2021-10-21 07:16:55
<رمان ممنوعه عشق و قفس> #پارت331 صندلی کنار منو کشید بیرون و کنارم نشست . زل زد به میز و گفت : _ تو هر چقدرم اسرار کنی من که باور نمیکنم اینا کار تو باشه. از روی صندلیم پاشدم و استین تیشرت مکس و زدم بالا و با جون و دل دندونامو گذاشتم روی شونه مکس و مثل…
2021-10-20 09:26:34
<رمان ممنوعه عشق و قفس> #پارت330 هر چقدر سعی کردم گردنمو برگردونم ببینم کیه ، موفق نبودم ؛ اما خب، تو این خونه کسی جز مکس بود که دستای درشت و بزرگ داشته باشه؟ _نه ! از یه جهت خیالم راحت شد و از یه جهت ترسیده بودم که نکنه اینجا ، روی میز ، الان باهام رابطه…
2021-10-18 21:58:42
اینکه میگن "تو عصبانیت حلوا خیرات نمیکنن" همش برای توجیه کردن حرفاییه که اون موقع زدن و موقعیتشون به خطر افتاده. آدما توی عصبانیت حرفایی رو میزنن که همیشه بهشون فکر کردن حرفایی که اعتقادشونه، حرفایی که هی با خودشون درباره ی شما تکرار کردن. حرفایی که باورشون دارن :)
2021-10-18 13:36:09
<رمان ممنوعه عشق و قفس> #پارت329 _ بشین بچه ، میخوام نمیخوام راه انداخته واسه من . مگه میشه بزارمت با موی خیس بری بیرون اخه ؟ مثل بچه ها رو صندلی اروم گرفتم و مکس خیلی سریع ساقه موهامو خشک کرد طوری که مشخص نبود از اول خیس بوده. سشوار و خاموش کرد و جلوتر…