اگر اتخاذ اصل دموکراسی به حدی ساده است که گفته میشود، چرا نتو | 📚«عَهدِ جدید؛ تاریخ، فلسفه و سیاست»📚
اگر اتخاذ اصل دموکراسی به حدی ساده است که گفته میشود، چرا نتوان به سلطنتهای قرون وسطی التفات پیدا کرد که در آنها مضامین پوپولیستی شکل گرفته بودند. قائلان به دموکراسی، مسئله را چنان جدی گرفتند گویا راهی جز دموکراسی وجود ندارد و نخواهد داشت. دموکراسی جز به معنای برابری نیست، وضعیتی که در آن همه تفاوتها و طبقات از میان رفته و همه با هم برابر شدهاند: آلبرت اینشتین و استیون هاوکینگ به همان میزانی حق سیاسی دارند که یک نوکر هر صبح برای صبحانه خودش شیر گاو میدوشد. در چنین وضعیت منحطی، عدهای ظاهر دموکراسی را میبینند، اما نمیگویند از آنجا که همه چیز مسطح شده، جز دولت و مردم نیروی دیگری باقی نمانده، یعنی از آنجا که همه برابر هستند، نمایندگانی را بر خودشان مسلط میکنند تا مثلا امورات آنها را تمشیت کنند، و دوباره به حقارت تن میدهند. چنین کسانی حق ندارند مردمان سدههای میانه را سرزنش کنند که وضعیت آبها، زمینهای زراعی، جبران خسارت زمینها، نگهداری پلها، پرچینها، حصارها و در یک کلام اجتماع شهرها همه دست خودشان بوده، و حتی اگر منشورهای سلطنتی صادر شده بود، باز هم تز نزولی چندان قدرتی نداشت.