Get Mystery Box with random crypto!

داستان

لوگوی کانال تلگرام da3tan_kade — داستان د
لوگوی کانال تلگرام da3tan_kade — داستان
آدرس کانال: @da3tan_kade
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 53
توضیحات از کانال

https://t.me/m_31tiiiiiir
اینستگرام دوستمون👇حتما به پیجش سر بزنید😅
https://www.instagram.com/texte_late

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2021-10-11 19:39:14 اینستگرام دوستمون حتما به پیجش سر بزنید


https://www.instagram.com/majid_karami.store
550 views16:39
باز کردن / نظر دهید
2021-10-11 19:39:02 وسط این هاناش گوشت بازو و رون هامو میپیچوند و من ریسه میرفتم و گریه میکردم ضعف کرده بودم و دیگه نمیتونستم دووم بیارم برا همین گفتم -ببخشید دیگه تکرار نمیشه -اونی که گفتمو بگو اونی که گفتم -خیله خب باشه گه خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو…
562 views16:39
باز کردن / نظر دهید
2021-10-11 19:39:02 وسط این هاناش گوشت بازو و رون هامو میپیچوند و من ریسه میرفتم و گریه میکردم ضعف کرده بودم و دیگه نمیتونستم دووم بیارم برا همین گفتم -ببخشید دیگه تکرار نمیشه -اونی که گفتمو بگو اونی که گفتم -خیله خب باشه گه خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو…
522 views16:39
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 20:36:18 اینستگرام دوستمون حتما به پیجش سر بزنید


https://www.instagram.com/majid_karami.store
1.5K views17:36
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 20:35:50 سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده.فقط باجنبه ها بخونن.ممنون میدونم داستان کیه براهمین از این جا ارزوی خوبی براش دارم نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بهترین کلمه برای شروع بدبختی و بدشانسیه دو تا بچه بودیم و البته تنی هم نبودیم من و برادرم…
1.5K viewsedited  17:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 20:35:50 سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده.فقط باجنبه ها بخونن.ممنون میدونم داستان کیه براهمین از این جا ارزوی خوبی براش دارم نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بهترین کلمه برای شروع بدبختی و بدشانسیه دو تا بچه بودیم و البته تنی هم نبودیم من و برادرم…
1.3K views17:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 20:32:02 سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده.فقط باجنبه ها بخونن.ممنون
میدونم داستان کیه براهمین از این جا ارزوی خوبی براش دارم

نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بهترین کلمه برای شروع بدبختی و بدشانسیه

دو تا بچه بودیم و البته تنی هم نبودیم من و برادرم کیوان.......پدرم عرق خور و معتاد و ........هر اشغالی

که نباید باشه بود و مادر هم از اون بد تر یه زنیکه خیانت کار تمام عیار که وقتی بابام یه ماه یه ماه میرفت

و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد.بابام که معتاد بود و مواد فروش مادرم هم خود

فروش و سبزی پاک کن..........تو یه خونه اشغالی و ۷۰ متری تو جنوب تهران زندگی میکردیم شرایطم



زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو ۱۵ سالگی عاشق این بودم که یه دوست پسر داششته باشم اما نمیشد.........از کیوان میترسیدم کیوان ۴ ۵ سال از من بزرگ تر بود و خودش هم اخره کثافت و دخختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت.....تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد.......بابا افتاد زندان و دیگه ما ت دوسال نمیدیدیمش مامانم هم فحش میداد به بابام و میگفت بهتر که دیگه سرخر تو این خونه نیست کیوان بچه این بابا نبود و بچه اون شوهر قبلیه مامانم بود که مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفته و میمیره.........کیوان از مامان فحش نمیخورد.اما من بدبخت تا به کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم....

-تو هم از تخم همون مرتیکه نسناسی

داشتم میگفتم..........مامان هر شب دیر میومد خونه ارزوی یه روز خوب بودنش رو به گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف یرفت چه برسه به یه بچه ای که یه دستش تو دست ننش باشه و یکیش تو دست باباش..........گیر دادنای کیوان شروع شده بود........یه ربع دیر از مدرسه برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تهدید میکرد تهدیدایی که ترس رو تو وجودم مینداخت...............

-هوی کیمیا با تو ام یک بار دیگه فقط یک بار دیگه دیر بیای خونه میگیرمت به باد کتک فهمیدی؟

اولا باهاش لج بازی میکردم اما وقتی برای اولین بار نوازش دستشو تو صورتم احساس کردم فهمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.

امتحانای ترم اول رو با معدل 13 تموم کردم مامان کاریم نداشت همین که تجدیدی نیاورده بودم براش کافی بود اما کیوان که بچه درس خونی بود و تازه هم دی÷لم گرفته بود حسابی اذیتم کرد

-خوب گوشاتو باز کن ببین چی بت میگم واسه ترم دوم اگه بخوای از این نمره ها بیاری میدونی چیکار میکنم؟دستا و ÷ا هاتو میبندم یه دست خوش مزه بهت کمربند میزنم بعدم واسه همیشه میندازمت گوشه اون اتاقت عین عتیقه خاک بخوری و ترش بشی

-خب من سعیمو کردم

-برو گم شو سعیمو کردم سعیمو کردم فکرت کجاست که درس نمیخونی هان؟

اون جلوجلو میومد و من از ترس این که کتک نخورم عقب عقب میرفتم

-هیج جا به خدا داداش من که کاری نکردم.......

-برو تو اتاقت و تا شب بیرون نیا بیرون بیای کتک خوردی

از ترسم گوشه اتاق کز کردم و شروع کردم به اشک ریختن دلم واسه خود بدبختم میسوخت مامان تو حال نشسته بود و صدامونو میشنید اما هیچ چیزی نمیگفت و هیچ کاری هم نمیکرد گاهی هم از حرف های کیوان خندش میگرفت و به جای طرفداری از من بدبخت خاک برسر عین این زنای هرزه بلندبلند میخندید........

روز بعد وقتی رفتم مدرسه حرفای بچه ها در باره دوستاشون دوباره منو به وجد اورد بچه اروم و سر به زیری بودم خیلی دلم میخواست یه دوست داشته باشم اما از کیوان میترسیدم..........کیوان با چند تا پسر بزرگ تر از خودش دوست شده بود و وقتایی که مامان شبا بیرون نمیرفت و خونه بود کیوان میزد بیرون و بعد مست و خراب برمیکشت یه شب که من اتفاقی بیدار بودم و مامان هم نبود نزدیک بود به من تجاوز کنه ولی من خودمو تو اتاق حبس کردم و درو بستم از ترس خودمو خیس کرده بودم و روم نمیشدم بیرون بیام تا برم حموم و خودمو اب بکشم و شلوارمو عوض کنم من و کیوان هر دو صورت های خوبی داشتیم منتها بر عکس کیوان مشکی بود و من چشم ابی(من دیدمش خیلی ناز بود) یه روز که رفتم مدرسه یه دختره که صبح چند تا شماره گرفته بود شماره هاشو بین بچه ها پخش میکرد منم اگه به سر و وعضم میرسیدم و از این حالت گدایی درش میاوردم میتونستم عین اب خوردن شماره جمع کنم این اولین فکری بود که به ذهنم رسید سراغ مامان رفتم


ادامه‌دار
1.4K views17:32
باز کردن / نظر دهید
2021-01-23 14:03:41 قسمت چهل و چهارم مانتوم رو از تنم درآوردم و شالم رو هم از سرم برداشتم و با یه تاب و شلوار جین رفتم و کنارش نشستم.خودش با لباس راحتی جلوی تلوزیون نشسته بود و احساس می کردم که منتظرمه.از بعد از سکسمون هیچ صحبتی با هم نکرده بودیم وفقط بهم گفته بود که باهاش به…
17.3K views11:03
باز کردن / نظر دهید
2021-01-23 14:03:41 قسمت چهل و چهارم مانتوم رو از تنم درآوردم و شالم رو هم از سرم برداشتم و با یه تاب و شلوار جین رفتم و کنارش نشستم.خودش با لباس راحتی جلوی تلوزیون نشسته بود و احساس می کردم که منتظرمه.از بعد از سکسمون هیچ صحبتی با هم نکرده بودیم وفقط بهم گفته بود که باهاش به…
14.0K views11:03
باز کردن / نظر دهید