Get Mystery Box with random crypto!

غلم ببینم چکار میکنی. اگه کارتو خوب انجام بدی هفته ای یک بار ه | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

غلم ببینم چکار میکنی. اگه کارتو خوب انجام بدی هفته ای یک بار هم میتونی بیای آب حوض منو عوض کنی. د حالا زودباش بیا که دیگه طاقت ندارم «. پسر بیچاره ام با یک حرکت شلوارشو انداخت به کناری و آلت گداخته و مشتعلش که تو هوا مثل یک مار وحشی فش فش می کرد نمایان شد. بعد گفت: » تحملش داری یا نه خانم خانما. این یه چیز معمولی نیسا. بشت گفته باشُم. یه وقت برات سنگین نباشه کار دست موبدی «. فخری با التماس گفت: » آخ، زود باش بیا آب منو عوض کن دیگه، هرچی خاصی بهت میدم فقط کار منو بساز «.
اما همین که آب حوضی اولین بیل رو میون حوض فخرسادات زد فخری تازه فهمید با بد کسی طرف شده. هرچی بود سالیون دارز اون کُس بی قواره اش خودش را با آلت قلمی و خوش ریخت حاجی تطبیق داده بود و در طول زمان به یک چیز کوچولو موچولو و معمولی عادت کرده بود. اما راستش این گرز آبحوضی بسیار بزرگتر از اندازه ای بود که فخری بتونه تو خودش جا بده و تحمل کنه. برای همین طولی نکشید که فریادش فضای اتاق رو پر کرد: » پدرم رو درآوری. لعنت بتو. این دیگه چی بود؟ زودش باش درش بیار بیرون «. اما آب حوضی چنان مشغول کار خودش بود که کمترین اعتنایی به ناله و فریاد زن حاجی نکرد. فقط با خنده گفت: » مکه نیمی خاسی وصیت مادر جانته عمل کنی دگوری مگوری «؟ فخری این دفعه جیغ کشید: » ای مُردم. بدادم برسین. دارم هلاک میشم. این چه غلطی بود کردم «. اما هرچی تقلا کرد نتونست مردک رو از روی خودش کنار بندازه و اون هم با کوشش وصف ناپذیری مشغول انجام وصیتنامه بود تا این که بالاخره کارش تموم شد و آب حوض رو کشید بیرون. اما فخری ظاهراً از فشاری که بهش آمده بود غش کرده بود. مردک پاشد و شلوارشو پوشید و در حالی که خونه فخری رو ترک می کرد زیر لب گفت: » عجب آدم هایی تو شهر پیدا میشن. همه شون اول میگن زودباش آب حوض منو عوض کن. بعد یه دفعه پشیمون میشن و از حال میرن. این دفعه باهاس بیشتر مواظب باشم. باید اول پولمو ازشون بسونم بعد کارو شروع کنم. وگرنه روزی چند بار باید تو شهر آب حوض مردمو مجانی عوض کنم و آخرش هیچی گیر خودم نیاد و دست خالی برگردم ده «.
نوشته: نویسنده خجالتی