند این همه چهره، که در بند تصاویر خودند کی توانند که آئینه ی جاری باشند از مجموعه غزل "بی عشق ،ما سنگ ،ما هیچ بهمن رافعی بروجنی⚘⚘⚘ @bahmanrafeii 479 views20:14