منع دانشجو بودن برای یک دانشجو «#هستی_امیری دانشجوی دانشگاه | انکار
منع دانشجو بودن برای یک دانشجو
«#هستی_امیری دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی به یک سال حبس تعزیری و دو سال منع اقامت در گردهماییهای دانشجویی (به غیر از کلاسهای موظفی درسی) توسط شعبهی ۲۶ دادگاه انقلاب به دلیل فعالیتهای مرتبط با #۸_مارس و حق حیات محکوم شده.»
#زندان در متن خبر، دیگر کسی را شوکه نمیکند. تکرار، هر امر غیر طبیعی را درون خود حل کرده و طبیعی جلوه میدهد به طوری که امر دیده شدنی دیگر موجود نیست. بدل میشود به بخشی از آنچه که انتظار میرود. این مسیر انقدر امتداد مییابد که گاهی تصور میکنی نمیشود زندگی و زندان را دیگر از هم جدا کرد. همان قدر انتظار برای بهتر شدن زندگی بیهوده به نظر میرسد که انتظار برای پایان زندان. به تعبیر آگامبن، توانایی انسان در سازش با وضعیت حاد، به گونهای است که این وضعیت دیگر نمیتواند به عنوان معیار تمایزگذاری عمل کند.
اما این حکم معنای دیگری را برایمان آشکار میکند، مجازات زندان بیش از پیش نمیتواند ردش را بر روی بدن زندانی جا بگذارد، پس زندگی با مجازاتی مثل «منع اقامت» خود تبدیل به زندان میشود. عاملیت زندانی در زندگی باید گرفته شود. زندانیای که در زندان هم میخواهد «خود» را حفظ کند، اکنون «موظف» میشود که ارادهی خودش را نادیده بگیرد و زندگی را با دستان خودش مبدل به زندان کند.
نهاد #دانشگاه با گزاره «غیر از کلاسهای موظفی درسی» تبدیل به اردوگاه درس اجباری میشود. تحمیل ارادهای از درون زندگی برای سرکوب خود زندگی. این اردوگاه، دانشجوی «تسلیم شده» میخواهد، دانشجویی که شرم از زندگی را درون خود نهادینه کند و مناسبات حاکم را که به مرگ تنه میزد، بازتولید کند. اردوگاهی که تجربهی انسان بودن را درون خود حذف کرده و دانشجو را تبدیل کند به انسانی طردشده، منفرد و جدا افتاده که هراس را زندگی میکند.
#زن بودن هم در این منطق، همانند گناهی نابخشودنی، پدیدار میشود اگر تن به آنچه که باید داده شود، ندهد. «زن» باید تصویرش را با زندگیای که به صورت مردانه فراخوان میشود تنظیم کند و حق تخیل را هم از خود بگیرد.
درست است که هر آن کس که تصمیم بگیرد این منطق اردوگاهی را بشکند، محکوم به حضور در آن میشود، اما تاریخ زندگی انسان، با منطق سرپیچی گره خورده و این همان چیزی است که مسئولان اردوگاه را خسته میکند. چرا که ارادهها، خارج از منطق زندانبانان عمل میکنند.