Get Mystery Box with random crypto!

دوباره حرفم رو درباره اولین جلسه تدریس تکرار کنم که سارینا گفت | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

دوباره حرفم رو درباره اولین جلسه تدریس تکرار کنم که سارینا گفت: به یک شرط افتخار میدم که ذره‌ای به عنوان معلم آدم حسابت کنم و یه کوچولو دقت کنم که چه کُسشعرایی بهم درس میدی.
+چه شرطی؟
-بذاری ازت لب بگیرم. یک لب طولانی و سکسی و خفن.
اصلا پیش‌بینی نمی‌کردم که چنین پیشنهادی بهم بده. اینبار سارینا بود که من رو غافلگیر کرد. وقتی تعلل و سکوت من رو دید، اعتماد به نفس توی چهره و چشم‌هاش برگشت و گفت: مگه برای من این همه خوشگل نکردی و تیپ نزدی؟ نمی‌خوام بکنمت که. فقط یه لب، همین. نترس و …
حرفش رو قطع کردم و گفتم: این شکلی اومدم پیشت، چون می‌دونم ظاهر معلم گاهی چقدر برای شاگرد مهمه. هزینه کردم و این لباس رو خریدم، نه به خاطر اینکه باهام لاس جنسی بزنی و چنین درخواست وقیحانه و غیر منصفانه‌ای ازم داشته باشی. به خاطر امنیت روانی و آرامش تو این مدلی اومدم.
سارینا به خوبی فهمیده بود که بالاخره موفق شده من رو آچمز کنه و تحت فشار بذاره. ایستاد و لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت: به هر حال این شرط منه. وگرنه مطمئن باش هر چقدر که زور بزنی و مثلا بهم درس بدی، در اصل داری به دیوارای این خونه درس میدی. تهش هم بابام می‌فهمه که اندازه گوز سکینه سه پستون هم نتونستی چیزی یادم بدی و مثل سگ ولگرد خیابونی اخراجت می‌کنه.
مغزم هنگ کرد و بدون فکر گفتم: از کجا مطمئن باشم که سر حرفت می‌مونی. راحت می‌تونی بعد از…
سارینا حرفم رو قطع کرد و با یک لحن قاطع گفت: من هر عن و گُهی باشم، کیر زن نیستم. حرفم حرفه.
نگاهم رو ازش گرفتم. رقم حقوقی که قرار بود از آقای صدر بگیرم رو توی ذهنم یادآوری کردم. به غیر از تدریس هیچ کار دیگه‌ای بلد نبودم و اگه هم می‌خواستم سراغ کار دیگه برم، زمان‌بر بود و حتی یک ماه هم نمی‌تونستم بدون حقوق سر کنم. جدا از اون فقط تو بالاشهر و بین پولدارا این طور راحت رقم‌های بالا برای تدریس می‌دادن. تو منطقه‌ای که توش زندگی می‌کردم، خبری از این مبالغ نبود و حتی نصف حقوق آقای منجم رو هم بهم نمی‌دادن، چه برسه به رقم پیشنهادی آقای صدر. یک نفس عمیق کشیدم و همراه با لرزش پُر استرسی که توی وجودم شکل گرفته بود و به آهستگی هر چه بیشتر گفتم: اوکی شرطتت قبوله. بعدش…
سارینا برای چندمین بار حرفم رو قطع کرد و گفت: بعدش میریم سر وقت درس. گاییدی ما رو اَه.
نفس عمیق دوم پُر از استرسم رو کشیدم و گفتم: اوکی.
سارینا چهره یک برنده قاطع رو داشت. قطعا خوشحال بود که تونسته اعتماد به نفس و تسلط کاملم رو از بین ببره و اینطور من رو دچار دلهره و ترس کنه. به سمتم اومد. از مُچ دستم گرفت و گفت: بریم تو اتاقم.
همراه با سارینا وارد اتاقش شدم. تمام وسایل اتاقش، صورتی پُر رنگ بود. یک اتاق شلوغ و به هم ریخته که هیچ چیزی سر جای خودش نبود. گذاشت که اتاقش رو کامل ببینم. بعد رو به روم ایستاد و گفت: قدت از من بلندتره. اینطوری خوشم نمیاد. بخواب رو تختم. خوابیدنی ازت لب می‌گیرم.
وقتی سکوت و تعلل و تردیدم رو دید، با لحن خاصی گفت: نترس کاریت ندارم. فقط و فقط همون قراری که با هم گذاشتیم.
درِ اتاق رو بست و قفل کرد و گفت: فقط من و تو هستیم. هر دوتامون دختریم. پسر نیستم که بخوام بکنمت. نترس دوجنسه هم نیستم و کیر ندارم.
آب دهنم رو قورت دادم و به آرومی روی تختش نشستم. چند تکه لباس روی تختش بود. برشون داشت و پرت‌شون کرد وسط اتاق. به شونه‌ام فشار وارد کرد و وادارم کرد تا بخوابم. خودش رو کشید روم و کف دست‌هاش رو دو طرف بازوهام و روی تشک تختش گذاشت. یکی از پاهاش رو هم بین پاهام گذاشت و گفت: از دیروز بیشتر ترسیدی.
سعی کردم موج شدید