Get Mystery Box with random crypto!

دایره مینا ـ جدید

لوگوی کانال تلگرام daamina2 — دایره مینا ـ جدید د
لوگوی کانال تلگرام daamina2 — دایره مینا ـ جدید
آدرس کانال: @daamina2
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 509
توضیحات از کانال

خانه هنر، ادبیات و شعر اعتراضی
ترویج فرهنگ آزادی و برابری
معرفی کتاب و موسیقی
ارتباط با ادمین: @absharyad

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 18

2021-06-03 11:31:15 «مَسخ»
رمان کوتاه از فرانتس کافکا است. در پاییز ۱۹۱۲ نوشته شده و در اکتبر ۱۹۱۵ در لایپزیگ به چاپ رسید.
مسخ از مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم است که در دانشکده‌ها و آموزشگاه‌های ادبیات سراسر جهان غرب تدریس می‌شود.
داستان در مورد فروشنده جوانی به نام گرگوار سامسا است. او یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که به یک مخلوق نفرت‌انگیزِ حشره‌مانند تبدیل شده‌است.
دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمی‌شود. خود کافکا نیز هیچ‌گاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت‌انگیز با موضوع کابوس‌وار داستان دارد.

داستان مسخ کافکا، حیرت دگرگونی و دگردیسی انسان است. انسانی که به اراده و ذات بشری خود پاسخ نمی‌دهد. آنقدر تن می‌دهد و می‌پذیرد که دیگر در درون او هیچ دانه‌یی از نشانه‌های بشری نمی‌روید و به تمامی می‌خشکد. او دیگر تغییر هویت داده و دچار دگردیسی و استحاله گشته است. کافکا این دگردیسی را به نازل‌ترین نمود آن که حشره باشد، تصویر می‌کند...

یادآوری: زنده‌یاد صادق هدایت اولین نویسنده و مترجمی بود که آثار کافکا را نخست در مجله وزین «سخن» و سپس در چند کتاب، به دنیای ادبیات فارسی آورد.

دایره مینا

۳ ژوئن
درگذشت #فرانتس_کافکا

@daamina2

http://www.upsara.com/images/jrs_مسخ.jpg
47 views08:31
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:30:44 دلم برای خودم تنگ شده
کاش سرم را بردارم
و برای هفته‌یی
در گنجه‌یی بگذارم
و قفل کنم.

در تاريکی يک گنجه‌ی خالی
روی شانه‌هايم
جای سرم چناری بکارم
و برای هفته‌یی
در سايه‌اش آرام گيرم...


ناظم حکمت

۳ ژوئن
درگذشت #ناظم_حکمت
یکی از برجسته‌ترین شاعران و نمایشنامه‌نویسان لهستانیِ‌ ترک تبار

@daamina2

http://www.upsara.com/images/v3is_1564.jpg
44 views08:30
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:22:42
زندگی
درک همین اکنون است
تو نه در دیروزی
و نه در فردایی؛
ظرف امروز
پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است

#سهراب_سپهرى

@daamina2
45 views08:22
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:21:43
قطعه‌ی مصور: «خاطره‌ها»

شعر: #س_ع_نسیم

موزیک: #کلود_سیاری

با صدای شاعر

«خاطره‌ها صف کشیدن دوباره
منو پیدا می‌کنن تُو خاطره...

شب که شد...آسمونو ور می‌دارم
جای اون خاطره‌هاتو می‌ذارم
اینجوری با تو یکی می‌شم عزیز
تو بمون...تُو چشم خاطره بریز...»

41 views08:21
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:15:47 داستان کوتاه
در سوگ یک روح ابلیس

نوشته:سعید عبداللهی

رنجموره‌های یقین مرگی را برساحت ثبات قدیسی‌اش دریافت که ده سال وچهار ماه ودو روز بعد،طاق‌باز بر کف بالکنی افتاد که سالها از آنجا
@daamina2
40 views08:15
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:13:46
در مرگ روح پلید ابلیس

«مشاطه‌گر ويرانه‌های اعصار
که پلشت بودنش
عفونت حیات.
ميوه‌يی پوکيده
به سرقت بلندترينِ شاخساران.
ساحلي متروک
تهی از آفتاب و انسان.

چشمانش را پوشيد
با ابدیت شرّه‌يی در مغاک ملعنت!»

#س_ع_نسیم


دایره مینا جدید
@daamina2
40 viewsedited  08:13
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:10:27
گزینه‌یی از شعر
مرداب

در مرگ روح پلید شیطان

تو از آغاز هم با ما نبودی!
تو از مرداب مطرودی كشیدی سر
تو از اول تهی بودی:
تهی از مهر آزادی
تهی از حس معصومانه‌ی شادی.

تو بوف كور روی بام ایران
تو ننگ دامن گلفام ایران

تو بودی تخم نفرت بر زمین من
تو بودی عشق را دشمن
ـ و كردی آشیان عشق‌ها ویران
و كردی قتل‌عام شرم ـ
شدی ویرانه‌ساز قرن‌ها رؤیا
شدی ابلیس و نفرینگاه ...

تو از آغاز هم با ما نبودی!

#س_ع_نسیم


دایره مینا جدید
@daamina2
40 viewsedited  08:10
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 11:01:22 طعم خزه (داستان کوتاه)

(در مرگ آن‌ که پلشت بودنش، عفونت حیات بود و
رفتنش، ابدیت شره‌یی در مغاک ملعنت)

سعید عبداللهی

قسمت دوم


سال‌ها بعد زنی كه به همراه تفنگش همیشه سیانوری زیر زبانش داشت و شب‌ها در جوی خیابان‌ها، زیر پل‌ها و در كیوسك‌های تلفن می‌خوابید، به دوستش گفته بود:
«بهش نگاه كن! توی چشماش همیشه یه زن داره بچه‌اش را می‌كُشه. اگه بهش نگی «نه!»، تا چند سال دیگه فقط اسكلت‌ها می‌مونن. اون همینو می‌خواد. اون به هر كس یه آینده‌ی اسكلت‌شده می‌ده. اون با كابوس‌های آینده‌اش زندگی می‌كنه. به‌خاطر همین هم، ما زن‌ها رو كه می‌بینه، وحشی می‌شه.»
از آن روز كه در پای آخرین پله‌یی كه او را از آسمان به زمین آورده بود تا ده سال و چهار ماه و دو روز، انبوهی در دسته‌جات مختلف، مسیر چاه‌ها را گشتند و در نیمه‌شب سومین روز از پنجمین ماه سال یازدهم، رسوب تخمیر شده‌یی را در سینی‌یی گذاشته و پارچه‌یی سیاه بر آن كشیدند. روی پارچه را به نشانه‌ی پیدا شدن «احساسی گمشده» تزئین كردند و سینی را از لای درِ اتاق عمل به پاسدارپرستاران محافظ او دادند. به كسی كه سینی را گرفته بود، گفتند: «محتوی احساس آقاست! قبل از بستن درِ تابوت، سینی را روی سینه‌اش در سمت چپ بگذارید؛ پارچه‌ی روی سینی را كنار بزنید و بعد درِ تابوت را ببندید!»
ده سال و چهارماه و دو روز، ساقه‌های تازه‌ی رُز، یاس و زنبق را در اجاقی می‌ریختند تا صبحانه‌ی پیرمردی را آماده كنند كه قبل از خوردن غذا، لیست بلند تیرباران‌شده‌ها را در مكعبی شیشه‌یی نهاده و جلواش می‌گذاشتند. هر بار گُل‌های طبیعی روی میزِ كنار تختش می‌گذاشتند، جنون حریصانه‌ی پلیدی‌های وحشی‌اش با تراوش اندیشه‌های رسوب شده‌ی ماقبل تاریخ، تحریك می‌شد. مكعب شیشه‌یی را به او می‌دادند و پس از تسكین روح شیطانی‌اش، خطاب به آن‌ها و با اشاره به گُل‌های روی میز، می‌گفت: «این احمق‌ها را از اینجا ببرید. همان گلدان مصنوعی خودم را بیاورید!»
مرد رئوفی كه به‌خاطر لِه نشدن مورچگان زیر پایش و آزار ندادن مگس‌هایی كه بر شانه‌های عبایش می‌نشستند، با وسواس مافوق باور مستمعینی كه در حیاط بزرگ خانه‌اش جمع می‌شدند، فاصله‌ی كوتاه اتاق تا بالكن محل سخنرانی‌اش را ساعت‌ها می پیمود. مستمعینِ سیاه‌پوشی هم كه هریك نشانِ رسوخ عفونت معصومیت!! او بودند، به‌خاطر پرهیز از مكافات گناهنشان، انبوه اجساد تیرباران شده‌ی زنان باردار و دختران تجاوز شده را در كامیون‌های به صف شده ریخته و به او هدیه می‌كردند.
مردی كه در طول مسیر تشییع جنازه‌اش، چتر بزرگی از مگس بر تابوتش سایه انداخت تا در ادامه‌ی زندگی طبیعی‌اش، هرگز آفتاب بر او نتابد.
درِ تابوت را كه باز كردند، كفی غلیظ و خاكستری با طعم خزه همه جا را پر كرد. دنبال جنازه گشتند. كلمه تخمیر شده‌ی یك اسم را از تَه تابوت بیرون آوردند. تَه گودال خیس بود. خمیر كلمه‌ی فشرده‌ی تاریخ جنایت را در آن انداختند.

پایان

#طعم_خزه

دایره مینا جدید
@daamina2
42 views08:01
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 10:57:59 طعم خزه (داستان کوتاه)

(در مرگ آن‌ که پلشت بودنش، عفونت حیات بود و
رفتنش، ابدیت شره‌یی در مغاک ملعنت)

سعید عبداللهی

قسمت اول


ده سال و چهار ماه و دو روز قبل از مرگش، در پای آخرین پله‌یی كه او را از آسمان به زمین آورد، ایستاد. در میان انبوه استقبال كنندگان، با اقتداری پرستش‌خواهانه به میدانی پر از كاج‌ها و شمشاد‌ها قدم گذاشت.
در خروجی میدان، از سه پله بالا رفت. در پله‌ی اول،آیندهی عقیم شده‌اش را در نگاه آمیخته با تردید و خنده‌ی یك مرد دید. در پای پله‌ی دوم ، تندیس‌های عروسكی دختركان نوباوه‌یی را دید كه بی صدا می‌گریستند... و روی پله‌ی سوم تا دوردست‌های ناپیدا، سوسنبرگ‌ها، نسترن‌ها و شقایق‌ها فرش شده بود.
دامن عبای بلندش، گُل‌های لِه شده‌ی پشت سرش را جارو می‌كرد. دسته‌های خبرنگاران را كنار می‌زدند تا مزاحم عبور او نشوند. همانطور كه با حس پرستش‌خواه درونی‌اش روی گُل‌ها راه می‌رفت، احساسی آشنا ـ كه همیشه هم همراهش بود ـ آرام‌آرام از ساق‌ها و بازوانش بالا رفت، در دهانش جمع شد و در پاسخ اولین خبرنگار، «احساسش» را روی گُل‌ها ریخت: «تُف... !»
هیچ كس فكر نمی‌كرد روزی ـ حتی زودتر از چند ماه بعد ـ همه‌ی آن چیزهایی را كه دیده بود، باید از چشم‌هایش بیرون بیاورد و پرده‌های هفت‌لای خاطراتش را هم بتكاند.
سال‌ها به‌جای برف، از آسمان لاشه‌های اسكلت شده‌ی زندگی بارید. آنقدر در پشت‌بام‌ها اسكلت پارو كردند كه كوچه‌ها از اشباح خوف پر شدند. سال‌هاسال از پنجره‌ی خانه‌ها بوی زخم سوخته می‌آمد. بچه‌های دبستانی به جای خواندن قصه‌های عصر افسانه‌ها، درشكه‌های مملو از بشكه‌های خون را در كوچه‌ها می‌چرخاندند تا با آن، شهر را از بوی زخم‌های سوخته پاك كنند! انبوه كتاب‌ها در قفسه‌های بزرگ كتابخانه‌ها پیر می‌شدند. كلمات را در كتاب‌ها دستگیر می‌كردند، دسته دسته به هم می‌بستند و آن‌ها را در روزنامه‌ها و رادیو ـ تلویزیون، افسارگسیخته و هراسان تیرباران می‌كردند. پیش از آنكه كودكان آرزوهایشان را به یاد بیاورند، فكرهایشان را پشت پلك‌هایشان قتل عام می‌كردند. دختران دبستانی یاد گرفتند آرزوهایشان را كنار بنفشه‌های عطرآگینِ بازمانده از عصر جنینی رؤیاها با دو قفل و هفت حلقه زنجیر، مهر و موم كنند. دختركان قالیباف از خستگی روی رشته‌های نخ خوابشان می‌برد. جانشان از پوستشان بیرون می‌آمد و در رشته‌های نخ می‌رفت. پیش از آن‌كه از رنج‌های ساكتشان و انتظارهای ساده‌شان با كسی حرفی بزنند، گَردهای نخ مثل دانه‌های ریز برف، اسكلت رؤیاهایشان را می‌پوشاند. مادران از روی سیم‌های خاردارِ میدان‌های تیرباران ـ كه هر شب چندبار پر و خالی می‌شد ـ ستاره می‌چیدند و به پیراهنشان می‌دوختند.
هیچ‌كس فكر نمی‌كرد روزی ـ حتا زودتر از چند ماه بعد ـ باید او را از قلبش بیرون بیاندازد و پرده‌های هفت‌لای جانش را بتكاند تا از او خالی شود.
وقتی نافش را بریدند، حس شادی و خنده‌اش هم همراه با آن جراحی شد. یك‌بار هم كه خواست بخندد، صورتش آنقدر منقبض شد كه خنده‌اش عفونت خلطی شد و از دهانش بیرون افتاد. از آن پس خنده‌اش را در دستمالی مچاله می‌كرد و در چاه می‌انداخت.
یازده سال قبل از مرگش، با هوشیاری دسیسه مار، پای درختی چمباتمه زد و توانست در سی‌وهفت میلیون نگاه ـ كه او را می‌پرستیدند ـ فریب تاریخ را یك‌جا خلاصه كند. بعد خنده‌اش را در دستمالش ریخت، مچاله‌اش كرد و در چاه انداخت.

#طعم_خزه

ادامه دارد...

دایره مینا جدید
@daamina2
141 viewsedited  07:57
باز کردن / نظر دهید
2021-06-02 22:57:17
کانال «دایره میناـ جدید» معتقد است جامعه‌ی ما گرفتار فرهنگ ضد آزادی و اسیر جهل بوده‌ است.

دایره مینا ـ جدید، «نه» به وضع موجود است.

کانال شعر و ادبیات اعتراضی و ممنوعه و روشنگرانه.

کانال پارسی را پاس داشتن و معرفی کتاب و موسیقی.

یار هم باشیم تا اتحاد عشق و آزادی و دفاع از هویت انسانی‌مان را در مجمع‌الجزایر تلگرام، همبسته کنیم...

یار هم باشیم تا فرهنگ آزادی و برابری و اندیشندگی را در سراسر ایران بگسترانیم که این، راه نجاتمان از سلسله‌ی دیکتاتورها است...

با «دایره میناـ جدید» باشید و به دوستانتان هم معرفی کنید...

دایره مینا جدید
@daamina2
28 views19:57
باز کردن / نظر دهید