Get Mystery Box with random crypto!

وقت گیرآوردی، حالا چه وقت آب حوض عوض کردنه «؟ یک مرتبه فخری به | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

وقت گیرآوردی، حالا چه وقت آب حوض عوض کردنه «؟
یک مرتبه فخری به فکرش رسید چطوره بجای آب حوض حیاط، آب حوض خودشو بده به مردک عوض کنه. این فکر هنوز تو کله اش مزه مزه نشده بود که با تمام نیرو جست زد دم در. آب حوضی داشت میرفت که فخری صداش زد. دید یه جوون خوش صورت و محجوبیه که نگو و انگار که خدا اونو فقط برای نقشه ی فخری فرستاده. پسرک گفت: » حاج خانوم کارُم حرف نداره بخدا «. فخری جواب داد: » حالا خواهیم دید چند مرده حلاجی «. آب حوضی پرسید: » حوضت بزرگه «؟ فخری جواب داد: » ای همچین کوچیک هم نیست، یه کار مردونه ازت بر میاد «؟ آب حوضی با جواب حاضری و صورت بشاشی گفت: » پس چی که برمیاد، خیلی خوبم بر میاد «. فخری پرسید: » حالا برا کارت پولم میگیری «؟ مردک با تعجب گفت: » پس نه. خو کارُم ینه دیه. انتظار داری آب حوض مردمو مجانی عوض کونُم «. فخری با گستاخی جواب داد: » آب حوض منو باید مجانی عوض کنی «. آب حوضی با چهره ی مشکوکی پرسید: » مگه تو کینی خاله جان «؟ فخری دعوتش کرد بیاد تو و گفت: » حالا اول بیا یه چیزی بخور قوت بگیری بعد راجبش صحبت می کنیم «.
فخری اب حوضی رو برد تو اتاق نشوند و رفت براش یک کم کشک بادمجون و نون تافتون آورد که بخوره و قوت بگیره. بعد ازش پرسید: » خب بینم حالا تو بیلم بلدی بزنی یا نه «؟ مردک همانجور که داشت تند و تند لقمه ها رو یکی بعد از دیگری پائین می داد با دهن پر گفت: » خب معلومه خوب بیل میزنُم دیه، آخه ناسلومتی بچه کشاورزُم «. فخری گفت: » حالا بیل هم با خودت داری «؟ مردک گفـت: » نکه ندارُم خاله جان. آخه مو بیلُم کجا بود «؟ فخری با چهر ی گرفته ای گفت: » پس حیف شد، یه پول حسابی رو از دست دادی «. آب حوضی با خنده گفت: » خو اینکه دیه غصه نداره. یه بیل از یه جا بسون بده بمن «. فخری با بدجنسی گفت: » نه نمیشه «. آب حوضی گفت: » چرا نشه، کار نشده نداره خاله جان «. فخری با غضب گفت: » هی بمن نگو خاله جان خاله جان «. مردک با روی خوشی جواب داد: » چشم. دیه بشت نمیگُم خاله جان «. فخری گفت: » حالا یه فکری کن و یه بیلی از پیش خودت فراهم کن. ببین، مادر من چند روز پیش عمرش رو داد بشما و وصیت کرده که یک آب حوضی درست امروز باید آب حوض منو با بیلش عوض کنه. حالام اگه تو میخوای روح مادرم رو تو گورش نلرزونی یه بیلی از پیش خودت جور کن و آب حوض منو باهاش عوض کن «. مردک با چهره ی درهمی گفت: » مطمئنی حالت خوبه خاله جان «؟ فخری پرید تو حرف آب حوضی: » بازم بمن گفتی خاله جان «! مردک با حالت قهر جواب داد: » آخه تو حواسمو با این حرفای پرت و پلات ضایع میکنی. اصلاً معلوم هست چی میخوای «؟ فخری با بدجنسی تمام گفت: » ببینم، میتونی یه بیل درست و حسابی از پیش خودت جور کنی «؟ آب حوضی که یواش یواش منظور فخری رو حدس می زد گفت: » خو فرض کن بتونُم. حالا کو حوضت «؟ فخری: » تو غصه ی حوضو نخور بیلو نشونم بده. منم بعد حوضمو نشونت میدم. البته بشرطی که مرد کار باشی «. آب حوضی برای این که مطمئن بشه پاشو تو یک کفش کرد: » نه نمیشه. اول حوضو نشونم بده تا بیلم خودش جور بشه «.
فخری که دید بالاخره طرف متوجه منظور پلیدش شده همونجور که نشسته بود با یک حرکت دامنشو داد بالا و چون زیرش هیچی به تن نداشت ناگهان اون کُس کج و معوجش که از سفیدی برق می زد آشکار شد و تو چشم مردک درخشید. آب حوضی با خوشحالی گفت: » خو اینو از اول میگفتی خاله . . . ببخشین عزیز جان. من روزی یکی دو بار از این آب حوضا تو شهر عوض می کنُم بخدا «. فخری که حالا شهوت بهش بدجوری غلبه کرده بود مثل یک جنده دگوری تمام عیار گفت: » پاشو بیا ب