⩇⩇ : ⩇⩇
دستی به صـورتـم کشیدم و بـُـغ کرده از پـنجـره به بـیـرون نگاهی انداختم، با آشـنـا بودن مسیر ابروهام از تـعجـب بالا پرید. ₰
یبار اینجا اومده بودم ولی کی؟ چرا یادم نمیاد؟
رو به روی سـاختـمون سه طبقهای ایستادم و اخـمـی کردم، آروم گفتم:
- من یبار اینجا اومدم اما یادم نمیاد کی! ン
کـوک با تعجب پرسید:
- مطمئنی؟
مـیـن یـونگـی با جدیت گفت:
- فعلا صحنهی جـرم مهم تر نیست سـرگــرد؟ ༴
سری تکون دادم و پشت سر بقیه وارد سـاختـمون شدم، هرچقدر نزدیکتر میشدیم دلـشـوره و اضطراب بیشتری رو حـس میکردم. ≀
وارد خـونـهی موردنظر شدیم که سرم گـیـج رفت، مـقتـول...کــیم جــنی بود! ೫⌕
⠘ جــنایـی
﹕ مــعمــایـی
-࣪˖https://t.me/+Tv5h8sPe_nU5UWNm