حقوق طبیعی و لیبرال دموکراسی این پِیرنگ ساختارِ مفهومِ ک | لیبراسیون/لیبرالیسم
حقوق طبیعی و لیبرال دموکراسی
این پِیرنگ ساختارِ مفهومِ کلیدی لیبرال دموکراسی را بازنمایی میکند، که موفقترین و مفیدترین مفهوم سیاسی دنیای ما است: حقوق. حکومت برای این وجود دارد که از تولید افراد در بازار کار، از دارایی آنها، و از این طریق از زندگی و آزادی آنها محافظت کند. این تصور که در هر جامعه متمدنی انسان حقوق طبیعیای دارد که تعرض ناپذیر است، که این حقوق به او قبل از هرچیز به عنوان یک فرد تعلق دارد، و این اولویت هم زمانی است هم رُتبی، و اینکه جامعه متمدن اصلا برای تضمین همین حقوق وجود دارد، یک ابداع فلسفه مدرن است. حقوق، همچون دیگر مفاهیم مطرح در این فصل، تولید جدید مدرنیته است، نه بخشی از زبان سیاسی عقل سلیم و شعور متعارف یا فلسفه سیاسی کلاسیک.هابز مفهوم حقوق را زمینهچینی کرد، و سپس لاک بالاترین حرمت و اهمیت را به آن بخشید. برعکس دیگر مفاهیم، ما مفهوم حقوق را کاملا میفهمیم و به فوریت به اندیشهای که زیر آن نهفته است راه پیدا میکنیم. سایر مفاهیم این حوزه بیگانه، مسئله دار، پیچیدهاند و درک آنها محتاج تلاش زیادی است که استدلال هم گاه به فهم و قبول آن مددی نمیرساند. اما حقوق مال ما است؛ بنای هستی ما است؛ با آن زندگی میکنیم، درک مشترک همه ما از خود و زندگی است. حق در اینجا متضاد باطل نیست، بلکه متضاد وظیفه است. بخشی از، یا اصلا ذاتِ آزادی، است. آغازگاه آن شور عزیز آدمی به زیستن است، زیستنی تا حد ممکن فارغ از درد. تحلیلی از احتیاجات همهگیر و ربط آنها به طبیعت به مثابه یک کل نشان میدهد که میل و شور یک تخیل صرف نیست. این میتواند نام حق به خود بگیرد وقتی آدمی کاملا به نیازهای خود واقف شد میفهمد که او از سوی دیگران تهدید میشود و دیگران هم از سوی او، و این سان حق به سلک امور سیاسی درمیآید. آن چیزی که ماشین اجتماع را به حرکت درمیآورد همین تشخیص است، که محاسبهای را تعمیم میدهد که مطابق آن هر آینه کسی حرمت زندگی، آزادی و مالکیت دیگران را ارج گذارد (که البته هیچ انگیزه طبیعی برای این کار ندارد) آنها هم ترغیب میشوند که معامله به مثل کنند. این بنیاد حقوق است، نوع جدیدی از اخلاق که قویا ریشه در خودمحوری دارد.