2021-10-26 19:57:27
سلبریتی توعیتری در تکریم حریم جنسی خودش نوشته بود «بدن من معبده. بدن تو کلوب شبانه».
یه زن دیگه اومد زیرش نوشت «جدی؟ آخه درِ معبد به روی همه بازه، اما کلوب شبانه نگهبان داره هرکی رو راه نمیدن».
مچگیری مفرحی بود اما من رو یاد چیز دیگهای انداخت: راستی، معبد خانهی همهست! حتی اونهایی که طبق میل ما تربیت نشدهاند.
یکم طول میکشه آدم بفهمه پدر و مادرش باش چیکار کردن. زمان بچگی که مادر دستمون رو میگرفت و میبرد امامزاده، هیچوقت جا برای سوزن انداختن هم نبود. حیاط به یک حمام زنانه روباز تبدیل میشد، که در جزیرههای متعدد سفره پهن کرده بودند و سر هر سفره یه پیرمرد که آخوند نبود ولی بهتر از آخوندها روضه میخوند، مینشست و بنا به سفارش و به نسبت پولی که میگرفت روضه تخصصی یکی از چهارده معصوم رو میخوند، که انگیزه نود درصدشون باز شدن بخت دخترهای جوان بود. شبهای چهارشنبه ازون سفرهها لقمههای نونپنیرسبزی و خرما، فوران میکرد، و بعضی از زنها، که دیگه ستون فقراتشون به سختی سینه هاشون رو نگه داشته بود، انگار به کسی تعهد داده بودند که کیفشون رو ازون لقمهها پر نکرده برنگردند به خونه. شبهای چهارشنبه، که آدمهای امروزی حتی نمیدونند یه روز خاص مذهبیه، همهجا پر از هسته خرما میشد، و پوست آبنباتهایی که بچهها خورده بودند و روی زمین انداخته بودند.
ما خوب تربیت شده بودیم و این رو میدونستیم. ما کولیبازی درنمیاوردیم. ما طوری ادای گریه کردن برای حضرت رقیه در نمیآوردیم که به بیحیایی جلوی مردهای نامحرم کشیده بشه، ما آشغال نمیریختیم. نگاه بالا به پایینی که مادرم به اون «بیفرهنگها» داشت، به ما هم منتقل شد.
وقتی متولیان امامزاده تصمیم گرفتند با مشت آهنین اون وضعیت ضدفرهنگی و غیربهداشتی رو جمع کنند، فکر میکردم کار درست همینه. مغزم طوری کد شده بود که نمیتونستم درک کنم چرا باید با اقدام ضربتی مدیریت، مخالفت کرد. و این همزمان شده بود با استارت پروژههای عمرانی امامزاده.. از تعویض ضریح، که قبلا یک قفس آهنی زشت بود و قرار بود نقرهای بشه، تا کاشیکاری و بزرگ کردن مساحت صحن و این حرفها. پیشبینی میکردیم عقل مردم به چشمشونه و این نوسازیهای لوکس، جذابیت امامزاده رو بیشتر میکنه و از دخمهای برای بازگشایی بخت دخترهای ترشیده، به مکانی در شأن زیارت! تبدیل میشه و مراجعهکنندگان هم بیشتر خواهند شد.
این روزها وقتی به همون امامزاده میرم سرم رو پایین میندازم.. چون در و دیوار فقط به این شهادت میدن که چه ابلهی بودم. مکان دلباز در شأن زیارت، خالی و سوت و کور و بیروحه. نه همهمه زنانهای، نه جیغ بنفش بچهای، نه برو بیایی، نه معنویتی، نه تجربه اجتماعیای، نه جذابیتی.
ما خواستیم امامزاده «مدیریت» بشه، اما با مدیریتمون روحش رو ازش گرفتیم. چون فکر کردیم برای خودمون کسی هستیم. که میدونه حالت خوب هرچیزی چه شکلی داره. معبد، خونه همهست. اما ما چنان خودمون رو قبول داشتیم که فکر کردیم این ماییم که باید تعیین کنیم چه کسی شایستگی ورود رو داره. هیچوقت به خودمون نگفتیم «مگه من کیام؟». اون مردم بد تربیت شده بودند، خیلی چیزها رو درک نمیکردند، به خیلی چیزها که یک انسان مودب اهمیت میده اهمیت نمیدادند. اما ما هم بدتربیت شده بودیم که فکر میکردیم چون شانس بزرگ شدن در خانوادهای بهتر رو داشتیم، این اجازه و این لیاقت بمون اهدا شده که تعیین کنیم دنیا باید چه شکلی باشه. زیارتگاه چجوری باشه خوبه. و مردم چه منحنی رشدی رو طی کنند براشون بهتره.
آره امروز حتی یک هسته خرما کف حیاط امامزاده پیدا نمیشه. اما عین یه ادارهست. مثل یه موسسه. بنر و عکس و پوستر و دوربین و تلویزیون چندمتری هست. و روح معنوی و فرهنگ ارگانیک مذهبی و اتمسفر خاطرهساز، نیست. یه جوری خرابش کردیم که باورش برای خودم هم دشواره.
3.4K viewsEric, edited 16:57