2021-02-08 10:54:50
#عشقممنوعه
#قسمت279
با اینکه ازش متنفر بودم با اینکه دلم میخواست گردنشو بشکونم
این ادم چقدر نفرت انگیز بود چقدر! آخ اینقدر حرصم گرفت اینقدر حرصم گرفت که دلم میخواست بکشمش.
خدایا این بلاها چی بود که داشت سرم میومد این بدبختیا چی بود که
داشت سرم میومد؟ به خدا کم مونده بود سکته کنم خدایا خودت بهم پناه بده خودت!
چندین بار پشت سرهم نفس عمیق کشیدم چندین بار پشت سرهم آهی کشیدم، نفسمو کلافه بیرون دادم.
رفتم بیرون غذای علی رو دادم که احمد اومد طرفم و گفت:
-خوبی؟
-چه خوبی ای؟ به نظرت میتونه حالم خوب باشه؟
-نمیدونم حس میکنم یه جوری هستی.
با تعجب گفتم:
-چطوری؟
-نمیدونم انگار گیجی انگار حالت خوب نیست درسته؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-آره اصلا خوب نیستم اصلا! ببین یه چیزی بهت میگم خوب گوش
بده من نمیتونم اون یکی زنتو تحمل کنم اون یکی زنت نفرت انگیزه حال بهم زنه فقط خدا میدونه چقدر حالم ازش بهم میخوره!
-داری راجع به زن من صحبت میکنیا!
سرمو تکون دادم و گفتم:
-میدونم دارم درمورد زن خودت صحبت میکنم زنی که معلوم نیست از کجا اومده.
خشمگین نگاهم کرد و گفت:
-مراقب حرفایی که میزنی باش، مراقب حرفایی که میزنی باش!
همینطور که تو همسر منی اونم همسر منه پس هیچ فرقی بین شما دوتا نیست و نخواهد بود شیرفهم شد؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-باشه از اون طرفداری کن مهم نیست اصلا مهم نیست.
5.1K views07:54