Get Mystery Box with random crypto!

شعر گردانی : 'دیدار یار غایب،دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بی | کانال انشا

شعر گردانی : "دیدار یار غایب،دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان،بر تشنه ای ببارد",(سعدی)

صدای پاهایی گوشم را نوازش میکند...صدایی آشنا....سکوت حکم فرمای اتاق،شکسته شد...
بویی آشنا..!همان عطر تلخ همیشگی.. وقتی آن بوی خاص را با ذره ذره وجودم استشمام کردم،مسیر جذاب و دلنشین عطر را دنبال کردم...دیدمش..خود اوبود!
اوهمان سوم شخص همیشه غایب زندگیم بود...خیلی وقت بود که امضای حضورش بر قلبم زده نشده بود..بعد از مدتها دیده بودمش؛10سال و 11ماه و 23روز از آن روز کذایی میگذشت..روزی که من تنهاترین آدم این شهر شدم..روزی که گویی جانم را گرفته اند راه نفسی نمانده..خیلی تغییر کرده بود؛
آری!یار همیشه غایب من چهره مردانگی بر چهره اش نشسته بود ولی هنوز هم با این همه سال من هیچوقت آن چشمان را فراموش نمیکنم..چشمان آبی رنگ دل فریبش را..من هم دیگر آن دخترک بازیگوش نمانده بودم..اما هنوز همان دخترک عاشقم..!نمیدانستم چه انقلابی در قلبم پدیدار شده است..اما میدانم انقلابم انقلاب پیروزی بود..پیروزی قلبم..قلبی که برای دیدار دوباره او در می آمد...آنجا بود که حس کودکی در دلم زنده شد..گویی مادرم راضی شده است بزرگترین اسباب بازی را بخرد..پدرم راضی شده است تا دیر وقت با دخترک همسایه بازی کنم..گویی اولین کسی که در بین دوستانش دوچرخه سواری یاد گرفت،من بودم..
آری من بودم!منی که وزیر عالم شده ام..پادشاه قلبم او بود و من هم وزیر فرمانبردار چشمانش..!
وجودم شگفت زده،قلبم پرتپش،چشمانم پرذوق..چشمانم را دیدو گفت:(چرا اینگونه شدی ای همسفر قدیمی..)
تنها یک شعر بر لبانم جاری شد و گفتم..
دلتنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
عاشق نشدی ، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

کو قطره اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟
بی اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

تو آن بت مغرور پیمبر شکنی ، داغ ندیدی
دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

گشتم همه جا را پی چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
اومرا دیدو کمی مکث کردو گفت..کی شاعر شدی ای زیباصنم
گفتم: اگر نبود چشم تو، شعر کجا و من کجا
برای شعر های من، نگاه تو بهانه شد
دوباره چشمهای تو ، ببین چه حُسن مطلعی
بس که سروده ام تورا، تمامِ من ترانه شد
کبوترانه میشوم، زائر صحن چشم تو
خوشا به حال زائری ، که سوی تو روانه شد
تو ماه کامل منی، به تو نمیتوان رسید
خیال تو انیس من، به خلوت شبانه شد
شدم کتابِ شعر تو ، بگو که خوانده ای مرا
فاصله ها قسمت ما اگر در این زمانه شد
تو را رها نمیکنم اگرچه رانده ای مرا
« هرچه تبر زدی مرا ، زخم نشد جوانه شد »

دیگر نتوانستم لب باز کردم:ماه تابان،جان جانان...غریب الغرباترین یار این جهان
آمدی و جانی را به لب رساندی از دوریت..بمان و بخوان و بساز..بخوان این نامه لیلی را برای مجنونش که تو باشی..مجنونی کن و بساز این عشق ویران شده را..!

نویسنده: حدیث ولدی

بزرگترین کانال #انشا :
@ENSHA ♡