Get Mystery Box with random crypto!

وقتی جلوم دیدمش (۱) 1402/02/14 #دوست_دختر #نفرت #عاشقی سلام م | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

وقتی جلوم دیدمش (۱)
1402/02/14
#دوست_دختر #نفرت #عاشقی

سلام من سعید هستم اول از همه بگم که واسه اینکه کسی نفهمه اسم هارو عوض میکنم
خوب داستان ما واسه آبان سال 95 هست که اونموقع من 20 سالم بود
5 سال بود که با یه دختری به اسم نازنین دوست بودم
قدم 183 و وزنم 80 کیلوعه نازنینم به دختر اندامی با سینه های سایز 80 که بسیار سفید و خوشگل بودن
به دلیل علاقه ی زیاد و عشق پاکی که بهش داشتم حتی بهش دست هم نزده بودم دیگه تو اون سن ابن کسشرا عادیه دیگه همه فک میکنن اگه عاشقشی نباید بهش دست بزنی
شب و روز زندگیم شده بود نازنین و با همه سر بودن تو رابطه باهاش بحث داشتم
آخرای رابطه یه چند باری سینه هاشو میگرفتم و یکم باهاش ور میرفتم ولی سکس کامل هیچ وقت در من اون اتفاق نیوفتاده بود… خلاصه این حرف های بقیه باعث شد که از هم جدا بشیم و جفتمون بریم دنبال زندگیمون
چند وقت تو خیابونا بودم و خودمو با مشروب و سیگار خفه میکردم فقط فقط فکرم شده بود اون و نمیدونستم بدون اون چیکار باید بکنم
اینم بگم که از دوستام امار لحظه به لحظش بهم می‌رسید و اون هم دائم خبر منو میگرفت
گذشت و گذشت و رسید به جایی که دیگه خبر هم و نداشتیم و من دیگه به مشروب اعتیاد شدیدی پیدا کرده بودم برای همین منو فرستادن یه موسسه که ترک کنم
دکتره هزار تا کسشر در مورد تاثیر افکار مثبت و اینکه از ذهنم بندازمش بیرون بهم میگفت و منو بست به بار کلی قرص خواب آور و ارامش بخش
یه روز ک داشتم پاتوق همیشگیم که لب دریا بود عرق میخوردم یکی از بچه ها اومد باهام هم پیک شد
وسطای نیم رسیده بود و سیگار دود میکردم… کاملا تو حال خودم بودم و حس میکردم بی حسم
رفیقم یه نگاه کرد و گفت:داری خودتو میگایا داداش اون رفته دیگه نمیاد تو چرا خودتو اذیت میکنی اون جنده بود که رفت… یه لحظه کل بدنم گر گرفت مستم بودم برای همین عقلم کار نمیکرد سمتش حمله کردم و سرشو کوبیدم به دیوار
خورد زمین و دستشو گزاشت رو سرش وقتی دستشو برداشت با چشای پر از اشک گفت تلافی میکنم حالا میبینی نباید سر یه جنده انقدر غیرتی بشی. از لب دریا دور شدم و رفتم سمت خونه
بعد چند وقت از یکی از رفیقا شنیدم که با همون رفیقم در ارتباطه و همش با ماشین باهم بیرونن منم چون ماشین نداشتم و دختره رفته بود با رفیقم خیلی عصبی شدم و دیگه زده بودم به سیم اخر که یه روز دیدمشون پاتوق خودم
دور از اونا با جنون خالص یه نیم و سر کشیدم و یکم نوشیدنی خوردم ک بره پایین
یکم نشستم و 3 4 نخی سیگار اتیش کردم و کشیدم تا اینکه گرفت
رفتم کنارشون نشستم اول جا خوردن بعد خودشونو جمع کردن رفیقم گفت :بله؟ چی میخوای!
هیچی نگفتم فقط دریا و نگاه میکردم و سیگار میکشیدم انقدری پک های سنگین میزدم که ریه هام بسوزه
یکم که گذشت اونا رفتن و همونجا نشسته بودم
فکر کردم… خیلی فکر کردم اونقدر که مغزم داشت اتیش میگرفت داشتم دیونه میشدم تا یه فکری به سرم زد
فرداش به دختره پیام دادم و گفتم باید ببینمت ماشین پدرمو پیچوندم و رفتم در خونشون سوارش کردم
یه روز ابری بود اونم یه نیم تنه مشکی با یه مانتو کلفت جلو باز با یه شلوار جین جذب زاپ دار پوشیده بود
گفتم امروز باهات کار دارم و گازشو گرفتم. تو منطقه ما یه سری کوه هست که اگه بخوای با ماشین عادی بری بالاش نمیشه حتما باید پیکاپ یا ماشین جنگل باشه که بتونی بری بالا
همینجوری ک من رانندگی میکردم نگران شد داشتم میدیدم که گوشیشو گرفته تو دستش و تایپ میکنه سریع سریع. حدث زدم داره لوکیشنمونو برای خواهرش میفرسته که اگه خفتش کردم یکی بدونه بالاخره دهن کثیفشو باز کرد و گفت:کجا میریم؟
خیلی سرد نگاهش کردم و گفتم امروز بهت بد نمیگزره نگران نباش
مید