Get Mystery Box with random crypto!

❄️ بهشت

لوگوی کانال تلگرام best_stories — ❄️ بهشت
لوگوی کانال تلگرام best_stories — ❄️ بهشت
آدرس کانال: @best_stories
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 24.99K
توضیحات از کانال

✺ جهت ارتباط با ادمین تبلیغات و تبادلات با مدیریت کانال بهشت
👇👇
.
@Hmirmohammady.
@Hoseiniimirmohamadi.
.
✺ کانال تخصصیِ داستان‌های کوتاه و داستانک‌های ایران و جهان...
@Best_Stories
https://t.me/ 1O1ELxy66AVlZjY0

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها

2023-08-21 14:35:23
آشویتس تحت محاکمه
هانا آرنت | ترجمهٔ میثم محمدامینی
فصل دوم، قسمت هشتم

در
دسامبر ۱۹۶۳، ۱۸ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، دادگاهی در فرانفکورت برای محاکمۀ برخی مأمورانِ اس‌اس که در آشویتس خدمت می‌کردند آغاز به کار کرد. همه‌چیزِ این دادگاه غریب بود، از رفتار متهمان گرفته که منکر هر گناهی بودند و خود را مشتی کارمندِ دون‌پایۀ قربانیِ مقامات بالا در نظامی اهریمنی می‌دانستند و در همین حال در جلسات دادگاه، هنگامِ یادآوریِ ایام خوش گذشته‌شان در «اردوگاه» لبخندهای شیطانیِ حسرت‌بار می‌زدند، تا واکنشِ عمومِ مردم آلمان که ظاهراً از هرگونه یادآوریِ گذشته، حتی به بهانۀ اجرای عدالت، گریزان بودند. کار به جایی رسید که دادستان‌های فرانکفورت می‌گفتند: «اکثریت مردم آلمان نمی‌خواهند محاکمات دیگری علیه جنایتکاران نازی برگذار شود» و حتی وزیر دادگستریِ بُن، در خواست کرد که این «قاتلانِ میان خودمان» را راحت بگذاریم. خبرنگاران خارجی بهت‌زده بودند از اینکه «متهمانی که هنوز در شهر و دیار خود زندگی می‌کردند به‌هیچ‌وجه از اجتماعشان طرد نشده بودند».

هانا آرنت در مقالهٔ «آشویتس تحت محاکمه» به جریان محاکمۀ فرانکفورت و حواشی آن پرداخته است. این مقاله داوریِ آرنت است دربارۀ آشویتس، دربارۀ جهانی که واژگون شده، جهانی ساختگی که هرگونه شباهتی با واقعیت را از دست داده بود، جهانی که در آن هر چیز هولناکی که در خیال می‌گنجید امکان‌پذیر بود، حتی وقتی که رسماً مجاز نبود. نشر نو این مقاله را در کنار ۹ جستارِ پیشترمنتشرنشدۀ دیگر از آرنت در کتابی با عنوان مسئولیت و داوری با ترجمۀ میثم محمدامینی به‌زودی منتشر خواهد کرد. در این اپیزود متن کامل «آشویتس تحت محاکمه» را خواهیم شنید، به همراه معرفی مختصری از مسئولیت و داوری.

□ نویسنده: هانا آرِنت | مترجم: میثم محمدامینی | مدیر هنری و گوینده: نگین کیانفر | صداگذار: حامد کیان | معرفی کتاب: آزاد عندلیبی | تهیه‌کننده: نشر نو

فایل پادکست ضمیمه است.

@Radio_Now
12.6K views11:35
باز کردن / نظر دهید
2023-07-28 23:30:25 دردِ ما را
نیست درمان الغیاث...

هجرِ ما را
نیست پایان الغیاث...



#حافظ | غزل شماره‌ی 96
12.9K views20:30
باز کردن / نظر دهید
2023-07-23 11:42:02 ❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )


@Best_Stories
#داستانک


کرگدن، گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند خود را نجات دهد. او می‌دانست که گیر کردن در گل و لای چقدر رنج آور است و می‌دانست که گورخر کوچک، بدون کمک شانسی ندارد.

می‌توانست فکر کند که او مسئول مشکلات دیگران آن هم مشکلات گورخرها نیست و خودش گرفتاری‌های خودش را دارد و راهش را بکشد و برود ولی بی هیچ فکری جلو رفت و گورخر کوچک را از گل و لای بیرون کشید، روی زمین گذاشت و رفت.

او چیزی نمی‌خواست، نه منّتی بر گورخر یا کس دیگری داشت، نه دنبال تحسین و تقدیر دیگران بود، نه پیرو دین و آیینی بود و نه خدایی داشت که به واسطۀ این کار نیک او را در آخرت با کرگدن‌های خوش سیما و خوش پیکر محشور کند یا هفتاد نوع بلا را از او و خانواده‌اش دور کند یا به زندگی او برکت (علف و برگ) بیشتری ببخشد. او دنبال هورا و لایک و عزت و احترام هم نبود.

وقتی می‌خواست به گورخر کوچک کمک کند فکر نکرد که او یک گورخر است و نه یک کرگدن، فکر نکرد آیا این یک گورخر آسیایی است یا آفریقایی. فکر نکرد که "آیا نسل گورخرها در حال انقراض است یا نه و آیا این گورخر ارزش کمک کردن را دارد؟"...

او قادر نبود فلسفه بافی کند. فقط می‌دانست که گیر کردن در گل و لای خیلی رنج آور است (شاید خودش هم قبلاً این را تجربه کرده بود) و می‌دانست که می‌تواند به این رنج گورخر پایان دهد. پس این کار را انجام داد و با پاها و صورت گلی به راه خود ادامه داد.

به همین سادگی بود کرگدن و فلسفۀ او...

آخر او "فقط" یک کرگدن بود و تا "اشرف مخلوقات" خیلی فاصله داشت!!!


نویسنده: تالین ساهاکیان


داستان‌های کوتاه جهان...!

@Best_Stories
2.3K views08:42
باز کردن / نظر دهید
2023-07-21 09:40:07
مارکوس در جامعه‌ای
که ما در آن زندگی می‌کنیم،

کسانی که بیش از همه تحسین می‌شوند،
کسانی هستند که پل‌ها، آسمان‌خراش‌ها و ساختمان‌های بلند رو می‌سازند؛

ولی به نظر من
بهترین و قابل اعتمادترین آدم‌ها
کسانی هستند که عشق رو می‌سازند؛

چون ساختن هیچ‌چیز
سخت‌تر و مهم‌تر از ساختن عشق نیست...!


ژوئل دیکر | پرونده هری کِبِر

@Best_Stories
3.0K views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-07-11 10:41:02 ❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )


@Best_Stories
#داستانک

پیام امپراتوری


گویا امپراتور از بستر مرگ برای تو، توی منفرد، رعیت ناچیز، تویی که در برابر خورشید امپراتور سایه‌ای خُرد به حساب می‌آیی و به دورترین دورها پناه برده‌ای، آری برای تو، پیامی فرستاده است.
امپراتور از پیک خود خواسته است در برابر تخت زانو بزند و سپس پیام خود را در گوش او نجوا کرده است . پیامی چنان خطیر که از پیک خواسته است آن‌ را به نجوا در گوشش بازگو کند و خود، با تکان سر، درستی گفته‌ی پیک را تأیید کرده است.
سپس در برابر تماشاگران مرگ خود (در برابر دیدگان یکایک بزرگان کشور که پس از فروریختن تمامی دیوارهای مانع بر پلکان گسترده و رفیع گرد آمده‌اند) پیک را مرخص کرده است.
پیک، مردی نیرومند و خستگی‌ناپذیر، بلافاصله عزیمت کرده است و گاهی با این دست و گاهی آن دست برای خود از میان انبوه جمعیت، راه را باز می‌کند. اگر با مقاومتی روبه‌رو شود، بر سینه‌ی خود به نشان خورشید اشاره می‌کند. به‌ واقع، آسان و بی‌دردسر پیش می‌رود. اما توده‌ی مردم بسیار گسترده‌ است، خانه و کاشانه‌ی آنان تمامی ندارد. اگر پیک پهنه‌ای گسترده پیش رو می‌داشت، به پرواز درمی‌آمد، راهوارتر از هر کس، چنان که تو به زودی صدای خوش‌ضربه‌ی مشت‌های او را بر در خانه‌ی خود می‌شنیدی. ولی درعوض دارد بیهوده خود را خسته می‌کند.
هنوز سرگرم آن است که از میان تالارهای درونی‌ترین قصر، راهی به بیرون بگشاید. هرگز نخواهد توانست این تالارها را پشت سر بگذارد. اما حتی اگر در این کار موفق هم شود، باز کاری از پیش نبرده است. در این صورت، تازه ناچار خواهد بود برای فرود از پلکان تلاش کند، و اگر در این کار موفق شود، باز کاری از پیش نبرده است. چون تازه ناچار خواهد بود از حیاط‌های بیرونی قصر بگذرد. پس از گذر از این حیاط‌ها نوبت قصر دوم خواهد رسید که این قصر را دربرگرفته است. بعد به درازای قرن‌ها باز قصر خواهد بود و پلکان و حیاط. اگر هم سرانجام آخرین دروازه را پشت سر بگذارد – کاری که هرگز، هرگز شدنی نیست – تازه پایتخت را، این مرکز دنیا را، پیش رو خواهد داشت، مدفون زیر انبوه آوارش.
از این‌جا کسی نمی‌تواند برای خود، راهی به بیرون باز کند، حتی اگر آن کس پیام مرده‌ای را همراه داشته باشد – و اما تو کنار پنجره‌ی اتاقت نشسته‌ای و در آستانه‌ی غروب، رسیدن پیام را مشتاقانه انتظار می‌کشی.


نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم : علی اصغر حداد


داستان های کوتاه جهان...!

@best_stories
5.5K views07:41
باز کردن / نظر دهید
2023-06-30 10:41:26 ... و به گاهِ بلند آسمانی دل               ‏  
نیاز می‌شود آهی؛
اندکی رها باشیم
از بند بندِ خیالی ذهن

کمی خلوت کنیم با خویش ...
7.7K views07:41
باز کردن / نظر دهید
2023-06-30 10:41:10 @Best_Stories
7.1K views07:41
باز کردن / نظر دهید
2023-06-27 20:10:55 مترسک‌ها از روی انسان خلق می‌شوند!


گونتر گراس | @Best_Stories
8.8K views17:10
باز کردن / نظر دهید
2023-06-27 20:10:42
8.4K views17:10
باز کردن / نظر دهید
2023-06-18 09:40:06
هجرانی


جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.

و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشم‌آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
خطا نکند.

و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانه‌ی خواب‌اش
که از خویش چه بیگانه است!

 

ماه می‌گذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.



احمد شاملو | از دفتر ترانه‌های کوچک غربت
۲۳ آذر ۱۳۵۷ لندن | شب ایرانشهر


@Best_Stories
12.0K views06:40
باز کردن / نظر دهید