Get Mystery Box with random crypto!

روایتی منظوم از داستان دهقان فداکار شعر: مرحوم حاج شیخ محمد | "فردای ابرکوه"





روایتی منظوم از داستان دهقان فداکار

شعر: مرحوم حاج شیخ محمد ابراهیم کریمی ابرقویی ره

آن شنیدستم که دهقانی غیور
در شبی می کرد از راهی عبور
بود شب تاریک و سرمای شدید
غرشی ناگاه از کوهی شنید
ریخت همچون سیل از آن کوهسار
توده های سنگ در راه قطار
مضطرب گردید و دید آن ذوفنون
گر قطار اینجا رسد گردد نگون
چاره جویی می نمود آن ارجمند
تا رهاند عده ای را از گزند
جامه از تن کند و بر چوبی ببست
واندر آن سرمای شب در ره نشست
از چراغی کان جوان در دست داشت
رخت خود آتش زد آنگه برفراشت
ناگهان آن دم قطار از ره رسید
نعره زد آن مرد و سوی آن دوید
چون که راننده ز دور آتش بدید
از خطر آگه شد و ترمز کشید
سرنشینانش همه شادی کنان
کز بلا سالم به در بردند جان
جمله مبهوت جوانمری شدند
بوسه ها بر دست و بر پایش زدند
گفت پیغمبر مسلمانش مخوان
آنکه غافل شد ز حال مردمان
ای جوان تا قدرت و نیروت هست
سعی کن افتاده ای را گیر دست
تا رهانی نوع خود از سوختن
همچو دهقان رخت خود آتش بزن
ای خنک آن کو دلی را شاد کرد
دردمندی را ز غم آزاد کرد
گر تو را هست ای "کریمی" عقل و هوش
این نصیحت را ز دهقان در نیوش


منبع: کتاب "کعبه دلها" اثر مرحوم حاج شیخ محمد ابراهیم کریمی ابرقویی
(این کتاب در سال 1348 توسط "انتشارات کتاب فروشی فلسفی" در
"چاپخانه فارس" در شیراز به چاپ رسیده است.)



دوستان عزیز:
از طریق لینک زیر ما را در کانال تحلیلی ""فردای ابرکوه"" همراهی کنید.
https://t.me/fardayeabarkooh