Get Mystery Box with random crypto!

موضوع ناامیدکننده درباره هم‌نسلی‌های من اینه که هیچوقت تن به ش | Eric Notes

موضوع ناامیدکننده درباره هم‌نسلی‌های من اینه که هیچوقت تن به شناخت شر نداد، و متعاقبا دائم در حال تعجب کردن بود. از توحش تعجب می‌کرد. از نان زدن به خون مردم تعجب می‌کرد. ازینکه استالین عمامه به سر فدایی داشته باشه تعجب می‌کرد. از اینکه زن‌ها النگوشون رو تقدیم کنند به تروریست‌ها تعجب می‌کرد. ازینکه آلبر کامو خونده‌ها بپرند بغل گشتاپو تعجب می‌کرد. ازینکه تحصیلکرده‌ها برای تشکیلات طالبانی ماله بکشند تعجب می‌کرد. ازینکه دوستان‌ عرق‌خورشون بابت استخدام در سازمان دولتی ریش بذارن و حامی فاشیسم مذهبی بشن تعجب می‌کرد.
بخشی ازین تن ندادن به شناخت شر، به تن ندادن به شناخت آدم‌های درست مربوط میشد. هم‌نسلی‌های من در پیدا کردن آدم درست، افتضاح بودند. مثلا تحصیلات عالی خرشون می‌کرد. تسلط به یک هنر خرشون می‌کرد. کرم کتاب بودن خرشون می‌کرد. بی‌قیدی در روابط جنسی خرشون می‌کرد. اما پسر از همه بدتر تحصیلات بود. هم‌نسلی‌های من همینقدر هالو بودند که از روی سواد دانشگاهی فرد، عقایدش رو تخمین بزنند، و سپس بش اعتماد کنند.

این رو به دهه هشتادی‌ها و بعدتر میگم:
هدف تحصیلات، و همچنین کتابخوانی، مخصوصا در علوم انسانی، افزایش فهم نیست. یک هدف ابتدایی داره و یک هدف غایی. هدف ابتداییش بالا بردن معلوماته. هدف غایی تشخیص مهملات بقیه کسانیه که اون‌ها هم این معلومات رو داشته‌اند. اقتصاد نمی‌خونند که اقتصاد رو درست کنند. اقتصاد می‌خونند تا بتونند جواب مهملاتی که بقیه اقتصادخونده‌ها گفته‌اند رو بدهند. فلسفه نمیخونند تا به معنای عالم پی ببرند. فلسفه می‌خونند تا جواب مهملات بقیه فیلسوف‌ها رو بدهند. این میدان، کاملا جداست از میدان دیگه‌ای که در اون آدم‌ها درباره خوب و بد تصمیم می‌گیرند، و تعیین می‌کنند که کدوم سمت تاریخ باشند. اگه سالاشی رو، قبل ازینکه در مجارستان هزاران یهودی رو قتل عام کنه، تو یه کافه میدیدی و باش صحبت می‌کردی، با خودت می‌گفتی اینم یه پسر بتاست که نشسته خونه داره از کتاب‌های اسپینوزا نوت‌برداری می‌کنه. و شاید همینطور بود. چنین گفت زرتشت رو نیچه ۱۸۸۵ تموم کرده بود. همه جلادان قرن بیستم خونده بودنش، فقط تو نیستی که خوندیش. یادداشت‌های دوره جوانی موسولینی، یادداشت‌های یک خبرنگار ساده‌ست که اگه همون دوره که چاپ می‌شد میخوندی می‌گفتی بد نمی‌شد یه بار این پسر رو از نزدیک ببینم و با هم گپ بزنیم. معلومات، ادبیات، منطق، فلسفه، و همه در قالب زبان، ابزاری هستند که ازش استفاده میشه تا انتخاب‌هایی توضیح داده بشه که ربطی به هیچ‌کدوم این‌ها نداشته‌اند، بلکه به تصمیم فرد درباره اینکه میخواهد چه کسی باشد ربط داشته‌اند. اگه بخواد توضیح بده که چرا فاشیسته، از همون معلوماتی استفاده خواهد کرد که تو هم داری، و به همون کتاب‌هایی ارجاع خواهد داد که تو هم خوندی.
وسط آشوویتز، وقت کشف شر نیست. باید از قبل بدونی چطور کار می‌کنه. اما متأسفانه زیاد بودند کسانی که درست وسط آشوویتز شروع کردند به کشف. و نویسنده‌ای که بلد بود بنویسه می‌نوشت: «پزشکانی را دیدم که سم را مستقیم به رگ دختر بچه تزریق می‌کردند». چنان براش تازه و عجیب بوده، که از فن نویسندگیش نه فقط برای گزارش واقعیت، بلکه برای اشتراک‌گذاری حیرت استفاده می‌کرد، به این معنی که «باید چیزی که دیدم رو شما هم می‌دیدید». مثل وقتی که میخوای برای دوستانت تعریف کنی که اصابت صاعقه به خونه همسایه و متلاشی شدنش چه شکلی بود. چنان براش عجیب بود که می‌گفت بیایید با همدیگه تعجب کنیم!
شما اینجوری نباشید.