Get Mystery Box with random crypto!

🌼دلنوشته های کهریز 🌼

لوگوی کانال تلگرام es_bg_1354 — 🌼دلنوشته های کهریز 🌼 د
لوگوی کانال تلگرام es_bg_1354 — 🌼دلنوشته های کهریز 🌼
آدرس کانال: @es_bg_1354
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 5
توضیحات از کانال

@Es_bg_s_1354
در جهان راه یکی هست آنهم فقط راه راستی.
🌺
سالهاست ، واژه آمدنت، تنها امید نوشتن منست
ای جاری در تن واژههای من ،
ای نزدیکتر از خود من به من
کجای آغوش این قصه ی زندگی ترانه ساز شده ای
که ترانه انتظارت سهم من از تو شده....
#اسحاق_صیدیان

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-07-19 17:59:50 احساسم را با امید دوباره می رویانم
دفترم را وعده هیجان می دهم


شعرهایم را گریم می کنم،
افکار زنگار بسته ام را،
از پریشانی می زدایم...

اینبار ،
لعاب نقره ای بر رخ حرف هایم
کشیده ام
تا باور کند
پشت آرایش ناچاری دلم،
دلهره را رنگ آرامش زده ام....

دور از حشو شبانه،
خودم را جزء به جزء ،
در چیدمانِ سبز شعری گذاشته ام...

"اسحاق صیدیان"
2 views14:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-16 22:05:27 شعرهایم ،
زیر دوش شرجی قلم ،
عریان تر از ابرهای بی حجاب است...

شب زده تراز همیشه
خودم را گم می کنم...

سایه ام را در شب فروخته بودم،
تا خریدار جنونِ چشمی سیاه شوم...

شب
بازار افکار بی سرانجام منست...
دختری شام شعر ، آشپزی می کند

تا ترانه های مرا به" سیخِ زبان" کشیده باشد...

بوی صدایش ، طعم شنیدن دارد،

باید
دلی را به دام قلم انداخت...
باید دل داد
دلبری کرد

"اسحاق صیدیان"
3 views19:05
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 17:35:30 به شهر جمعه آمدم
شیرینی نگاهت،
و رگ های آبی دستهای قشنگت
قلم را جادو می کند
من نبض هر شعر را ،
در آبی چشمانت معنا می کنم،
پلک بزن تا خیالم،
پشت سد نگاهت بماند...
جمعه یعنی تو باشی و من،
کنار تمام خنده های ساحل و دریا،
وعاشقانه های شیرین نگاهت...

"اسحاق صیدیان"
5 views14:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 15:10:49 دنیای من
رسم شاداب
نگاه زیبای توست

در زوایای آبی
چشم تو،
من عالمی از
عشق و امید دارم

اسحاق صیدیان
5 views12:10
باز کردن / نظر دهید
2022-07-06 20:25:05 قصهء ساز ( نی ) من"

من می خواهم برای شما از ساز قدیمی خودم بگویم....
از ساز دلنوازی که صدایش دل هر شنونده ای را پر از احساس می کرد و روح هرعاشقی را نوازش می داد...
ساز من از نیزار جنوب دره سرسبزِ دهکدمان بود، ساز من ، بیشتر از من عاشق نواختنِ نوای عاطفه و لبخند شیرین یک پریزاد بود.....
ساز من از هفت بند دلش عاشقانه چهچه می زد و تمام پرندگان به شوق آواز دلنشین ساز( نی) من ، کنار من می نشستند و عاشقانه دل به سوز آوای آن می سپردند...
نی" حکایت میکرد از دوران جوانی و عاشق شدن و اشک همراه صدایش سرازیر می شد ،
ساز (نی )من از بوسه دلنواز مهتاب بر سر آن سرو" بلند می گفت،
وشب نقره بر اشعار من می پاشید...
صدای ساز نی من جان دوباره به گلهای آفتابگردان باغچه ام می داد...

آه ای ساز من، آه ای ساز من،
ببین بی تو ، چگونه آوارهء هر صدای دلخراشی شده ام ،
ای ساز دلشکسته من ، ای تمام احساس من ، ببین چطور نیازمند بالین گرم و دلنشین تو هستم تا ابد...
ای ساز روح بخش من ،بعدازتو، قصه عشق به افسانه پیوست...
ببین چطور درتمنای وصال گل سرخ و شبنم ،
زمستان نعره می زند میان کوچه های خاموش و بی صدا ، ببین بی صدای ساز من ، باد و رعد و برق زمستانی چگونه می تازد در کوچه های وحشت بی کسی...
ای ساز آرامش من ، بخاطر کدامین غصه به خاکستر زرد نشسته ای که اینگونه در غم نبودن تو ، موی من رو به سفیدی می رود ،
ای کاش صدای هفت بند ساز( نی ) من
از سر قله ی بلند دهکده مان دوباره بنوازد و نوید آمدن گل های خوش عطر بهار را بدهد ،
و من ، مرد پاییزی مهر ، در اندیشه دوباره نواختن از حنجره تو هستم ،
ای تبار پاک صدا ، ای ساز دلنواز من،
بی تو نیزار جنوب ،به خواب عمیقی فرو رفته است.
ای تعبیر خوب احساس عاشقی بیا دوباره بنواز بر این شعر بی روح من،
بیا زنده کن این ترانه را که، دلگیر از این زمانه شده ام،
ساز نی من تو خوابیدی در عمق این خاک دلگیر و من بدون تو با خورشید غروب خواهم کرد ،
و افسانهء نواختن تو به خاطرات سپرده می شود...

#اسحاق_صیدیان
بهمن 95

9 views17:25
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 19:28:06 شب از نیمه گذشته ،
پاپوش هایم را می پوشم،
تا از دیوار شعرهای کسی بالا بروم.
*کی به کیه* !
پا روی وجدان و دست روی قامت تمام غزل های دیگران می گذارم،
تا شبیخونی به باغ زحمات شاعری بزنم که در پی جدایی از دلبرش،
شب را از شعرهای انتظار پر کرده است...
*کی به کیه*!
آهسته از میان نخل های احساس کسی می گذرم،
پا روی سبزینه ی واژه های کسی می گذارم،
و به قلب دلنوشته های بی ریایش می زنم
*کی به کیه*!
در عبور از سرقت ادبیات شبانه،
آستینم به گوشه قافیه ی شعری گیر می کند،
و زنی از خواب می پرد،
من نگاهش می کنم او نگاهم می کند،
با یک مثنوی غافلگیرش می کنم ،
و او باز به خواب می رود ،
*کی به کیه*!
در باز گشت از سرقت شبانه ام ، خورجینی پر از شعرهای دیگران بر روی کولم ، از کوچه های شرجی زده فارسی مظلوم می گذرم،
*کی به کیه*!
از میان کوچه ،سایه ی گیسوان بلند زنی ،
آن سوی پرده های پنجره ای ،
شب را به حسادت کشانده...
و من دست در خورجین می کنم
و شعر شاعری را برایش می خوانم
او با شانه اش، برایم دست تکان می دهد
*کی به کیه*؟
"اسحاق صیدیان"
9 viewsedited  16:28
باز کردن / نظر دهید
2022-07-03 16:56:27 چه غریبانه به کام شب می ریزم،
از وحشت شعر دیگران...

بره ی" بی پناه سروده هایم را ،
"از گرگ های مخفیِ پشت تپه های مثنوی کسی" ،
پنهان می کنم...

قلمم ، یاری گر شب های تنهایی من است که،
میانِ سلاح فولادی حسادت ورزان،
به داد وحشت من می رسد...

چه اندوهبار ، خزان صورتم را،
می پوشانم در سایه سار شعرهایم...

واژه های خسته ام، در شرجی تقدیر ،
نای آخر زنده بودن را ،
فریاد می زنند...

می دانم ، از قافله ی" لف و نشر" تو باز می مانم،،
ولی تک تک غم هایم را ،
در ردیف مرثیه هایِ بی کسی می سرایم ،
شاید ، جناس نگاه های من و تو ،
روزی مرا از ترس شب برهاند...


"اسحاق صیدیان"
4 views13:56
باز کردن / نظر دهید
2022-06-27 12:02:31 خواب خزان دیده ام،
برگ های تب خال زده را ،
مرثیه خوان در سقوط افق می بینم...

وصیت نامه ی قلم تلخ من ،
روی دوش باد ،
روانه ی کوچه های کاهگلی می شود،
تا به گوش پنجره ها برسد.

شهوت شرجی شهر،
رخسار کوچه ها را تب دار می کند،
و اندیشه شاعری ،
زخمی از وحشت تنهایی می شود...

در بستر افکارم،
خواب رود شعری را ،
میان جلگه های کتابی سبز می بینم...

بال های شکسته ذهنم را ،
می گشایم برای آخرین پرواز...
برای چنگ زدن در آخرین قافیه های بی کسی...

"اسحاق صیدیان"

8 views09:02
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 20:06:18 حرف های بی حجاب،
درد های سرخ ،
رنگ های کهربایی در کوچه ها جاریست

کسی مرگ نفس ها را نمی فهمد
خانه ها آخرین پناه گنجشکان

مرگ با فرمول تدریجی
چایی اش را حوصله می کند تا صبح

دلخوشی ، افسانه ای کمرنگ
دورتر از تحول یک لبخند

عاقبت ریشه می زنم در قبر
شاید رستن دوباره از خاک
بوی آزادی را در کوچه ها زنده کند

بهاری که زرد شد
و اندیشه ی عیدی که مرد
همه از طلسم نااهلان است

"اسحاق صیدیان"
12 views17:06
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 20:05:54 اینجا شعرها بوی خاک می دهند
اینجا درد ها مسکن روزانه شده اند
اینجا برای جشن اردیبهشت و خرداد
شهر را خاک باران می کنند...

این روزها آغوشم خاکستریست
تنم بوی رویای رودخانه دارد
قلمم بین دو نسل،،
اسیر و بلاتکلیف مانده است...

اینجا خاک و خطبه و خُدعه ،
حاکم بر حافظه هاست...

این روزها ، برای مردمان صد سال آینده ،
شاید یاد آور "جهنم کده ای" غریب باشد
اینجا چرا زود قیامت شد؟

خاک و خرمن سیاست و تحریم نان،
دلشوره و نوشتن یا ننوشتن وصیت نامه
چنگ‌ بر روزهای دلگیر من می کَشد.

آیا کسی مرا میفهمد میان حادثه های جنوب


"اسحاق صیدیان"
10 views17:05
باز کردن / نظر دهید