2021-10-25 14:45:16
<رمان ممنوعه عشق و قفس> #پارت335 چهار دست و پا ، حالت سگی رفتم رو تخت و سرمو نزدیک التش کردم، بدون دست زدن بهش ، لبامو مالیدم روش که پاهاش لرزید و چشماشو بست اما به روی خودش نمی اورد . مقاومتشو دوست داشتم ، میخواستم یه کاری کنم که خودش متوجه نشه ، چی…
2021-10-24 19:39:45
<رمان ممنوعه عشق و قفس> #پارت334 در اتاق بازی رسیدیم که درو باز کرد و دستش اومد سمت موهام، انگشتاشو بین موهام فرو کرد و به سه دسته مو تقسیم کرد ، با دقت موهامو بافت . لباسمم کمک کرد در اوردم اما خودش لخت نشد . متعجب نگاهش میکردم . هولم داد روی تخت و ساق…
2021-10-22 23:04:08
شازده کوچولو : " آخرشم اونایی واسم میمونن که اصن روشون حساب باز نکرده بودم و گذاشته بودمشون حاشیهی زندگیم ... روباه روزنامه روی میز رو برداشت ، عینکشو زد و گفت : " اونا هم منتظرن بیاریشون وسط که برن