ғᴀʀғᴀʀɪᴍᴏ (:

2021-11-21 21:30:17 _اون صفحه هایی که گفتم بخون سوالا از اوناست. لبخندی زدم و دستی توی هوا براش تکون دادم. سوار ماشین شد و روشنش کرد. در حیاطو باز کردم و خداحافظی کردم. وارد خونه شدم و درو بستم. زهرا از آشپزخونه بیرون اومد و گفت:«سلام عزیزم. کجا بودی تا این موقع شب؟» لبخندی… باز کردن / نظر دهید

2021-11-21 12:16:10 لبخندی تلخی زدم و گفتم:«می میرم! یعنی به احتمال 95 درصد میمیرم. فقط باید دعا کنم همه چیز یک دفعه یادم نیاد.» _فریحا خواهشاً به خودت فشار نیار. +اما من خیلی دلم می خواد بدونم تو گذشتم چه اتفاقاتی افتاده. دلم می خواد بدونم چطوری حافظمو از دست دادم. می خوام… باز کردن / نظر دهید

2021-11-21 11:02:59 ویس فیک دختر میخوای بیا
@Chhemical باز کردن / نظر دهید

2021-11-20 19:52:37 وارد رستوران شدیم و یه جای دنج نشستیم. امیر با خنده گفت:«از وقتی از ماشین پیاده شدیم فقط دارم صلوات می فرستم که کسی مارو نبینه!» خندیدم و گفتم:«پیشنهاد خودت بود مگه مجبور بودی؟» _شوخی می کنم عزیزم. اصلا ببینن بَده مگه یه استاد با دانشجوش بیرون غذا بخوره؟… باز کردن / نظر دهید

2021-11-20 16:42:13 متعجب گفتم:«من باهات برگه صحیح کنم؟» امیر ابرویی بالا انداخت و گفت:«بَده از بیکاری درت آووردم؟» +نه اصلا. بیار برگه ها رو. امیر از جاش بلند شد و گفت:«بیا بریم روی میز بشینیم. برگه ها اونجاس.» متعجب گفتم:«روی میز بشینیم؟ مگه صندلی ندارین؟» امیر با این… باز کردن / نظر دهید

2021-11-20 14:04:33 ولی من تحمل اینو ندارم که تو باهام قهر کنی.. باز کردن / نظر دهید

2021-11-20 14:04:15 باز کردن / نظر دهید

2021-11-20 13:09:58 با لحن ملایمی گفت:«ببخشید به تو می گم انجام بدی آخه من سرم خیلی شلوغه. باید واسه امتحانا سوال طرح کنم از طرفی کلی برگه دارم که هنوز تصحیح نکردم. اگه بیکاری بیا پیشه من. البته اگه بهم اعتماد داری!» +خواهش می کنم وظیفمه به هرحال درقبال اینا داری کمک بزرگی بهم… باز کردن / نظر دهید

2021-11-19 23:18:46 متاسفانه حضرت این جمعه هم ظهور نکرد باز کردن / نظر دهید