Get Mystery Box with random crypto!

شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول

لوگوی کانال تلگرام citizen_saturn — شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول ش
لوگوی کانال تلگرام citizen_saturn — شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول
آدرس کانال: @citizen_saturn
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 6.79K
توضیحات از کانال

زادهٔ زمینم اما مهاجرت کردم به زحل. این‌جا بلند بلند فکر می‌کنم.

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2023-03-16 22:18:35 در سال ۱۹۴۰ یا همون ۱۳۱۸ شمسی خودمون توی ایالت تنسی دختری پا به دنیا می‌ذاره که فرزند بیستمِ خانواده‌ای فقیر و پرجمعیت بود. این خانواده به قدری فقیر و تنگ‌دست بودن که حتی با یه دونه بچه هم به راحتی نمی‌تونستن زندگی کنن، دیگه شما خود حدیث مفصل بخوان… فرزند…
1.6K viewsedited  19:18
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 19:26:19
درسته دمار از روزگارم درومد ولی یه تغییر لازم بود.
نمی‌دونین این سمت چه بازار سد اسمالیه
سگ می‌زنه گربه می‌رقصه.
ولی فعلا نا ندارم.
2.1K views16:26
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 14:25:35 دیشب داشتم چندتا از متن‌هایی که این‌جا نوشتم رو مجدد می‌خوندم.
و باورم نمی‌شد که بعضی از موضوعات می‌تونن این‌قدر عمیق باشن.
اون‌قدر که با خوندن‌ چیزی که خودم نوشتم چندین سوال واسم پیش بیاد و بخوام بهش فکر کنم.
مدت زمان زیادی نیست که با “به سادگی از کنار موضوعات نگذشتن و طرح سوال از پدیده‌ها واسه خودم” آشنا شدم.
همش می‌گم کاش زودتر یاد می‌گرفتم که با سوال‌های زیاد مغزمو سُمباده بکشم. کاش زودتر می‌فهمیدم که زندگی چقدر عمیقه و چقدر حیف که ماها نگاه سطحی بهش داریم.
دست و پامون زنجیر شده به خدایان عادت و روزمرگی و دیگه انگار نمی‌تونیم بفهمیم که عمق این زندگی چقدره.

اکثر مخاطب‌های این‌جا بین ۱۸ تا ۲۶ ساله‌ هستن.
بازهٔ سنی‌ای که واقعا به نظرم طلاست و حیفم میاد به نیستی بگذره. برای همینه می‌نویسم و می‌گم.
من می‌نویسم اما شما بیشتر برو دنبالش.
هر کدوم از موضوعات به تنهایی دنیاست، دنیایی که با بیشتر دونستن ازش می‌تونی جهان‌بینیت رو عوض کنی.
دنیایی که به نگاهت عمق می‌بخشه.
پرسش‌گری کن، شک کن، مطالعه کن، تحقیق کن. نذار عمر قشنگت با عادتِ یه روز رو هزار بار زیستن بگذره.
من این‌جا واستون مسئله حل نمی‌کنم، هدفم ایجاد مسئله‌ست که بری مغزتو باهاش رنده کنی و بچلونی.
می‌دونی فرقِ یه آدم اندیشمند با یه آدمِ عامی و بی‌خیالِ زندگی چیه؟
اندیشمندا جلوی اتفاقات زندگی می‌ایستن و فکر می‌کنن.
اگر از یه درخت سیبی تو سر آدم نادون بیفته، اگه بابتش به روزگار و شانسش فحش نده احتمالا یا راهش رو می‌کِشه و می‌ره یا نهایت سیب رو برمی‌داره و گاز می‌زنه.
اما سیبی که تو سر اندیشمند میفته، می‌شه نظریه.
فکرم نکنید اونایی که عالِم و اندیشمندن به موضوعات عجیب غریب فکر می‌کردنااا نه اصلا.
همین حوادث زندگی رو عمیق‌تر نگاه می‌کردن.

پس اندیشمند دنیای خودت شو تا همین چند صباحِ مهمانیت به تفکر بگذره

#ساناز_قنواتی
#تفکر
#Citizen_Saturn
2.5K viewsedited  11:25
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 22:09:27 دانشگاه که قبول شدم خانوادم از خوزستان رفتن و من موندم و مسئولیت‌های جدید و تازه.
چون اوایل رشته‌مو دوست نداشتم، به این فکر می‌کردم چطور می‌تونم بیشتر کار کنم که نخوام از مامان اینا پول بگیرم.
مامانِ دوستم که مدیر یه مدرسهٔ راهنمایی بودن، بهم لطف کردن و گفتن که تراکت‌های‌ تدریسم رو ببرم بهشون بدم تا به بچه‌هاشون معرفیم کنن.
این اولین سکوی پرتاب من شد و تا ابدالدهر ممنون‌شونم.
تماس پشت تماس داشتم از خانواده‌ها.
صبح از خونه می‌زدم بیرون تا ساعت ۱۰:۳۰،۱۱ شب می‌اومدم خونه.
اوایل می‌گفتم بچه‌ها بیان خونه‌م ولی بعدش چند تا از خانواده بهم گفتن بیشتر پول می‌دیم بیا خونه‌مون.
منم می‌رفتم.
صبح تا ظهر دانشگاه
عصر تا شب کلاس خصوصی.
اوضاع کارم خوب بود الحمدالله مخصوصاً این‌که بچه‌ها توی ریاضی پیشرفت می‌کردن و نمره‌هاشون بیشتر می‌شد خانواده‌هاشون منو به بقیه هم معرفی می‌کردن تا جایی که کار کشید به دبیرستانیا و تدریس زیست و زبان.
بعد از حدود دو سال اتفاقی به یکی از استادام گفتم که اره من زیست درس می‌دم و اینا.
بهم‌ گفت میای تو آموزشگاه من به‌عنوان معلم رفع اشکال زیست واسه کنکوریا؟:)
گفتم بله چرا نیام؟
اولین چکِ کاری‌مو تو ۲۱ سالگی گرفتم.
این‌جا الان دوست زیادی ندارم و بیرون نرفتنم طبیعیه ولی اون‌جا یه اکیپ ۱۰،۱۲ نفره از دوستای دورهٔ دبیرستان داشتم که چندین سال بود باهم بودیم.
هر هفته بیرون می‌رفتن باهم و فقط من بودم که همش سرکار بودم و داشتم جون می‌کندم.
یه روز یکی‌شون بهم‌ گفت من واقعا نمی‌دونم تو‌ چطور می‌رسی این‌همه کار رو باهم انجام بدی!
دانشگاه می‌ری
تدریس خصوصی می‌کنی
آموزشگاه می‌ری
وظایف خونه و مسئولیت‌های اونم هست
گفتم راستش تا الان اصلا بهش فکر نکرده بودم که چطوری می‌رسم، الان که تو گفتی حواسم جمع شد بهش.
فقط انجام می‌دم
اما خب اینم در نظر بگیر که خودِ تو بارها اذعان داشتی من یه آدم نچسبم که هیچ‌وقت باهاتون بیرون نمیام و همیشه هم می‌پیچونم:)
این تلویزیونم که می‌بینی؟ ۱سال بیشتره روشن نشده.
شبام ۱۲ خوابم ۶ بیدار.
خب این‌طوری می‌رسم.
روال زندگیم سال‌هاست همینه و با اضافه شدن افسردگی، توی یه روزایی نمودارش سینوسی می‌شه ولی خط صاف هرگز.
تمامِ اینایی که گفتم باعث می‌شه که وقتی مثلِ امروز اصلا حوصله ندارم کار کنم و درس بخونم به خودم بگم چند ساله سنگرتو حفظ کردی و تو روزهایی که شاید نیازت تفریح بیشتر بود به درس و کار چسبیده بودی و واسه هزار تومن هزارتومنش جون کندی.
تا جوونی کار کن و از دیدن خستگیات لذت ببر.

اینارو نوشتم تا به شمام بگم تا جوونین کار کنین و از دیدن خستگیاتون لذت ببرید
#ساناز_قنواتی
#انگیزه
@Ctizen_Saturn
3.0K views19:09
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 20:39:01 ایام عید نزدیکه و به واسطهٔ شلوغی‌های دید و بازدید قطعا کسایی پیدا می‌شن که بخوان باهاتون بی‌ادبانه صحبت کنن. بدون شک واستون پیش اومده. منظورم فحش نیستا.
تیکه پروندن، گفتن حرفای جدی و عقده‌هاشون در قالب شوخی و …
پیش اومده واستون؟
خیلی از ماها در اون لحظه سکوت می‌کنیم یا یه لبخند تلخ می‌زنیم چون نمی‌دونیم چطور جواب اون طرف رو بدیم.
بعدش تا مدت‌ها خودخوری می‌کنیم که چرا با دمپایی ابری آغشته به روغن زیتون نزدم تو دهن اون دخترهٔ غاز.
حالا من می‌خوام بهتون چندتا جواب محکم و در عین حال مودبانه یاد بدم که در جواب بی‌احترامی دیگران بدین.
اولاً لازمه که چهره‌تون آروم، به شدت جدی و در عین حال کوبنده باشه.
نه حالت تحقیرآمیز به خودتون بگیرید، نه پورخند نه عصبانیت.

۱.احتمالاً نمی‌خواستی ناراحتم کنی ول باید بگم احساسش کردم.
۲.متاسفانه آدم مناسبی برای ادامه به گفتگو باهات نیستم، چون با نحوهٔ صحبت کردنت مشکل دارم.
۳.من با نظراتی که با عنوانِ شوخی توجیه می‌شن اصلا خوشم نمیاد، به نظرم خیلی پوچ و بی‌محتوان.
۴.این روش صحبت کردن دربارهٔ فلان موضوع، روی من جواب نمی‌ده.
۵.بیا صحبت رو قطع کنیم. به نظرم برو بیرون یه نفسی بکش و هروقت احساس کردی اون‌قدر توان پیدا کردی که به خودت و صحبت کردنت مسلط شی، من می‌‌شنومت.
۶.من این موضوع رو این‌جور که تو فکر می‌گی، نمی‌بینم پس دلیلی هم ندارم راجع بهش نظر بدم یا بحث کنم.

@Citizen_Saturn
3.0K viewsedited  17:39
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 19:23:25 یه ایده‌ای واسه هفت‌سین به ذهنم رسیده ولی خیلی دو دلم برای انجام دادنش.
حس می‌کنم دردسر داره
از یه طرفم حس می‌کنم خیلی زیبا می‌شه و ندیدم کسی انجامش داده باشه تا حالا.

وات تو دو؟ وات نات تو دو؟
3.0K viewsedited  16:23
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 17:00:04 بچه‌هایی که والدگری رو ثبت‌نام کردین.
من تمام قد ازتون عذر می‌خوام. خانم فولادین شرایط‌ش خیلی سینوسیه.
اصلا پایدار نمی‌شه.
وسط تمرین و اجرا مجدد حالش بد شد.
اتفاق غیر قابل پیش‌بینی‌ای بود و من مجبورم علی رغم میل باطنی خودم و خانم فولادین برگزاری دورهٔ والدگری رو موکول کنم به فروردین.


هر کدوم از عزیزایی که نمی‌خوان تا فروردین صبر کنن، می‌تونن به ادمین پیام بدن تا پول‌شون رو روی چشم برگردونیم.
بازم ببخشید بابت این اتفاق.
3.1K viewsedited  14:00
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 13:34:11 در سال ۱۹۴۰ یا همون ۱۳۱۸ شمسی خودمون توی ایالت تنسی دختری پا به دنیا می‌ذاره که فرزند بیستمِ خانواده‌ای فقیر و پرجمعیت بود.
این خانواده به قدری فقیر و تنگ‌دست بودن که حتی با یه دونه بچه هم به راحتی نمی‌تونستن زندگی کنن، دیگه شما خود حدیث مفصل بخوان…
فرزند بیستمِ قصهٔ ما که اسمش رو هم ویلما گذاشتن، زودتر از موعد به دنیا میاد و حتی پزشکا هم به خانوادش گفته بودن که احتمال زنده موندش کمه.
ویلما زنده موند ولی به‌خاطر همین زایمان زودرس به شدت بنیهٔ ضعیفی داشت.

توی اون سال‌ها بیماری‌هایی مثل
تب سرخ،‌ ذات‌الریه و فلج اطفال خیلی شایع بود.
دست بر قضا ویلما در سن چهار سالگی تب سرخ و ذات‌الریه رو باهم گرفت.
ناشناخته بودن این بیماری‌ها باعث شد که ویلما در نهایتِ تلاش پزشکی از کمر به پایین فلج شه.
بعدها که کمی ترمیم می‌شه همچنان ناتوان حرکتیه و پاهاش دفرمه می‌مونه.
پزشکا برای این‌که بتونن بهش کمک کنن که لااقل بتونه قدم از قدم برداره، پابند فلزی واسش می‌ذارن و شروع به حرکت می‌کنه.

اما نقطه شروع این ماجرا توی سن ۹سالگیشه که تصمیم می‌گیره بعد از ۵سال اون فلزها رو از پاش دربیاره و بدون اونا راه بره.
ظاهراً هیچ‌کس هم جز مادرش از تصمیمش حمایت نکرد و روزهای زیادی هم زمان برد تا بتونه راه بره.
اما از نظر من نقطهٔ درخشانِ این ماجرا وقتیه که این دختر تصمیم می‌گیره یه مهارت یاد بگیره.
وقتی داشتم داستانش رو می‌خوندم و به این‌جا که رسیدم گفتم
علی القاعده یا می‌خواد نقاش بشه یا موزیسین، شایدم محققی چیزی.
اما دیدی یه وقتایی یه آدمایی پیدا می‌شن که تمام معادلات ذهنیت رو بهم می‌ریزن؟آدمایی که می‌رن همون کاری رو می‌کنن که همه می‌گن اصلا نمی‌تونی، می‌رن توی نقطه‌ای موفق شن که همه می‌گن محاله.
ویلمای قصهٔ ما تصمیم می‌گیره بره دونده شه.
فقط یه لحظه تصور کن:)
دختری که تقریبا توی راه رفتن ناتوانه و چند سال هم با کمک پابند فلزی راه رفته می‌خواد دونده شه.
وقتی خانواده رو از تصمیمش مطلع می‌‌کنه، مادرش بهش می‌گه تو می‌تونی.
خلاصه تو ۱۳ سالگی می‌ره تو مسابقات دو میدانی مدرسه و هی آخر می‌شده.
هی آخر آخر آخر
اطرافیان بهش توصیه می‌کردن که بابا ول کن دیگه، آخه چقدر هی می‌خوای بری آخر شی؟
خلاصه اون‌قدر ادامه می‌ده تا یه روز نفر یکی مونده به آخر می‌شه:)
انگار همین که دید می‌تونه ریتمِ آخر شدن رو عوض کنه، بهش جونِ تازه‌ای داد و با خودش گفت پس می‌شه دوتا مونده به آخر شد
می‌شه سه تا مونده به آخر شد…
ویلما با سرسختی ادامه می‌ده و توی ۱۸ سالگی وارد دانشگاه می‌شه و با یه مربی‌ای آشنا می‌شه که روحیهٔ شکست‌ناپذیر این دختر واسش جالب بود و تصمیم می‌گیره توی مسیر کمکش کنه.

داریم راجع به ویلما رادولف صحبت می‌کنیم که توی ۴سالگی کمر به پایین تقریبا فلج شده بود و تا ۹ سالگی به کمک مفاصل فلزی راه می‌رفت و توی ۱۳سالگی شرکت کننده دوی میدانی در سطح مدارس شد و در سن ۱۸ سالگی تصمیم گرفت
در مسابقات فهرمانی شرکت کنه.

و در سال ۱۹۶۰ یا ۱۳۳۸ خودمون، تونست مدال طلای المپیک رو از آن خودش کنه و اون‌قدر دویدنش عجیب بوده که بهش لقب غزال سیاه رو دادن.

نگاهِ ژان پل سارتر که یکی از فیلسوف‌های بزرگِ اگزیستانسیال بوده، اینه که انسان مسئولیت تمام کاراش رو باید بپذیره چون آزاده و قدرت اختیار داره.
همهٔ فیلسوفایِ اگزیستانسیال همچین نگاهی ندارنا ولی پررنگ بودنِ نقش “اختیار” در نگاهِ سارتر مثال زدنیه. یه جملهٔ معروف داره که می‌گه
“اگر کسی معلول مادرزاد بود و قهرمان دو میدانی جهان نشد، مقصر خودشه و نمی‌تونه بگه تقدیر نذاشت”
و این جملهٔ معروفش احتمالاً برگرفته از تجربهٔ ویلما رادولف بوده.
از ویلما می‌پرسن چی شد فکر کردی می‌تونی دونده بشی تو که حتی نمی‌تونستی راه بری؟
می‌گه مادرم بهم گفت تو می‌تونی و من باور کردم.

ویتگنشتاین می‌گه شاید بارزترین مصداق باور اون پذیرشیه که کودک نسبت به مادر داره.
دیدین بچه‌ها گاهی چطوری از روی یه بلندی خودشون رو پرت می‌کنن تو بغل مامان یا باباشون؟
و شک ندارن که می‌گیرنشون:)
حتی پدر و مادر گاهی می‌گن این چه کاری بود کردی؟ اگه نمی‌گرفتنمت چی؟
اما اون بچه توی ذهنش نشدی وجود نداره، تو ده بار گرفتیش. من به تو باور دارم پس می‌پرم.

یادتونه قبلا گفتم خواستن لزوماً توانستن نیست و به نظرمم درسته،
اما به نظرتون باور توانستن نیست؟:)
بیاین بهش فکر کنیم.
شاید واقعاً باور توانستن باشه.
من نمی‌دونم الان که دارید این متن رو می‌خونید چه دغدغه‌ای دارید، در چه شرایطی هستید و چه آینده‌ای رو برای خودتون متصورید اما امیدوارم این کلمات واستون مُوَلِد یه باور باشه.
باوری که می‌گه هنوز وقت هست و می‌تونی انجام بدی.
#ساناز_قنواتی
@Citizen_Saturn
3.3K viewsedited  10:34
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 00:51:51
می‌دونم اگه قرار نبود جایی قرار بگیرم، عطش رسیدن به اون رو نداشتم.
تو خوب می‌دونی من رو از چه راهی ببری تا زودتر برسم:)
من بهت ایمان دارم

@Citizen_Saturn
3.1K views21:51
باز کردن / نظر دهید
2023-03-14 22:08:35 بنا به پرحرفی و راه درازِ سخن رو گرفتن و رفتن به سمت ناکجا نیست‌هااا، ابداً.
داستان فقط اون چیزیه که‌ شاید بشه اسمشو گذاشت رازِ خوش ِ زیستن.
به تعبیر دیگران شاید دوپینگ.
یا هزار و یک صفتِ بالا بلندی که می‌شه بهش داد.
به‌نظرت قصهٔ آدمایِ خوش‌رنگ روزگار که چشات موقع دیدن‌شون برق می‌زنه و زبونت باز می‌شه به خوش به حالش گفتن‌ها چیه؟
می‌دونی یه جورایی نَقلِ شستن چشم‌هاست و یه جورِ دیگه دیدنه.
این‌که وسعت ‌نگاهت جوری بره به بی‌کران که برای از جا بلند شدنت نیازی به ارادهٔ ماهیچه و عضله نباشه:)
یه بار هم بذار حست قدرت رو دست بگیره و بگه یالا پاشو.
کوله‌ت رو بدار، یه قدر زیادی پشتکار بریز اون تو، شیشه رنگی انگیزه‌هاتو بگیر بغلت، تلاشت هم اون گوشه‌ها جا بده لازمت می‌شه، یه مقدار هم تمرکز، دیگه چی؟
اها!
صبر و توکل.
اونا رو هم بردار که کم‌ نیاری وسط مسیر.
حالا بیا قدم بذاریم به جادهٔ آرزوهات.
این‌جاست که تو می‌تونی بزنی بری رو به سمت رنگی که یه رنگه با خواسته‌هات.
اینجا همون‌جاست که دیگه انواع و اقسامِ مانع و دست اندازم بیاد بیفته سر راهت، جلوی تو رو نمی‌شه گرفت.
چون تو برای تعبیر و تفسیر حال خوبت قدم برداشتی. بحث سر کوچیک و بزرگِ آرزو نیست.
قصه، قصهٔ بلد بودن و رسیدن بهشه.
این‌که بدونی چطوری بزنی به دل خواستنی‌هایی که جون می‌دن یه تو و دنیات:)


#ساناز_قنواتی
#تجربه‌_زیسته
#انگیزه
#هدف
@Citizen_Saturn
3.2K views19:08
باز کردن / نظر دهید