Get Mystery Box with random crypto!

. سرو شهید کاشمر بود در کاشمر به عهد کهن زادْسَروی ستبر | بر سکوی سکوت

.
سرو شهید کاشمر

بود در کاشمر به عهد کهن
زادْسَروی ستبر و‌ سایه‌فکن

سروی از دوردست‌ها پیدا
قرن‌ها استوار مانده‌ به‌ جا

سر به اوج هوا برآورده
سایه بر خاک، پهن گسترده

تنه چون برج، گرد و‌ دایره‌وار
برده سر سوی گنبدِ دوّار

شاخه‌ها سر فراکشیده به ابر
هر یکی‌شاخه خود درختِ ستبر

سایه‌‌سارش بهار و تابستان
بُنه و‌ گلّه‌خُفتِ چوپانان

هرچه مرغِ هوا گروه‌گروه
آشیان ساخته در آن انبوه

سایه‌اش بر درخت و بوته و سنگ
عصرها رفته تا به یک‌فرسنگ

مردمانش خجسته دانسته
قرن‌ تا قرن دل بر او بسته

همگان گفته پشت‌اندرپشت
کاین درختی‌ست کِشتهٔ زرتشت

وصف آن آمده به دفترها
رفته آوازه‌اش به کشور‌ها

این‌چنین بود و بود تا چندان
که عرب چیره گشت بر ایران

متوکّل، خلیفه چون گردید
قصهٔ سرو کاشمر بشنید

از سرِ خبثِ‌طینت آن خودکام
کرد حکمی شگفت‌ و بدفرجام

که ببُرّند آن درختِ سپند
تنه‌اش تکّه‌تکّه خرد کنند

پس به گردون نهندش و به‌مراد
از خراسان برند در بغداد

وندر آن‌جا دوباره آخرِ کار
تکّه‌ها را به‌هم کنند سوار

تا خلیفه بدون رنجِ سفر
بیند آن سرو نادره‌پیکر

این خبر سوی کاشمر چو رسید
دل مرد و زن از هراس تپید

در پی راهِ‌چاره‌ای شدنی
کار وابسته شد به رایزنی

عاقبت تا از آن ستم برهند
عزمشان شد بر آن که باج دهند

عامل اما سخن قبول نکرد
هیچ از عزم خود عدول نکرد

چون که حکم خلیفه بود روان
جای چون و چرا نبود در آن

بر نشابور حکم او راندند
چند نجّار را فرا خواندند

عاقبت ارّ‌ه‌ها به‌کار افتاد
رعشه بر سروِ استوار افتاد

قامتش چون‌ به خاک در غلتید
زیر ثقلش همه زمین لرزید

از افق تا افق طنین افتاد
کوهی انگار بر زمین افتاد

صحنه پوشیده شد به گرد و غبار
آسمان تیره گشت و منظره تار

هرچه کاریزِ کهنه بود و زهاب
شد از آن رعشهٔ مهیب خراب

عصرگاهان که روز شد کوتاه
آسمان از پرنده گشت سیاه

هریکی نوحه‌گوی و مرثیه‌خوان
در پی آشیانه‌ سرگردان

گفتی آن روز آسمان و زمین
کرد بر آن ستمگری نفرین

دستِ بیداد، جسمِ سروِ شهید
تکّه بر تکّه در نمد پیچید

بارِ گردونه کرد و جمّازه
کرد راهی به موضعِ تازه

لیک موکب، سفر نبرده‌به‌سر
بازیی کرد چرخ بازیگر

تختِ نخوت به خون شد آغشته
متوکّل شبانه شد کشته

مرگ، ناگه گلوی او بفشرد
وان خیالِ‌عبث به خاک سپرد

جسم سرو شهید هم در راه
سال‌ها ماند تا که گشت تباه


باری آن سروِ سرفرازِ کبود
راست، گفتی نماد ایران بود

که از آن ایلغار ننگ‌آگین
شد چنین جاودانه خاک‌نشین

ما هم اینک به سوگ اگر سمریم
سوگواران سرو کاشمریم

همگی سوخته از آن داغیم
همه سرو شهید این باغیم

باغ سبزی که نخوت تازی
کرد با جانش آنچنان بازی

زخم آن ارّه همچنان ممتد
بر تن و جان ماست تا به ابد

همچنان زیر ارّهٔ ستمیم
همچنان جاودانه متهمیم


سعید شیری
خرداد ۱۴۰۱

@barsakooyesokoot