. ... تو را چه سود فخر به فلک بر فروختن هنگامی که هر غبارِ را | بر سکوی سکوت
.
... تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ نفرین شده نفرینت می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهادهباشی
گیاه از رُستن تنمیزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
فغان! که سرگذشت ما
سرودِ بی اعتقادِ سربازان تو بود
که از فتحِ قلعه روسپیان
باز میآمدند.
باش تا نفرینِ شب از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ـ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ـ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
احمد شاملو
@barsakooyesokoot