چه غریبانه به کام شب می ریزم، از وحشت شعر دیگران... بره ی' | 🌼دلنوشته های کهریز 🌼
چه غریبانه به کام شب می ریزم، از وحشت شعر دیگران...
بره ی" بی پناه سروده هایم را ، "از گرگ های مخفیِ پشت تپه های مثنوی کسی" ، پنهان می کنم...
قلمم ، یاری گر شب های تنهایی من است که، میانِ سلاح فولادی حسادت ورزان، به داد وحشت من می رسد...
چه اندوهبار ، خزان صورتم را، می پوشانم در سایه سار شعرهایم...
واژه های خسته ام، در شرجی تقدیر ، نای آخر زنده بودن را ، فریاد می زنند...
می دانم ، از قافله ی" لف و نشر" تو باز می مانم،، ولی تک تک غم هایم را ، در ردیف مرثیه هایِ بی کسی می سرایم ، شاید ، جناس نگاه های من و تو ، روزی مرا از ترس شب برهاند...