برای دختران افغانستان جگرم خون شد و بس زار زدم.
چشمان هراسزدهی دختری را دیدم و شنیدم ستیغ جیغِ بسترنخواستن دخترکی دیگر را، دستان یکی ديگر تکان میخورد به روی چشمانی که هیچ يک به یاری سویش نتوانست رفتن.
در دیگرسو بس دخترانگی که شادند از فتحش و بس زنانگی که به بند گرفته شد.
آنکه میگویند خداست چرا در سرزمینی دختر میآفریند که غرض از زیست مردانش تصاحب پیکر زنان است.
نه روزها و نه ساعتها که اندازهی پلکزدنی بیندیشیم که چه میتوانستیم کرد اگر به جای آن زنان ما بودیم که دخترمان را با پیکر هنوز شکلنگرفته از آغوشمان در بسترِ ناخواستهی مردان اندازند یا به جای آن زنی که شوهرش را میکُشند تا از راه دین همبستر خود سازند. کاش همگی پیرزنانی بودند که حاجت به جسمشان نبود.
مردان ما، پدران ما چه میکردند اگر به جای مردانِ آن زنان و پدران آن دختران بودند.
کاش هنوز یا روزگار زندهبهگوری دختران تداوم داشت گرچه با رنگی دیگر دارد، یا اخته میشد هرکه در طالعش دخترزایی در سرزمینی از این جنس است.
@effat_amani