Get Mystery Box with random crypto!

‍ برای سلامتی دکتر خانیکی گیتی خزاعی دکتر خانیکی در یادداشتی | تاملات جامعه‌شناختی

برای سلامتی دکتر خانیکی
گیتی خزاعی

دکتر خانیکی در یادداشتی در روزنامه اعتماد، جسورانه و همدلانه از ابتلای خود به سرطان پانکراس خبر داده است.
برای همه کسانی که با او همنشین و هم‌صحبت‌اند، شنبدن این خبر، یکی از سخت‌ترین خبرهاست؛ اینکه او‌ را با آن روح سرشار و با آن همه تکاپو، گرفتار بیماری و‌ رنج ببینیم، تجربه‌ی سختی است.
گرچه می‌دانیم با قدرت و صلابت، از بیماری با تمام‌سختی‌هایش عبور خواهد کرد.

او چون همیشه، با استواری، صلابت و صراحت، به استقبال بیماری رفته، از دردی که در جانش نشسته گفته، و نشان داده است که مثل همیشه می‌تواند از دل رنج‌آورترین‌ رخداد‌ها، یعنی درد، پرمعناترین تجربه‌ها را بیرون بکشد و با جسارت خود را تیمار کند.
او در یادداشتی که خبر ایتلایش به بیماری زا اعلام کرده، از گفتگو‌با سرطان حرف زده و گفته است درد که نمی‌کشد.

او‌ راست می‌گوید. «درد که نمی‌کشد». بله. «درد» نه تنها نمی‌کشد، بلکه «درد» معنایی تازه در زندگی خلق می‌کند.
این را همه‌ی کسانی که تجربه‌ی سخت و دردناک‌ بیماری‌های صعب را از سر گذرانده‌اند، با تمام‌ وجود حس کرده‌اند.

در سال‌های دور، پس از یک جراحی سخت، علاوه بر این که امیدی به زنده ماندن بعد از آن جراحی را نداشتم، بدترش این بود که دکتر معالج به من هشدار داده بود که ممکن است با صورت نیمه فلج از اتاق عمل بیرون بیایم.
جراحی چند ساعته با همه‌ی اضطراب‌هایش تمام شد و من نیمه بیهوش و نیمه گیج در اتاق آی سی یو چشم‌هایم را باز کردم و اولین چیزی که خواستم بدانم این بود که آیا عضلات صورتم هنوز فعال هست یا نه.... و سالم بودن صورت آنقدر برایم مهم بود که اصلا به موضوعی مثل ناشنوایی فکر هم نمی‌کردم چه رسد به این که بخواهم شنوا بودنم را تست کنم.
حتی خودم هم نمی‌توانم حس روشن و احساس حیات دوباره‌ای را که آن شب استثنائی با دانستن این موضوع که هنوز عضلات صورت من فعال است تجربه کردم، دوباره مزمزه کنم یا حتی بیان کنم.
به عنوان بخشی از درمان بعد از جراحی، پرستار آی سی یو باید آمپولی را از طریق سرم، به من تزریق می‌کرد.
کسانی که از طریق سرم آمپول زده‌اند، می‌دانند که هنگام تزریق آمپول، اصلا بیمار متوجه نمی‌شود. اما تزریق این آمپول آنقدر دردناک بود که حتی از طریق سرم که وارد رگ می‌شد انگار تک تک یاخته‌ها را می‌سوزاند و از رگ عبور می‌کرد تا به مغز برسد... درد عجیبی بود که اصلا نمی‌شود توصیفش کرد....
بار دوم که پرستار داشت آمپول را تزریق می‌کرد، با مهربانی دستم را گرفت و گفت می‌دانم که تزریق این آمپول بی‌نهایت درد دارد، اما باید تا صبح تزریق چهار تا از این آمپول‌ها را تحمل کنی...
من لبخندی زدم و به او گفتم که شاید باور کردنش برایت سخت باشد، اما باورکن که تاکنون چنین لذتی را در زندگی تجربه نکرده‌ام... درد، حس زنده بودن و حیات به من می‌دهد و از این که زنده‌ام، و آنقدر سالم هستم که هنوز می‌توانم درد بکشم، چنان سرمست لذت می‌شوم که اصلا از درد رنج نمی‌کشم.
و من این نوشته را اولین روز بعد از جراحی، که توانستم قلم به دست بگیرم نوشتم. نوشتم:
«درد» همیشه در حکم رنج نیست. گاهی وقتی که درد در وجود می‌پیچد، همراه با سیالیت خون، احساس زنده بودن، سلامتی و سرزندگی و تجربه‌ی شیرین زندگی کردن، در تک تک سلول‌های تن جریان پیدا می‌کند، و می‌گذارد که همراه با سیالیت خون و درد، تو نیز احساس کنی که بی‌وزن و رها هستی و می‌توانی لذت زنده بودن زا بچشی.
گاهی احساس می‌کنی این زندگی است که به شکل و شمایل درد از رگ‌ها عبور می‌کند.
گاهی، بعضی از چیزها را با حسی فراتر از حواس پنجگانه‌مان احساس می‌کنیم.
«درد» هم چنین تجربه‌ای است. وقتی که با حس تجربه دوباره‌ی حیات همراه می‌شود، می‌تواند حسی سرشار از زندگی در وجود ما بدمد.
در این لحظات با عبور درد از تن، می‌شود عبور زندگی را حس کرد.
وقتی با حس دوباره بودن، با حس فرصتی برای تجربه‌ی دوباره‌ی زنده بودن، – که گاهی از تکراری بودن‌اش به ستوه می‌آییم – با درد مواجه می‌شویم، "درد" دیگر مصداق "رنج" نیست.
این جور وقت‌ها "درد" که در تن می‌پیچد، تکرار این هجا است که "تو دوباره هستی"، "زنده هستی" و بدنت، "آکسون‌ها"یت و تک تک "یاخته‌ها"ی تنت، فرصت انتقال دوباره "درد" و "حیات" را یافته‌اند.
زمانی که به زندگی دوباره فکر می‌کنیم، زمانی که حس می‌کنیم هنوز فرصت تجربه کردن زندگی را داریم، سرمست از حس زندگی، تجربه‌ی درد هم لذتبخش و شورآفرین است
بله.
«درد» همیشه در حکم «رنج» نیست.
این ما هستیم که به رخدادها معنا می‌دهیم.

دکتر خانیکی نازنین.
نفس‌تان گرم، تن‌تان سرزنده، و زندگی‌تان پردوام باد..


@EnvironmentalSociology