Get Mystery Box with random crypto!

#جنتلمن #621 میز را دور می زنم. مسیری که به سمت سرویس بهداشتی | "جنتلمن"

#جنتلمن
#621
میز را دور می زنم. مسیری که به سمت سرویس بهداشتی فلش زده را دید زده و طبق آن پیش می روم. متاسفانه مسیر سرویس بهداشتی به بیرون از محوطه ی پشتی می رسد و راه دور می شود. تا برسم فقط به این فکر می کنم که نامی چرا دارد طوری رفتار می کند که انگار دشمن خونی هستم؟
مردی از در آهنی زنگ زده بیرون می آید و مشغول خشک کردن دست هایش با شلوارش می شود.
-تمیز بود. راحت باش خانوم.
به سر دری که بد خط نوشته "بانوان" می نگرم و سری از تاسف تکان می دهم. خوب است نوشته بانوان و مردی از آنجا بیرون می آید. سرجمع کار من شاید 5 دقیقه ی هم نشود. صورت شستن و به خود آمدنی که بیشترش در گرو رفتار نامی است. بیرون که می آیم می بینم که هنوز دم در ایستاده و انگار منتظر کسی است. متعجب لبی برمیچینم و مسیر برگشت را پیش می گیرم که صدایم می زند:
-ببخشید...
برمی گردم و می بینم که همه ی قدم های بینمان را طی کرده تا رسیدن به من جلو آمده.
-بله؟
-پولشو حساب نکردین.
اخمی می کنم و می گویم:
-جایی ننوشته بود بود پولیه منم پول نقد نیوردم. اجازه بدین برم تو رستوران بیارم.
تا عزم رفتن می کنم، دورم می زند و جلویم می ایستد:
-کجا؟ لازم نیست این همه راهو بری. میتونی طور دیگه ایم حساب کنی. شماره یا آشنایی دادن...
به لبخند کریهش چشم می دوزم و با دلی که قولوپ پایین می افتد، جواب می دهم:
-خجالت بکش!
از شدت لرزیدن صدایم فقط همین را می توانم بگویم.
-برو کنار...
-چقدرم که خوشگلی... چه چشایی داری... اهل کجایی؟
از لحن چندشش می خواهم عق بزنم. سعی می کنم کنار بکشم ولی همچنان صدایم می لرزد.
-مزاحم نشو آقا... این چه رفتار زشتیه؟
تمام رفتارهای آرش با آن موس موس بازی هایی که شب عقدمان در قبالم انجام داد، لحظه به لحظه از جلوی چشمانم رد می شود. با همه ی درمان هایی که پشت سر گذاشته ام، باز هم که بوی هوس به مشامم می خورد، تنم را زلزله می اندازد. او اما نترس و جسور مثل گرگی دندان تیز کرده، روبه رویم ایستاده و هیز بازی اش را ادامه می دهد.
-یه آشنایی دادن که کاری نداره انقدر سخت میگیری... یه اسم...
لبی غنچه می کند و دستی گوشه ی چانه ی بی ریختش می کشد:
-البته بهت میخوره اسمت آذر باشه...
هراسیده لب میزنم:
-جیغ میزنم بریزن سرت. برو اونور نزدیک من نیا. خودت ناموس نداری؟
تا تصمیم بگیرم چطور و با چه حرکتی ردش کنم و رد شوم، اول صدا و بعد حرکت خشن نامی را می بینم که صورتش را با ضربه ی تندی آرایش می کند.
-بی ناموس... برو کنار ببینم شاغال...
آن روی نامی که چند ماهیست خوابیده، بیدار می شود و بر روی مرد سخیف روبه رویم پیاده می شود.
نه فرصت می کنم داد بزنم وش کن و نه حتی دلم می خواهد اینکار را انجام بدهم. او مستحق است و من هم... انگار با این حرکتش پی به مهم بودنم می برم. لازم بود، نبود؟
***
"نامی"
بیشتر شبیه احساس مسئولیت است. حسی که مرا از روی صندلی بلند می کند تا به دنبالش بروم. بروم و ببینم کجاست... دیر نکرده ولی من اویی که بارها با خانواده بیرون رفته ایم، میدانیم که سرویس رفتنمان خیلی طول بکشد، پنج دقیقه الی ده، نه حالا که نزدیک به ربع ساعت تا بیست دقیقه گذشته و پیدایش نیست...
با رفتن به موقعی که نره غولی را جلویش می بینم، انگار فولدر ورودی مغزم یخ می زند و تمام شریان های حیاتی ام را از کار می اندازد.
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ