Get Mystery Box with random crypto!

دانشجومعلمان عدالتخواه کرمان

لوگوی کانال تلگرام edalat_khah — دانشجومعلمان عدالتخواه کرمان د
لوگوی کانال تلگرام edalat_khah — دانشجومعلمان عدالتخواه کرمان
آدرس کانال: @edalat_khah
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 206
توضیحات از کانال

🔹اطلاع رسانی برنامه ها و فعالیت های تشکل
🔸اخبار و تحولات آموزش و پرورش و دانشگاه
🔹نشریه «فریاد»
🔸عدالت آموزشی
🔹مطالب عمومی
ارتباط با دبیر تشکل:
🆔 @mhsn_faryabi
📷 instagram.com/_u/edalatkhahi.kerman
🆔 https://eitaa.com/edalat_khah

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-16 22:49:12 اعتراض(اصلاح) یا خروج
‌ به قلم محمد صالح ترکمان

اگر امید را به بیان شهید مطهری ریشه‌های یک ملت که باعث اصالت و شرط ادامه‌ی حیاتش می‌شود، بدانیم. آن چیزی که دوام امید را شرط میکند، ایجاد احساس تغییر و اصلاح در آینده است. اگر جامعه‌ای نسبت به آینده تلقی تغییرپذیری داشته باشد میتوان آنرا امیدوار و اگرنه ناامید دانست.
یکی از نقش‌های اصلی حاکمیت در ایجاد یا از بین بردن امید بین دو دیدگاه "اصالت اعتراض یا اصلاح" و "اصالت خروج" دسته بندی می‌شود‌.

وقتی حرف از "اصالت اعتراض یا اصلاح" میزنیم یعنی مردم بستر اعتراض را برای بیان نقدهایشان باز ببینند. بدین معنی که وضع موجود را در نسبت با انتقادات خود تغییرپذیر دیده و امکان تغییر در آینده را امری سهل و واقعی درک کنند. و شاید بهتر است بگوییم حاکمیت امکان تغییر را برایشان بوجود آورده و شرایط به نحوی پیش نرود که امید به هرگونه تغییر از آنها سلب شود.

وقتی صحبت از "اصالت خروج" می‌شود یعنی تنها راه انتقاد و تغییر به سمت اصلاح، خروج است. بدین معنی که هرگونه نقد و پیشنهاد را دستگاه‌ مسئول به نحوی هضم یا جلویش قد علم می‌کند که امکان تغییر در آینده را نه تنها می‌بندد بلکه بلافاصله واقعیت را به بدترین حالت ممکن در صورت منتقد و مصلح اجتماعی میکوبد.

آن چیزی که جمهوری اسلامی در بخش‌هایی از حاکمیت خود در حال حاضر به آن نیاز دارد رفتن به سمت "اصالت اعتراض یا اصلاح" و دور شدن از "اصالت خروج" و رجوع به مصلحان اجتماعی در جهت تغییر به سمت اصلاح است. اما آنچه خیلی اوقات در عمل با آن مواجهیم کاملا عکس این اتفاق است و اصالت برخورد چکشی و پاک کردن صورت مسئله در مقابل هرگونه دیدگاه دلسوزانه‌ی منتقدان دارای ارزش وجودی و برایش فلسفه‌ تولید می‌شود.

پیش‌رو گرفتن این رویکرد در بهترین حالت باعث ناامیدی مصلح اجتماعی از تغییر به سمت اصلاح در ابتدای امر و سپس ناامیدی مردم شده و در بدترین حالت خود باعث خروج آنها می‌شود. نمونه‌های ریز و درشت از این ناامیدی مصلحان اجتماعی را در شهرستان‌های کوچک و بزرگ، از تبریز و کرمانشاه تا سیستان بلوچستان و کرمان میتوان نام برد که شرح مبسوط آن از حوصله‌ی بحث خارج است.

https://t.me/edalat_khah
https://eitaa.com/edalat_khah
41 viewsedited  19:49
باز کردن / نظر دهید
2022-06-26 14:58:22
پیگیری دادگاه علنی و برخورد قاطع با مسببان حادثه غم انگیز متروپل

نامه ۱۲ تشکل جنبش عدالتخواه دانشجویی به ریاست قوه قضائیه پیرامون حادثه متروپل

https://t.me/edalat_khah
https://eitaa.com/edalat_khah
77 views11:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-24 13:24:42
ابراز همدردی دانشجویان با داغ دیدگان زلزله افغانستان

جمعه ۳ تیرماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۰

تهران، خیابان پاکستان، مقابل سفارت افغانستان

https://t.me/edalat_khah
https://eitaa.com/edalat_khah
74 views10:24
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 22:48:30 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

متن ادبی نقش معلم در تحقق مدارس کیفی 
مدرسه ،این خاک آشنای مبدل شده به تبعید گاه ،بسان قطاری طویل ،وابسته به هم آغوشی دستان  زیادی است ؛از هر واگنی که چون نفس های کوچک ممتد نامرئی،دومینوی حیات می آفریند گرفته ،تا پیچ و مهره هایی که ضامن سلامتی این تنفس است  ؛
  اما برای زایش دوباره آدمی ،برای دمیدن نور در پیکره ی مقدس آموزش ،ضرورتی می تراود از وجود یک رهبر ،یک محافظ
، و اگر قلم زیباتر برقصد ،یک معلم؛آری معلم ، ستون این عمارت نیمه تمام ،که جان ترک خورده تعلیم و تربیت را بر دوش خود تحمل م یکند  ؛
 وما شاید روزگاری قبل از این، نمی دانستیم ،تمام آن سیلی های نقش بسته بر صورت نسل به نسل دانش آموزان ،بر سیرتجامعه تازیانه خواهد زد ،آن زلزله ی فریاد زدن نمره ها در کلاس ، که بنیاد عزت نفس کودکی را بر آینده اش آوار می کرد ،امروز تیشه به ریشه قضاوت هایمان زده ،که هنوز آبستن ارزش گذاری عددی هستیم ،آبستن اضطراب بیست نشدن ،پاس نشدن ،اول نشدن و حتی اول شدن دیگری، ولو اینکه این اول بودن ،فقط با یک نمره بالاتر تر قرض گرفته شده از دست های تنگ تقلب و التماس باشد  ؛
 و اینک ما ، اهالی این خانه ی دوم ،از آن ضرب دست سنگین گذشته درسی را گرفته ایم و امروز فریادش می زنیم :
 این عمارت ،از ریشه ،یک مرمت همگانی می خواهد ؛تا چراغ طراوت کلاس هایش را معلمی روشن کند که در کتیبه ی  تاریخ تعلیم ،چون بوم زندگی ثبت شود ؛پناهی برای آدم ها،که استعداد و علاقه ایشان ،چون طعم لذیذ رنگ بهار ،خزان روح تعلیم و تربیت را حیات دوباره می بخشد و یک اثر  پخته تر  از قاب   انسانیت ،به جان جامعه  تزریق می کند و نوری در آیینه خود شناسی که آزادی و آگاهی را با خود منعکس می کند، تا بهتر ببینند ،بهتر گوش کنند و بهتر زندگی کنند  .
و اما این خطوط را در حافظه تاریخ ثبت کنیم که معلمان این طلیعه داران رسالت تعلیم و تربیت ،ریه های تنفس پاک هرآموزش و پرورش هستند و اگر دود بی انصافی و عدم حمایت ها،کالب د آموزگاری را برنجاند ،اگر آن روز منحوسی که معلم برای ستاندن حق خود، مقابل قامت قدرت ،زانو بزند و دستی برای گرفتن آن همه چین و چروک های متولد شده در فرایند آموزش بر دستان معلمین نباشد و بعد از چندین دهه طلوع روز هایی که برای تزریق نشاط در روح دانش آموزانش ، ثانیه به ثانیه شیشه عمرش را فدای جان نیمه جان جامعه می کند و در آخر تمام آنچه که از پشت ویترین های دست کاری شده رسانه بر ذهن مخاطب نقش می بندد، تعداد روزهایی است که بی خبران، آن را تعطیلی و بی کاری می نامند ؛ آن روز ،آن طلوع دیرینه، آن شوق زنده تدریس ،آن عشق به یاد مانده از امثال رجایی ها و مطهری ها  ، غروب خواهد کرد؛ و اگر معلم غروب کند ،یک سرزمین غروب می کند ، یک نسل در ظلمت می سوزد،و یک تمدن برای ابد می شکند  .
به امید ابدیت آموزگارانی که لوح وجود آدمی را آنگونه صیقل دادند که انسان بهتری باشد نه برده مطیع تری،و آنگونه که مسیر سالم تری را تجربه کند نه پله های بیشتری ،خالق تاریخ خود باشد نه مقلد تاریخ دیگری ، رقیب قدم های پیشن خود باشد ،نه مانع قدم های پسین همراهانش، گنجینه دانش پر بار تری داشته باشد نه صرفا معدل بالاتر،کیفیت را فدای برچسب های زودگذر نکند  و یاد بگیرد چگونه خدمت بیشتری کند تا چگونه درآمد بالاتری کسب کند و بجای خیال تلخ فرار از مرزها،حافظ فرهنگ و اصالت همان مرز باشد ،بماند و بسازد آن رویایی را که نسل های بعد از او ،لایقش هستند.



نویسنده: پریسا گیلانی
آموزش تربیت بدنی ۱۴۰۰

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
104 views19:48
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:55:12 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

"خاطرات خیلی عجیب هستن، گاهی وقتا می‌خندم به روزایی که گریه می‌کردم، و گاهی وقتا گریه می‌کنم به یاد روزایی که می‌خندیدم…!"


نوجوانی
گاهی وقتا به کارایی که توی این دوران کردم میخندم توی نوجوانی خیلی اشتباه کردم ولی چون یه داداش داشتم که همیشه پشتم بود منو راهنمایی میکرد تونستم خودمو نجات بدم و همشو مدیون داداشمم اگه نبود من حتی تا الانم شاید به اشتباهم ادامه میدادم و تا خودمو توی دردسر ننداخته بودم چشام باز نمیشد
توی نوجوانی خب یه حسایی هست بهتره بگم یه اشتباه هایی که بعدا از کردن شون پشیمون میشیم اونایی که اینو میخونن باید نوجوانی رو تجربه کرده باشن و میفهمن چی میگم
خب بریم سراغ داستانم
اولا خودمو درگیر حاشیه میکردم با اینکه یه اهدافی داشتم ولی واسه داشتنشون تلاش نمیکردم و فقط انتظار داشتم یه فرجی بشه و من به اهدافم برسم درمورد کاری که هم میکردم به کسی چیزی نگفتم حتی به داداشم با اینکه هرچی میشد میومد باهام حرف میزد و تجربه داشت تا روزی که خودش متوجه اشتباهم شد من حتی اون لحظه نمیخواستم اشتباهمو بپذیرم ونمیخواستم بپذیرم این کاری که میکنم اشتباه هست
گذشت و گذشت و من به کارم ادامه دادم و دوباره به داداشم چیزی نگفتم ( تا الانم یه چیزایی نگفتم چون گذشته و نمیخوام به یادم بیارم و توی گذشته زندگی کنم)یه روز بعد از امتحانم خیلی خسته بودم و خوابم میومد رفتم بخوابم...بعد که بیدار شدم داداشم فهمیده بود که دوباره اون اشتباه رو تکرار کردم و خیلی از دستم اعصبانی بود و باهام حرف نمیزد تا تقریبا دو روز....روز یکشنبه با هم رفتیم کتابخونه من بیشتر از همیشه ناراحت بودم که داداشم باهام قهر بود حرف نمیزد رفتم یه گوشه نشستم و شروع کردم به درس خوندن بعد از یک ساعت داداشم اومد پیشم و بغلم کرد و باهم حرف زدیم با اینکه ازم شش سال بزرگتر بود و توی این دوره این چیزو تجربه نکرده بود درکم کرد و بهم فرصت داد برای تغییر کردن اون موقع دیگه فهمیده بودم که داداشم از همه مهمتره و صلاح منو میخواد.
ولی بازم قانع نشده بودم و شب توی تنهایی خودم با خدا حرف زدم و گفتم میدونم دارم اشتباه میکنم ولی هرچی بشه میدونم که حتما به صلاحم بوده و هنوز یه روز نشده بود که یه چیزی پیش اومد وفهمیدم داداشم درست میگه و اون موقع واقعا دیگه به حرف احساسم گوش ندادم الانم پشیمون نیستم این چند روز داداشم خیلی بهم کمک کرد و واسه اینکه دارمش خیلی خوشحالم .
راستی اسمم دنیاست و تولدمم نزدیکه دارم پانزده ساله میشم و به خودم قول دادم امسال تغییر کنم و واسه اهدافم بجنگم و اجازه ندم کسی توی زندگیم دخالت کنه و در قلبمم بستم چون میدونم فقط خودم عاشق خودمم و خودمو دوست دارم چون همه جا همراهم بوده و حتی یه بار هم نگفته حاضر نیستم باهات بیام!
داداش میدونم اینو میخونی میخوام ازت بخاطر کادو تولدم بخاطر بودنت بخاطر همه چیز تشکر کنم و همه جا به بودنت افتخار میکنم.

نویسنده: دنیا غربی

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
64 views10:55
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:47:06 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

بسم الله الرحمن الرحیم
متن انتقادی آموزش و پرورش

سال هاست که فریاد می زند اما ، فریادش، گویی نهایت سکوت تلخی است که کسی آن را نمی شنود... یا تارهای صوتی حنجره اش نابود شده اند یا ، پنجره ی گوش های دیگران، بسته! ... مظلوم است! خیلی مظلوم است!... مظلومی که کسی نمی داند ظلم کننده به حقش، دقیقا چه کسی است؟! مظلومی که نامش " آموزش و پرورش " است ...
می خواهند همچون بیماری، برخی اعضایش را پیوند بزنند و یا جان ببخشند... می خواهند معلمان را به جانش تزریق کنند ،اما ، معلم کم می آید!!! شتابان به دنبال معلم می گردند اما چه کسی می داند در این بحبوحه ی معلم یابی،  چه کسی جان بخش حقیقی است و چه کسی ادعای جان بخشی دارد؟! این بار نفسش به شماره افتاده و خطوط دستگاه ،صاف و بی معنی شده اند ... ، خط قرمز هایی که نادیده گرفته شدند ...! و چه باید کرد جز آنکه جان بخشان حقیقی را بیابند تا روی همین خطوط صاف،  مشق زندگانی بیاموزند ، و نه لزوما الف و ب را ! ، و ثمره ی آموختن مشق زندگی، ضربانی است که خط صاف را به چالش می کشاند...
باید بگوئیم اندکی بیشتر تحمل کند ؛ برخی معلمان ، خود به تنهایی صدها جان فدا میکنند تا حال این بیمار بهتر شود ...اما چرا داروی خواب آور به او می دهید؟!... که خواب برود و بعد چندین سال ، همچون اصحاب کهف بیدار شده و تغییر ببیند؟! آن هم چگونه تغییری؟... ببیند که تربیت شدگانش،  چون سکه دو رو شده اند و نه چون نان،  پخته؟! ببیند که تربیت شدگانش،  با دستان خود ، اموال و ارواح یکدیگر را چنگ میزنند ؟ و این چگونه چنگی است که نوای آن،  فنای نسل آدمی است؟!...
پیشنهاد می دهند تکانش بدهیم، تا دوباره بیدار شود ... هوشیار شود و هوشیار بپروراند؛ باید آرام آرام آماده اش کنیم تا تحولش بدهیم ؛ از تحول تعجب نکنید ! تحول ، غذای خوشمزه ی پیشنهادی برای اوست ... اما اکنون چگونه میشود به او غذای سنگین تحول داد در حالی که در جست و جوی قطره قطره آب است؟ در این شرایط، نوشیدن آب هم برای او دواست!... متخصصان زیادی را میدیدم که ادعای درمان حالش را داشتند ، و هنگامی که به نزدش می رفتند و می خواستند لیوان آبی به او بنوشانند ، اما پس از مدتی صدای شکستن لیوان به گوش میرسید.. و آب، پخش زمین میشد و هدر میرفت! قطعات شکسته نیز آسیب زننده به روح و جان معلمان و شاگردان... .
و کاش می دانستند که این بیمار ، برای احیا،  " اصلاح " میخواهد ؛ نه شوک ! شوک حقوق معلمان ، شوک بیمه معلمان ، شوک وضعیت روانی اخلاقی دانش آموزان ؛ او برای احیا شوک نمی خواهد! اصلاح میخواهد ؛ اصلاح ،بهترین سلاح حمله به آفات است ...
راستی ، کاش " بودجه" را به نزدش ببرند... بودجه را خبر ندارم کیست و چیست و چه میکند، اما شنیده بودم که اگر بیاید ، همه چیز درست میشود.  آموزش و پرورش برای هر کاری ، او را طلب میکرد و از نبودش،  ناله ها میکرد . کاش میشد کاری کنیم که به نزدش برسد .... که اگر نرسد ، توان جمع کردن تلفات را نخواهیم داشت ! .
به امید روزی که آموزش و پرورشمان ، سراپا شود و جای آنکه جان بگیرد،  جان ببخشد...جان ها ببخشد!

نویسنده: فائزه گنجی گوهری
آموزش ابتدایی باهنر
#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
40 views10:47
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:20:14 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

داستان کوتاه معلم
و یک روز دیگر شروع شد.
از خواب بیدار شد و به سراغ جعبه ی جادویی اش رفت؛جعبه ای با وسایل آموزشی متفاوت، آنقدر زیبا بودند که، آدم های ۲۰ ساله هم جذب میشدند، چه برسد به کودکان ابتدایی که،سرشار از شور و اشتیاق بودند.
تمام شب را مواظب پسر کوچکش که در تب می سوخت بود،اما حالا سر پا ایستاده بود ،محکم و مقتدر و همچنان جسور و زیبا.
وسایل آموزشی اش را برداشت و به سمت مدرسه حرکت کرد؛ در راه با خودش گفت بگذار یک نان گرم هم بگیرم ، اگر کسی صبحانه نخورده بود، نان با خیار هایی ک در حیاط کاشته ایم و به ثمر نشسته اند بخورد؛ بعد از خرید نان به سمت مدرسه رفت ،هر قدم را که بر میداشت لبخندش عریض تر میشد،شوق دیدن بچه ها اورا از غم هایش دور کرده بود.در حیاط هیچ کس نبود! خیلی تعجب کرد. داخل کلاس ها هم هیچ کس نبود.
نگران شد،مانند مادری که فرزندش را گم کرده، دلش آشوب شد.احساس کرد صدای گریه می آید، به سمت حیاط پشتی دویدکه ناگهان، برف شروع به باریدن کرد،برفی که بچه ها تدارک داده بودندتا،  لبخند انسانی که انسانیت را به آن ها آموخته بود ببینند.
ناگهان همه ساکت شدن و این رفتار از دانش آموزانِ پر شور و خوش صحبت بعید بود،صدایی توجه اش را جلب کرد،یکی از بچه ها شروع به خواندن متنی کرد. آخرین بار که با این دانش آموز صحبت کرده بود ،به او گفته بود که: چه قلم زیبایی داری و آن دختر برای معلمش با همان قلم زیبا نوشت.
دلسوزِ مهربان
"شما فرشته ای هستید که دست هایتان مقدس است،مهربانم ،
دلسوزم ،معلم عزیزِ من ،رفتار شما حرف های شما در ثانیه ثانیه زندگی من اثر گذاشته است ،از من انسانی با احساس و پیرو دین و دوستدار علم ساخته و من تا آخرین لحظه ای که نفس می کشم خواهم گفت :" او از جان برای ما مایه گذاشت و ریشه ی امید را در قلب های ما زنده کرد  و او شبیه ماه زیباست. دوستت داریم."
معلم با چشم هایش که اشک در آن ها پیدا بود لبخند زد، عمیق،گیرا  و دلنشین و با چشم هایش از دخترک تشکر کرد و باز هیاهویی به پا شد و تبریک های متعدد و نقاشی های زیبا، که هر  کدام شان به گونه ای قلب اورا گل ریزان میکرد.
و او اینگونه در دفتر یادداشت روزانه ی خود نوشت :"امروز که روحم خسته تر از هر روزی بود، دانش آموزانِ مهربانم امید را در من زنده کردند؛ من بار دیگر عاشق این شغل شدم."

نویسنده:ساره اقتدار نژاد
پردیس باهنر

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
35 views10:20
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:19:32 وقتی حرکات بچه ها را در نظر می گرفتم  یاد دوران مدرسه خودم می افتادم  دقیقا همان کار هارا تکرار می کردند . چند باری کلاس را در اختیار گرفتم  و هر چه هم که  دبیر ادبیات به بچه ها می گفت مثل یک فیلم ضبط می کردم که نکند نکته ای رد بخورد . خلاصه یک سال تحصیلی خوب را کنار هم گذراندیم
نویسنده:علی ناصری
ادبیان فارسی۹۸

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
31 viewsedited  10:19
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:18:49 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"
شرکت کننده شماره:

بسم الله الر حمن الرحیم

علاقه به معلمی

یادم می آید که از بچگی دوست داشتم معلم شوم .کلاس هشتم بودم و در مدرسه نمونه دولتی شهرمان درس می خواندم که تقریبا نصف بچه های کلاسی که من در آن درس می خواندم به درس ومدرسه علاقه داشتند و نیم دیگر هم در عالم خودبودند .
 
برای خود خیال بافی می کردند یکی مخترع ماشین زمان بود‍ ، یکی مرد سیاست ،یکی فوتبالیست و.......
خلاصه   هر  کدام  رویایی  در سر داشتند  البته من خود را جز ان نیمه اول ،  علاقه مند به درس می دانستم و از همان ابتدا از شغل معلمی خصوصا در درس ادبیات و انشاء خوشم می آمد .
 
تقریبا در اواسط سال بودیم و به درس آزاد فارسی وسط کتاب رسیدیم ،دبیر ادبیات فارسی ما که به کار خود تبحر داشت  و معلمی کردن را به روش واقعی بلد بود  شیوهء نوشتن درس آزاد را برایمان شرح داد و از ما خواست هفته آینده  آن را آماده کنیم و با خود به کلاس بیاوریم .
 
کمی در گوشه و کنار ذهنم جست و جو کردم خلاصه به فکرم زد در مورد کتاب محمود توحیدی که یکی از مشاهیر شهرمان بود ،درس را بنویسم  و در کتاب او لغات محلی و کلا ادبیات بومی  شهرمان آورده شده بود .
 
خلاصه دو روز بعد که فارسی داشتم درس را  آماده  کرده بودم و زنگ اخر نوبت کلاس ما بود .یکی از بچه های شعبهء دیگر کلاس هشتم  که با من ادعای دوستی داشت به من گفت :
کتابت را به من می دهی  معنی چند درس را ننوشتم آنها را بنویسم ،تا زنگ اخر کتابت را به تو می رسانم .
 
من هم کتاب را دو دستی تقدیم کردم و نزدیک زنگ اخر که بودیم  کتاب را برایم آورد .خلاصه زنگ اخر شد معلم شروع به برسی درس آزاد تک تک بچه ها کرد .
نوبت به من رسید  کتاب را به معلم دادم  یک نگاه اجمالی کرد و گفت :
این کتاب از خودته ؟
گفتم :بله
گفت : من این درس را امروز خوانده ام ،می بینی پایین صفحه امضای خط خورده منه ...
من با تعجب نگاه کردم دیدم درست می گوید ناگهان شستم خبر دار شد ،بله آقای به ظاهر دوستمان کتاب من را به معلم، زنگ قبلی نشان داده
 
گفتم :نمی دانم آقا
 
خلاصه معلم نخواست زیاد اذیتم کند فقط می خواست بگوید حواسم  به همه جا هست و حتی شاید می دانست چه کسی  قبلا کتاب را به او نشان داده ، دیگر نمی دانم با او چه کرد  به من که از بیست –هجده داد  چون کتاب را این شکلی دید .
اینجا بود که فهمیدم معلم شدن آنچنان راحت هم نیست باید به قول من شش دانگ حواست به همه جا باشد .
 
 
یک روز دیگر که فارسی داشتیم به یک شعر در کتاب رسیدیم و معلم از مادانشاموزان خواست تا آن را با آهنگ بخوانیم ، همهمه ای در کلاس بر پاشد معلم از یکی از دانشاموزان ردیف اول خواست که شروع به خواندن کند ،اکثر بچه های کلاس هم به بلوغ رسیده بودند و هرکدام صدا های عجیب و غریب داشتند . دانشاموزی که معلم از او خواسته بود شروع به خواندن کرد :
  زین گفته سعادت تو جویم
پس یاد بگیر هرچه گویم
  می باش به  عمر خویش سحر خیز
وز خواب سحرگهان به پرهیز   و................
خلاصه یک به یک بچه ها خواندند  هر کدام یک صدایی تو لید کردند  از آن کلاس تقریبا سی نفری یک نفر صدای خوبی داشت  و بقیه هم از جمله خودم مایه خنده بودیم بس .
دوران تحصیل باهمه خاطرات خوب و بدش گذشت و هر روز  علاقه من به این شغل بیشتر می شد .
القصه سال ها بعد که دوران مدرسه من تمام شد ومن دانشگاه فرهنگیان قبول شدم .یکی دو ترمی حضوری دانشگاه بودیم  تا اینکه ویروس منحوس کرونا آمد همه از دانشگاه رفتن شهر خودشان و درس خواندن هم مجازی شد .
 
دو سال از دانشگاه گذشت خلاصه درس کاروزی شروع شد برای گرفتن معرفی نامه به اداره آموزش  و پرورش شهرمان مراجعه کردم  از قضا همون مدرسه دوران متوسطه اول  را به من معرفی کردند و من خوشحال شدم .
باخودم فکر کردم می شود هنوز معلمان آن موقع در مدرسه باشند ؟
 
صبح روز یکشنبه ساعت هفت و نیم  با شوق و اشتیاق  طرف مدرسه رفتم  وارد دفتر شدم دیدم که بله هنوز مدیر مدرسه و خیلی از معلمان به خصوص معلم  ادبیاتمان  که برای من الگو بود نشسته اند .
 
پس از کلی سلام و احوال پرسی  معرفی نامه را به مدیر دادم  ایشان هم معلم ادبیاتم را به عنوان معلم راهنمایم معرفی کردند .
 
باهم  به یکی از کلاس های مدرسه رفتیم ایشان من را  به دانشاموزان معرفی کرد و به آنها گفت که من شاگرد همین مدرسه بودم ،بچه ها هم کمی به خودشان امید وار شدند . خلاصه الان وقت جبران هرچی که دوران مدرسه یاد نگرفته بودم بود و باید درست معلمی کردن را می آموختم .
31 views10:18
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 13:18:27 "مسابقه نویسندگی قلم برتر"

شرکت کننده شماره:

بسم الله الرحمن الرحیم
آموزش و پرورش تنها نهادی است که مستقیم و غیر مستقیم با آحاد جامعه در ارتباط است. آموزش و پرورش تنها نهاد وسیعی است که عهده دار رشد عقلانیت و خردورزی در جامعه است .حتی کشورهای بی دین هم آموزش وپرورش را در رأس امور کشورداری قرار داده اند. آموزش وپرورش ساز و کار خودش را دارد. دیمی و میدانی نیست که هر کس را که از هرجا اضافه آمد یا کسی را که چهار تا روایت بلد بود وارد آن کرد یا صاحب نظر آن قرارداد. وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛باید ورزشگاه ها را با نیروهای ضد شورش آرام کنیم.وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛باید:تعداد پلیس ها را زیاد کنیم.وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛باید:شاهد رشد روزافزون طلاق باشیم. وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛ باید غزل خداحافظی با محیط زیست سالم را بخوانیم. وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛باید با احترام، انسانیت،شعور،انصاف در داد و ستد ،نوعدوستی ، رحم و مروت، باورهای دینی و خیلی از ساز و کارهای زندگی اجتماعی سالم خداحافظی کنیم. وقتی به آموزش و پرورش بی توجه شدیم؛باید:شاهد کودکان کار،خشونت های اجتماعی،هنجارشکنی های فراوان،رواج مشکلات روحی و روانی،زندان های پرجمعیت، بیمارستان های شلوغ،ترافیک سرسام آور،مدیران بی خاصیت،پدران بی تدبیر،مادران بی مسئولیت،خانواده های بهم ریخته، معلمان عصبی،ادارات بی تعهد،پارک های پرساقی،تصادفات بیش ازحد،مجلس بی اثر،تصمیم گیران سطحی نگر،زالوهای تولید ملی، حمایت ناآگانه از رانت ها،الگو شدن افراد فاسد و بی دین در بین نوجوان و جوانان و عطش عمومی در دامن زدن به گرانی ها و زیادخواهی ها و هزاران هزار آسیب جدی باشیم.اداره آموزش و پرورش با اداره دیگر جاها فرق دارد. آموزش و پرورش حریم و حرمت  دارد باید حرف زحمت کشیدگانش را شنید و کار را به صاحبانش تحویل داد . بدون درک آموزش و پرورش هیچ پیشرفت و سعادتی برای جامعه وجود ندارد‌...

نویسنده: محسن آیینه نگینی
پردیس خواجه نصیر

#مسابقه_نویسندگی
#قلم_برتر
29 views10:18
باز کردن / نظر دهید