Get Mystery Box with random crypto!

‍ روایت نیل من مقیم اقلیم ادبیاتم، همان جا که آسمانش نیلی اس | عرفان نظرآهاری

‍ روایت نیل

من مقیم اقلیم ادبیاتم، همان جا که آسمانش نیلی است. من یکی از آن مردمانم که زیر آن آسمان نیلی می زید و وقتی عاشق می شود بر چهره، نیلِ عاشقی می کشد و رسوا که می شود جامه های پارسایی اش را در نیل فرو می برد.
من همانم که سعدی چشم در چشمش دوخت و گفت:
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فرو بر جامه تقوی به نیل

من همانم که به پند عطار عمل کردم، وقتی به من گفت:
چو عشق آمد خرد را میل در کش
به داغ عشق خود را نیل در کش

عاشق شدم و میل در چشم خرد کشیدم و داغ عاشقی، خالی نیلگون بود که بر پیشانی نهادم.
عاشق که شدم، زیبا نیز شدم و رشک برانگیر، پس هزار تیر حسادت به سویم کمان کشید، اما نظامی به یاری ام آمد و بر رُخم نیل کشید و چشم بد از رُخم دور داشت و افسون افسونگران را باطل کرد.
و برایم وردی خواند و گفت:
هر نیل که بر رخش کشیدند
افسون دلی بر او دمیدند

روزی دلباخته مردی صوفی شدم ازرق پیرهن، با او در کوچه های شیراز می گشتیم که باز سعدی را برابرم دیدم، سر تا پا براندازم کرد و گفت: یا مرو با یار ازرق پیرهن…
گفتم: یا …؟ چه خواهد شد شیخ اجل؟
گفت: یا بکش بر خانمان انگشت نیل
پس دانستم که انگشت نیل بر خانمان کشیدن یعنی نیستی و نابودی
پس مرد ازرق پیرهن را رها کردم و توبه کردم، حافظ شادمان شد از این جدایی و برایم سرودی خواند:
غلام همت دُردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیه اند

نیلِ چنان گناهی را که از دستهایم شستم، سبکبار می رفتم و از هر قدمم گیاهی می روید، گیاهِ نیل.
و نظامی در ستایشم می گفت:
چون کَفش از نیلِ گنه شسته شد
نیل گیا در قدمش رُسته شد

من که این همه تاریخ به تاریخ و بیت به بیت و قرن به قرن به نیل آغشته بودم، من که عاشقی ام نیلی بود و سوگم نیلی بود و رسوایی ام نیلی بود و نیستی و نابودی ام نیلی بود و به نیل دفع چشم زخم می کردم و به نیل جامه هایم را می شستم و شبانروز زیر آسمانی نیلگون بودم، روزی به شهری رسیدم نیلی، با کوچه هایی نیلی، از پله هایی نیلی بالا رفتم و به بازار نیل فروشان رسیدم و به حجره مرد نیل فروش در آمدم و ناگهان سُکر نیل مرا فراگرفت و دیدم که مدهوش نیل شده ام و نیل خلسه ای بود که من در آن غرق شدم. دستم را در نیل فرو بردم و روحم نیلی شد.
حالا من در آسمانی نیلی شنا می کنم و به هر چه دست می زنم نیلی می شود و هر جا که پا می گذارم نیل می روید.
من ماهی کوچکی بودم که در نیل غرق شدم…

#عرفان_نظرآهاری
روایت نیل
زندگی در مراکش
@erfannazarahari