Get Mystery Box with random crypto!

'مسابقه نویسندگی قلم برتر' شرکت کننده شماره: داستان کوتا | دانشجومعلمان عدالتخواه کرمان

"مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

داستان کوتاه معلم
و یک روز دیگر شروع شد.
از خواب بیدار شد و به سراغ جعبه ی جادویی اش رفت؛جعبه ای با وسایل آموزشی متفاوت، آنقدر زیبا بودند که، آدم های ۲۰ ساله هم جذب میشدند، چه برسد به کودکان ابتدایی که،سرشار از شور و اشتیاق بودند.
تمام شب را مواظب پسر کوچکش که در تب می سوخت بود،اما حالا سر پا ایستاده بود ،محکم و مقتدر و همچنان جسور و زیبا.
وسایل آموزشی اش را برداشت و به سمت مدرسه حرکت کرد؛ در راه با خودش گفت بگذار یک نان گرم هم بگیرم ، اگر کسی صبحانه نخورده بود، نان با خیار هایی ک در حیاط کاشته ایم و به ثمر نشسته اند بخورد؛ بعد از خرید نان به سمت مدرسه رفت ،هر قدم را که بر میداشت لبخندش عریض تر میشد،شوق دیدن بچه ها اورا از غم هایش دور کرده بود.در حیاط هیچ کس نبود! خیلی تعجب کرد. داخل کلاس ها هم هیچ کس نبود.
نگران شد،مانند مادری که فرزندش را گم کرده، دلش آشوب شد.احساس کرد صدای گریه می آید، به سمت حیاط پشتی دویدکه ناگهان، برف شروع به باریدن کرد،برفی که بچه ها تدارک داده بودندتا،  لبخند انسانی که انسانیت را به آن ها آموخته بود ببینند.
ناگهان همه ساکت شدن و این رفتار از دانش آموزانِ پر شور و خوش صحبت بعید بود،صدایی توجه اش را جلب کرد،یکی از بچه ها شروع به خواندن متنی کرد. آخرین بار که با این دانش آموز صحبت کرده بود ،به او گفته بود که: چه قلم زیبایی داری و آن دختر برای معلمش با همان قلم زیبا نوشت.
دلسوزِ مهربان
"شما فرشته ای هستید که دست هایتان مقدس است،مهربانم ،
دلسوزم ،معلم عزیزِ من ،رفتار شما حرف های شما در ثانیه ثانیه زندگی من اثر گذاشته است ،از من انسانی با احساس و پیرو دین و دوستدار علم ساخته و من تا آخرین لحظه ای که نفس می کشم خواهم گفت :" او از جان برای ما مایه گذاشت و ریشه ی امید را در قلب های ما زنده کرد  و او شبیه ماه زیباست. دوستت داریم."
معلم با چشم هایش که اشک در آن ها پیدا بود لبخند زد، عمیق،گیرا  و دلنشین و با چشم هایش از دخترک تشکر کرد و باز هیاهویی به پا شد و تبریک های متعدد و نقاشی های زیبا، که هر  کدام شان به گونه ای قلب اورا گل ریزان میکرد.
و او اینگونه در دفتر یادداشت روزانه ی خود نوشت :"امروز که روحم خسته تر از هر روزی بود، دانش آموزانِ مهربانم امید را در من زنده کردند؛ من بار دیگر عاشق این شغل شدم."

نویسنده:ساره اقتدار نژاد
پردیس باهنر

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر