Get Mystery Box with random crypto!

علاوه بر این، وارد شدن روشنفکر به موضوعات فکری نیز جهت متفاوتی | گنگ خواب دیده

علاوه بر این، وارد شدن روشنفکر به موضوعات فکری نیز جهت متفاوتی از یک آکادمیسین دارد. بر سبیل مثال، یک روشنفکر دینی اگر بخواهد به نسبت دین و معنای زندگی بپردازد به جای آن‌که صرفاً به سراغ ادبیات رایج تحت عنوان «معنای زندگی» در فلسفه‌ی دین و اخلاق برود (ادبیاتی که اکنون در ایران در قالب مقاله، پایان‌نامه یا ترجمه در حال رواج است)، به سراغ موضوع ناکاویده‌ی «نهیلیسم دینی» و نقش استبدادِ برآمده از یک حکومت دینیِ تمامیت‌خواه در شکل دادن به این پدیده و دوام آن می‌رود، و این موضوعی است که در ادبیات دانشگاهیِ «معنای زندگی» تقریباً هیچ اثری از آن نمی‌توان یافت. دلیل‌ این موضوع نیز ساده است، ادبیات این موضوع که عموماً در فضای کمابیش دموکراتیک غربی تولید شده است، طبیعتاً دغدغه‌ی استبداد دینی و اثر آن بر پوچ شدن زندگی شهروندان استبدادزده را ندارد. پرداخت دغدغه‌مند به موضوعات نظری، البته، می‌تواند برای کار حرفه‌ای دانشگاهی هم جذاب باشد، اما این جذابیت برای کار حرفه‌ای دانشگاهی امری تصادفی است اما برای کار روشنفکری امری مرکزی است. مطابق این تلقی بدیل از روشنفکری دینی، روشنفکر دینی نه لزوماً فیلسوف دین یا به طور کل دین‌شناس دانشگاهی است و نه لزوماً می‌خواهد کسی را دین‌دار کند و نه حتی خودش لزوماً سبک زیستی دارد که به طرز وسیعی دین‌دارانه خوانده می‌شود، او تنها کافی است که به امکان فهم رهایی‌بخش از میراث دینی باور داشته باشد (امکانی که مخالفان جدی و وسیعی دارد) و توانایی دانشی و ذهنیِ پروراندن چنین فهمی را نیز در اختیار داشته باشد.
و نکته‌ی آخر این‌که، ناقد محترم در نقد دیدگاه برخی از روشنفکران دینی (که اشاره نشده منظور دقیقاً چه کسی است) می‌گوید: «کسی که می‌پندارد اخلاق «شرط لازم و کافی» دینی بودن دعاوی است آشکارا به بی‌راهه می‌رود.» فروکاستن شریعت به اخلاق ممکن است ادعایی خطا و حتی بیراهه باشد (با این فرض که هر خطایی بیراهه نیست)، اما بعید می‌دانم که «آشکارا» بیراهه باشد. ممکن است گفته شود که بر اساس عقل مستقل از نقل ممکن است این ادعا آشکارا بیراهه نباشد اما با نگاهی به میراث فکری مسلمانان درمی‌یابیم که آشکارا چنین ادعایی بیراهه است. من تردید دارم حتی با مراجعه به میراث متنوع فکری مسلمانان بتوان به راحتی نشان داد که این ادعا «آشکارا» بیراهه است. برای یک نمونه می‌توان به ابن عربی مراجعه کرد -کسی که با هر معیاری که حساب کنیم بی تردید یکی از برترین متفکران کل تاریخ اندیشه‌ی مسلمانان است. ابن عربی در باب دویست و شصت و دو از اثر سترگ خود «فتوحات مکیه‌» با عنوان «در شناخت شریعت» استدلال می‌کند که سنت الهی فقط آن چیزی نیست که از طرف خدا آمده است بلکه اگر کسی سنتی را پایه‌گذاری کند که در راه تقرب به خداوند باشد و حق آن بدعت را نیز ادا کند این نیز سنتی الهی است. برای تقویت سخن خود به قرآن نیز استناد می‌کند که در آن خداوند بدعت ترک دنیای مسیحیان را سراسر ردّ نمی‌کند: «رهبانيتى كه به بدعت آورده‌اند ما بر آنها مقرر نكرده‌ايم، اما در آن خشنودى خدا مى‌جستند، ولى حق آن را بسزا نگزاردند» (حدید: ۲۷، ترجمه‌ی آیتی).