Get Mystery Box with random crypto!

هم زمان که حواسش به راننده بود، شورتش رو همونطور نشسته درآورد. | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

هم زمان که حواسش به راننده بود، شورتش رو همونطور نشسته درآورد. بعد شورت رو به دست من داد. سرش رو به سمت من خم کرد و گفت: مانی جون دستور داده شورت من رو بو کنی‌.
شورت عسل رو از دستش گرفتم. به خاطر ترشح زیادش، جلوی شورتش، کاملا خیس بود. به راننده نگاه کردم و شورت عسل رو به سمت صورتم بردم. چند ثانیه شورتش رو بو کردم و بعدش به مانی نگاه کردم. احساس کردم که مانی به معنای واقعی تصمیم گرفته تا جزئی از ما بشه و از این بازی لذت ببره.
وقتی وارد سوئیت شدیم، داریوش رو به من گفت: وسایلم رو حاضر کن، من برم دوش بگیرم.
لبخند زدم و گفتم: این الان جزء همون قوانین بود؟
داریوش لبخند زد و بدون اینکه جوابم رو بده، رفت حموم. مانی رو به عسل گفت: تا وقتی توی مسافرت هستیم، باید توی سوئیت لُخت باشین. هر سه تاتون. هر لحظه وارد سوئیت شدیم، بدون معطلی باید لُخت بشین.
من و عسل و سیما دوباره همدیگه رو نگاه کردیم. عسل پوزخند زد و رو به مانی گفت: چَشم هر چی شما بگی.
بعد شروع کرد به لُخت شدن. بردیا رو به من و سیما گفت: چرا معطلین؟
سیما هم لبخند زد و لُخت شد. انگار سیما و عسل هم مثل من از این بازی خوش‌شون اومده بود. هر سه تامون کامل لُخت شدیم. وسایل حموم و لباس تمیز داریوش رو گذاشتم توی رختکن حموم. پاهام خسته بود و نشستم کنار دیوار. رضا اومد بالا سرم. شورت و شلوارش رو کشید پایین و گفت: بخورش که دیگه بیشتر از این طاقت نداره. در ضمن چَشم هم فراموش نشه.
از نظر جسمی خسته بودم اما روانم پر انرژی بود. کمی مکث کردم و گفتم: چَشم.
بعد دو زانو نشستم و کیر رضا رو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. بردیا یک تشک برای خودش انداخت و گفت: من باید دراز بکشم.
مانی رفت توی آشپزخونه و گفت: کی چای می‌خوره؟
عسل رو به مانی گفت: من.
سیما گفت: منم می‌خوام.
کیر رضا به بزرگ ترین حالت خودش رسیده بود. اصرار داشت که تمام کیرش رو توی دهنم فرو کنه. به خوبی عسل نمی‌تونستم ساک ته حلقی بزنم و گاهی عوق می‌زدم.
مانی بعد از دم کردن چای، سیما رو تو همون حالت ایستاده، به سمت اُپن آشپزخونه دولا کرد و بدون مقدمه شروع کرد به کردنش. انگار مانی تصمیم نداشت که با هیچ کدوم‌مون پیش‌نوازی کنه‌. رضا بعد از چند دقیقه، کیرش رو از توی دهنم درآورد و گفت: قراره بهترین ماساژ عمرت رو تجربه کنی‌.
بعد یک ملافه سفید روی زمین پهن کرد و از من خواست که دمر بخوابم. از توی چمدونش، روغن ماساژ برداشت. خودش هم کامل لُخت شد. هم زمان کمی از روغن رو روی کمر و کونم می‌ریخت و ماساژم می‌داد. صدای آه و ناله‌های سیما، شهوتم رو بیشتر کرد. رضا بعد از ماساژ پاهام، دوباره به کونم رسید.
چند دقیقه کونم رو ماساژ داد و انگشت‌هاش رو کشید توی چاک کونم و شیار کُسم و بهم فهموند که پاهام رو کمی از هم باز کنم. رضا راست می‌گفت، این بهترین ماساژی بود که تا حالا تجربه کرده بودم. ترشح کُسم هر لحظه بیشتر می‌شد و آه و ناله‌های من هم بلند شد. رضا من رو برگردوند و شروع کرد به ماساژ شکمم و سینه‌هام. ناخواسته به بدنم موج می‌دادم و دوست نداشتم این همه حس لذت تموم بشه.
رضا دوباره رفت به سمت پاهام. از پایین شروع کرد به ماساژ و کم کم به رون‌هام و کُسم رسید. پاهام رو از هم باز کرد و انگشت‌هاش رو فرو کرد توی کُسم. هم زمان با دست دیگه‌اش، سینه‌هام رو مالش می‌داد. هر دو تا دستم رو گذاشتم روی دست‌های رضا و بهش رسوندم که انگشت‌هاش رو با سرعت بیشتری توی کُسم حرکت بده و سینه‌هام رو محکم‌تر چنگ بزنه. اینقدر توی اوج بودم که متوجه اطرافم نبودم. فقط صدای آه ناله خودم و حرکت انگشت‌های رضا توی