اینها درواقع بار متافیزیکی ایی را بر پیکر نحیف انقلاب حملکرد | بیژن عبدالکریمی
اینها درواقع بار متافیزیکی ایی را بر پیکر نحیف انقلاب حملکردن است و این پیکر نحیف انقلاب، تحمل این بار را ندارد. من از دوطرف خواستم دستاوردها را نادیده نگیریم تا نیروهای انقلاب احساس نکنند که شما به هیچوجه تلاشهای آنها را در دفاع از کشور، ایثارهای شان در جنگ و... را نادیده گرفتهاید. اینها را نادیده نگیرید تا آنها شما را بیگانه تلقی نکنند.
من از گفتمان انقلاب خواستم که بحرانها را جدی بگیرند و گمان نکنند اینها عادی است، اما سوال اساسی این است که چرا انقلاب نتوانست به مطالبات خود و مردم پاسخ دهد؟ من برای تبیین این به دودسته دلایل نظری و عینی اشاره کردم. درخصوص دلایل نظری، در زمانی که انقلاب شکل گرفت، پیش از پیروزی، در آخرین سالهای حکومت پهلوی، افق برای هیچکس روشن نبود و همهمان فقط در مرحله سلب بودیم. ما میدانستیم که نظام پهلوی را نمیخواهیم، اما به هیچوجه نمیدانستیم چه میخواهیم.
ما فقط یکسری مفاهیم کلی داشتیم. قرار بود به حکومت عدل علی، استقلال و آزادی برسیم، اما نمیدانستیم چگونه و نمیدانستیم چه نظامی را باید شکل بدهیم. نکته دیگر اینکه، این مسائل را بسیار ساده کردیم. ما میتوانیم به همه خواستههایمان برسیم و در برابر مطالباتمان فقط یک مانع وجود دارد و آن شاه، دربار و نظام پهلوی است. حتی در میان رهبران انقلاب هم این سادهاندیشی بود که اگر پول اوقاف را به ما بدهید، فقر را از بین میبریم. به همه مَسکن میدهیم و اینها حاصل سادهانگاریهایی بود که بر نگاه رهبران نیروهای انقلاب حاکم بود و نوعی پوپولیسم که بر جامعه حکومت میکرد. مسائل را درک نمیکردیم.
اگر شاه هر برنامهای جهت توسعه داشت، در میان مخالفانش بهعنوان عملی پلید و در جهت منافع خارجیها تلقی میشد درصورتیکه امروز بسیاری از برنامههایی که جمهوری اسلامی دنبال میکند، برنامههایی است که در زمان شاه شروع شده بود. نوعی سیاستزدگی یعنی همهچیز را از منظر سیاست دیدن، نوعی ایدئولوژیزدگی یعنی همهچیز را براساس جهتگیری کینهتوزانه نسبت به نظام پهلوی تبیین کردن و از همه مهمتر فقدان تفکر فلسفی در این میان دیده میشود.
در میان انقلابیون و رهبرانشان، در همه جناحها؛ چپ و راست، مذهبی و مارکسیست، ملیگرا و سکولار هیچگونه تفکر فلسفی وجود نداشت و نکته دیگر اینکه اساسا بعد از مواجهه عالم اسلام و مواجهه ما ایرانیان با مدرنیته، فاقد یک نظام اندیشگی بودیم تا بدانیم با این جهان چه میخواهیم بکنیم. ما فاقد یک نظام هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی هستیم. ما نمیدانیم با این جهان چه میخواهیم بکنیم.
از سیدجمال و اقبال، تا شریعتی و بازرگان، تا مطهری و بهشتی و مفتح تا سروش و نصر، همه درگیر بودند تا بتوانند به یک نظام اندیشگی دست پیدا کنند که یک انسان قرن بیستمی، در جهان کنونی چگونه میتواند هم به پیشرفت و ترقی دست پیدا کند، هم زیستی مومنانه داشته باشد. تا بهامروز ما به چنین نظام اندیشگی دست پیدا نکردهایم؛ لذا انقلابیون ایران بهتبع کلجامعه و کل عالماسلام، دچار بحران نظام اندیشگی است و نمیداند چهکار میخواهد بکند.
فقدان نظام اندیشگی؛ هم در انقلاب، هم در اعتراض امروز همه این نقطهضعفها در جنبش اعتراضی مردم ما مجدد حضور دارد. افق برای هیچکدام از ما معترضان، روشن نیست. همه ما در مرحله سلب هستیم. سادهانگاری، پوپولیسم، سیاستزدگی و فقدان تفکر فسلفی، مجددا وجود دارد. امروز هم ما فقط وجوهی از واقعیت را میبینیم، برخوردها، پوپولیسم، انحصارطلبی و.... سخن اصلیام این است که امروز در میان جنبش اعتراضی مردم ما، همه آنچه در مورد انقلاب گفتم، مجددا حاضر است.
امروز هم ما تفکری نظاممند نداریم و نمیدانیم میخواهیم با جهان کنونی چه کنیم. امروز هم فکر میکنیم اگر بتوانیم نظام کنونی را بپاشانیم، به آزادی و رفاه خواهیم رسید. ما مشکلات بنیادینی که در تاریخ و ساختارهایمان وجود دارد را نمیبینیم. من در این جلسه درخصوص اینکه چرا انقلاب نتوانست پاسخگوی مطالبات باشد، به نکاتی اشاره کردم. اولین نکته آن بود که در تاریخ خود ما، در تاریخ اکثر جوامع ماقبل مدرن، نظام سیاسی، نظام سلطنت و حاکمیت دربار بوده است، اما این نظامهای سلطنتی ساختاری زیرین داشتهاند.
ساختاری اجتماعی وجود داشت که نظامهای سیاسی روی آن سوار بود. در اروپا، همچنین در جوامعی مانند جامعه ایران، یک نوع نظام عشیرهای، نظام ارباب رعیتی و نظام فئودالی حاکم بوده است. زمیندارانی بودهاند که دهقانانی برای آنها کار میکردهاند. عشیرهها و اقوامی بودهاند مانند قوم صفویه، قجر، زند، افشاریه و... که اینها پشتوانه قدرت سیاسی قرار میگرفتند، یعنی همواره یک قدرت سیاسی به کمک این قبایل، به کمک زور، پایههای سلطنت پیشین را ضعیف میکرد و با شمشیرهای این اقوام، این عشیرهها به قدرت میرسید.